خونه تکونی

[youtab]

نسیمی 
... 
پری پری افریییین تو یه بااانوی نمووونه ای
ندا سرراه بیا قربونت منم ببر

[Nedaaa28]

عیددیدنی چیه من میخوام یکهفته بمونم
عاشق خونه های تمیزم

---

یوتاب این دوتا فسقلم ببریم یه حالی بهش بدن

[atefehjjjjjjj]

بچه ها فقط من خونه تکونی ک هییییچ
هیییییچ کاری نتونستم بکنم
دلم میخواد بشینم زار بزنم
هی نگاه ب خونه درب و داغونم میکنم
یاد حرفای مادرشوهرم میفتم بیشتر میسوزم

[youtab]

اخ ارهههه ندا
پسر منم علاقه خاصی داره همه خوراکیاشو بماله یه دور روی مبل
مبلای پری ام که روشنننن
اووووف

---

عاطفه منم پارسال یه گرگیری نکردم باور کن
عوضش اخه تو یکم دیگه به انید خدا جابجایی داری میری خونه خودت هنه جی از بییییخ تنیز میشه دیگه
... 
مگه مش چی گفته؟

[Pari]

وای بیایید خونمووون خیلی دوست دارممممممم
ولی من غذا نمیپزم
غذاهای خوشمزه با شما
تمیز کردن خونه با من
اصلا غذا پختن برام سختترین کار دنیاست…

بچه ها اتفاقا این مهمونی که اومد اولین با. بود میومد خونمون…تا وارد شدن بااینکه خیلی باهامون جور نیستن و یجورایی رقابت طور هستن ولی تا اومدن اقاهه خیلی اروم و محو طور گفتن به به مبارکه

همونجا فهمیدم تمیزیه خونرو دیده…بهم چسبید

[نسیم64]

من عاشق آشپزی ام.غذا با من
یوتاب و ندا شما چیکار بلدید؟

[atefehjjjjjjj]

یوتاب مادرشوهرم انگار ب خواهرم گفته عاطفه شلخته س
اونم سر اینکه واقعا نمیتونم عمقی تمیز کنم
ظاهری تمیزه
مثلا ی روزایی میزارم دخترم راحت باشه تصمیم گرفتم بخودم برسم بیشتر تا به خونه
اینجوری واقعا نبودم
ولی اینکه هرروز حرص بخورم ک وای الان میریزه هم خودم عصبی میشم هم دخترم چیزی از بچگی نمی‌فهمه
دیروز سر کشو لباساش رفت یکی یکی پرت میکرد بیرون منم زیرچشمی نگاه میکرد میدید ذوق میکنم و میخندم یک ذوووووووقی میکرد ادامه می‌داد
مادرشوهرم یهو اومد گفت وای چ وضعشه الان پسرم میاد زود جمع کن
خیلی ب پرم خورد

[سِودا]

فقط جمله آخر!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یاد حرکت جذاب دیشب م ش خودم افتادم خخخخخخ

[نسیم64]

خب پسرش بیاد،مگه پادشاه!!!

[nona]

وا بیاد خب! دختر من روزی بیست دفعه میریزه میچبنه