ارسالها: 3,962
موضوعها: 0
تشکر Received:
9,992 in 2,583 posts
تشکر Given: 21,346
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
11,818
ماهور،نسیمه کارایی که شما کردین یه خونه تکونی اساسی برای من محسوب میشه...چه خبره بابا...
من فقط روتین میرسم انجام بدم.گازم از اول هفته میخوام تمیز کنم نرسیدم
فاطمه هستم
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• youtab
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received:
29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
سلام من اومدم
دیروز م ش و خ ش جان پیر رو بردن از ساعت 1 تا 5:30 خونشون منم...
اشپزخونه: تمیزی گاز اساسی، تنیزی بیرون یخچال و لباسشویی، جارو و تی و دستنال و گردگیری، مرتبی کشو ها، جابجایی ظروف شسته داخل ابچکون که داشت میریخت دیگه از پری، اب دادن گلدونا، جابجاییه خرید ها و مرتبیه داخل یخچال و فریزر، شستن و بسته بندی و جابجایی مرغ ها، بسته بندی سبزی. پلو و اش و قورمه و گذاشتن در فریزر، تمیز کردن و پر کردن جا ادویه های نصفه و خالی شده، تنیز کردن حسسسابی سرخکن، شستن کتری و قوری
سالن: مرتب کردن، جارو، تی و دستمال کف و گردگیری حسابی، تنیزی شوفاژها و کلید پریزها، دستمال کشیدن در ورودی از داخل فقط، دستمال کشیدن جاکفشی، شستن پارچه زیر اسباببازی های پسری، شستن پولیشیهاش توی ماشین، تمیز کردن غیر پولیشیاش از ترس ویروسا، مرتب کردن ملافه روی مبلها
اتاق خودمون: فقط جارو و گردگیری و دستمال دیوار کنار در حمام، شستن حمام از بالا تا پایین
اتاق پسر جان: جارو و گردگیری و مرتب کردن اسباب بازی هاش، مرت کردن پایین کمد دیواری، نوشت لیست کم و کسریای قطره ای و کرمیش
شستن عمییییق دستشویی از بالا تا پایین با وایتکس
ابرو و موهای صورت، پاک کردن لاک پام و حمام خودم، زدن لاک صورتی پاستیلی به پام
دیگه م ش ز زد که پسر بیدار شده
اما اصلا خسته نشدم واقعا دلم تمیزی میخواست
ارسالها: 7,835
موضوعها: 7
تشکر Received:
20,218 in 5,384 posts
تشکر Given: 8,760
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,701
خسته نباشی یوتاب جان ♡
گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست ♥︎
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• youtab، صنوبر۷۱
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received:
29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
مرسی بچه ها ازتون
به خدا مری جون خونم چرک میبارید، خ ش شب فبلش خونمون بود میگفت نه بابا خونت تمیزه که فقط مبلاو میزارو اینجوری چیدی به نظرت میاد
اما دروغ چرا ظاهرو یه دستی کشیده بودم
یکم دیگه مینشستن ابروم میرفت
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• Mari90
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received:
29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
ترگلی از ترسم اصلا نرفتم نگاش کنم به خدا
برم میدونم خوره میوفته به جونن
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• Targol