وای ما هم هنوز همین مشکل رو داریم...
روانی شدم واقعا...
روز هم خسته و کسلم سر همین اتفاقا...
من چند تا احتمال دادم، وقتی حواسم باشه، معمولا کمتر میشه...
یکی ریفلاکسه... که مثلا دیر غذا بخوره و مستقیم بره برای خواب یا آب زیادی با غذا بخوره انگار حالش رو بد می کنه... یا غذاهای اسیدی رو توی شب بخوره مثل غذاهای رب دار یا ترش و...، میوه های اسیدی مثل پرتقال و...
دیگه سرماست که با اضافه کردن لباس خواب و جوراب (که شلوار زیری رو میذارم توی جوراب، و یه شلوار گل و گشاد (سایز 4-5 ساله برای قد 112) روش می پوشونم چون پسرم کلا طاق بااااز می خوابه
یکی دیگه زود غذا خوردنه که گشنه ش میشه... که مثلا عصر یه خبتی می کنیم یه چیزی بهش میدیم، دیگهههه آقا شام نمی خوره.... و شب با گشنگی و گریه و اینا پا میشه...
یکی دیگه توی سن پسر من کابوس دیدنه...
یکی دیگه هم که همسر گفت و من خودم یادم نبود اما واقعا تجربه ش رو داشتم، درد رشده... نمی دونم هم چرا شبا یادش میاد... ولی اینم با ماساژ خوب میشه یکم... اگه قبل از خواب یه ماساژ با روغن گرم بدید بخصوص که زمستونه، شاید دیگه بیدارشون نکنه...
خلاصه که هر روز یه برنامه هست... تا ما پیر نشیم بزرگ نمیشن انگار... ما ژنتیکی موهامون توی سن بالا سفید میشه... مثلا مادربزرگم که 80 و اندی سالگیش فوت کرد، یادمه که ما بچه بودیم موهاش سیاه بود (یعنی میشد حدود 60 تا 70 سالگیش) با 8 تا بچه... بابام تا ازدواج من، کلا دو سه تا شااااید موی سفید توی ریشش داشت... یا عمه م 10 سال ازم بزرگتره و زندگی خیلیییی سختی داره و کلا یه لاخه موی سفید داره... ولی من همین الان 4-5 تا موی سفید دارم... همه ش هم بعد از بچه در اومده...