امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای 1401
سلین بی توجهی
اصلا توجه نکن ب آبپاش گفتنش انگار نمیشنوی خودش زود فراموش میکنه 
یوتاب معمولا از 3 سالگی ب بعد بچه ها خیلی راحت تر میشن
منم پسرم شیطون بود خیلی و پرتحرک و بد خواب الان اقا شده Big Grin
هنوز سختی داره ها حرف گوش نکنی داره ولی از اون فاز ذراومده 
الان دخترم هزار برابر بدخواب تره ازش 
تو روز خیلی دختر خوب و از بس گوگولی مگولی هیچکس باور  نمیکنه اذیت کن باشه ولی شبا پدر منو در اورذه  Dodgy
یعنی امروز با ی بدیختی صبح پاشدم سرکار رفتم ک خدا میدونه 
وقتی هم ک نمیذازه بخوابم باهمه مخصوصا شوهرم بداخلاقم سر اون خالی میکنم  Sleepy
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Celin، Nedaaa28، youtab
پاسخ
اقا منم بگم كه پسر منم داره شبا پاره مون ميكنه
ديشب همسرم هرچي دم دستش بود توي خواب بدون اطلاع من بهش خورونده بود
از گريپ ميكسچر تا قطره استامينوفن
ميگفت حتما يه جاييش درد ميكنه
من تا صبح نشسته خوابيدم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • youtab
پاسخ
سلام یوتاب

اول به سلین بگم که بی توجهی خیلی جوابه، اصلا اصلا توجه نکن، انگار نشنیدی... ما یه فحشی توی خونه با یه اسم دیگه میگیم بهمدیگه، محض مسخره بازی... اینو پسرم یاد گرفت و یه بار گفت... ما اصلا به روش نیاوردیم ولی دیگه خیلیییی حواسمونم جمع کردیم... و تا حالا مجدد تکرار نشده...

یوتاب ببین شاید شرایط من این بوده که نوزادیش اونقدر سخت بود و بزرگ شدنش اینقدر برام شیرینه...
ولی من چندین بار هم گفتم، ما تا 10 ماهگی واقعا یه ربع یه ربع یشتر نمی خوابید..
دقیقا همونم که همسایه ی ماری گفته بوده، دقیقا پسرم کولیک و اینا که داشت هیچی، هیدروسل هم داشت که صبر کردیم ولی درست نشد و آخرم همین شهریور بود که شدید عود کرد و کانال کااامل باز شده بود با اینکه 90% بچه ها این دریچه شون تا 1 سالگی بسته میشه... ما تا 3 سالگی درگیر بودیم، آخرم عملی که توی همین سن هم 1 سانت بیشتر باز نمی کنن، 4 سانت برای پسرم باز شده.......... ما رو داغون کرد و می کنه............
ولی من واقعا بعد از 2 خیلیییی بهتر شد...
شیر گرفته شد که فوق العاده روی مقدار چسبندگی موثر بود چون واقعا روزی 5-6 ساعت توی بغلم بود تا 2 سالگی حتی... اون اوایل تا 6 ماه که فقط موقع خواب توی بغلم نبود...
تایم تی وی و اسکرین تایم حتی کم بالاخره اضافه شد...
می تونست حرفشو منتقل کنه و حرف آدم رو می فهمه...
میشه باهاش بازی کرد...
میتونه مدتی رو بدون وابستگی سر کنه...

بعد 3 باااازم بهتر شد برامون چون مهد شروع کردیم... خود مهد حداقل 5-7 ساعت از وقت روزانه رو آزاد می کنه، بعدم میاد خونه خب با گوشی کار می کنه، بازی و نقاشی و اینا می کنیم، خوابش منظم شده... تقریبا از 2 سالگی تونست حدود 5-6 ساعت پیوسته بخوابه که الان دیگه شب مثلا 9.5 تا 6.5 می خوابه... روزم اگه 6.5 بیدار شه 1 تا 2 ساعت ظهر می خوابه، اگر مثلا 8 بیدار شه دیگه تا 9-10 نم یخوابه ولی فردا 8 صبح اینطورا بیدار میشه...

خلاصه برای من نوعی، بزرگ شدن خیلی بهتر بوده و الان که باهم کارای مشترک داریم، حرف میزنیم، خرید میریم، غذا درست می کنیم، فعالیت می کنیم برام خیلی شیرینتره...
واقعا من از اون 1 سال اول متنفرم... ببین یوتاب من تا 2 سالگی رو مطمئنم، تا 2.5 هم گاها این پیش میومد که وقتی می خواست بیدار بشه من تپش قلب می گرفتم و دلم می خواست که بمیرم... خیلی بد بود خیییییلی... تمام فعالیت ها رو فقط از روی انجام وظیفه، حموم بردن، بیرون بردن، بازی های حسی همهههه اجبار بود و هیچ لذتی نمی بردم... ولی از روی انجام وظیفه انجام میدادم فقط... اما الان واقعا از حضورمون کنار هم لذت می برم... حرف میزنه بخصوص پشت تلفن که صداش یه جوری میشه می خوام جونم رو بدم... همین دیروز باباش زنگ زد که کجایی چرا نیومدی، پسرمم هی از اونور می گفت مامان بیا خونه دیگه... اگه بدونی من چجوری اومدم خونه... یه جوری ویییراژ میدادم که زودتر برسممممم... وقتی هم اومدم بغل مخصوص خودمون که کردمش اینقدر سرخوش بودم که پسرم وایساد روی شونه م و دستش رو کشید تا نزدیک سقف و تعادلمون بهم خورد که داد زدم باباش اومد گرفتش...

درباره ی دست تنهایی هم آره واقعا سخته... ولی شما الان دور و برت باز چند نفر هستن... من پسرم 2 ماهه بود که آخرین بار مامان و بابابزرگ و خانواده ی عمه ش رو دید (و من 20 دقیقه سپردمشون رفتم آرایشگاه و از اونموقع هم دیگه قسمت نشده برم)، حدود 8 ماهه بود که کرونا اومد، 1.5 سالش بود که بعد از 2 ماهگی عمه ش رو با خانواده ش دید اونم جلوی در خونه و توی خونه نیومدن... باز 1 سال و 8 ماهگی دو روز بابابزرگش اومد خونه مون تااااااا همین عید امسال که 2 سال و 10 ماهش بود و ما 10 روز شهرستان بودیم... و خرداد که 3 سالگیش بود که 3-4 روز اونجا بودیم که 2 روزشو بستری شد...... یعنی این شرایط بدون کمک، واقعا تا 3 سالگی برای ما بود، بعدشم همینه ها، ولی حداقل مهد میره که روابطی داشته باشه یا زمان ما آزاد بشه... توی اون عید هم که رفتیم شهرستان، یه یک ساعت با مامان بزرگش و نیم ساعت اینطورا هم با عمه ش بود.... واقعا واقعا له شدم و شدیم به معنای واقعی کلمه... الانم دیگه میگم می خواد اسکرین تایمش بیشتر باشه اشکال نداره، از خرد شدن اعصابمون که بهتره... اونم توی این شرایط جامعه... ولی خب وقتی سنش کم بود من گریه می کردم و لالایی می خوندم که آروم شه... می ذاشتمش توی کریر و تکونش میدادم و اشکام بند نمیومد... من اون روزام به معنای واقعی کلمه جهنم بود... حتی 7 ماهگیش می خواستم خودمو بکشم.................
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Celin، Mari90، Nedaaa28، youtab
پاسخ
من این روایت هارو میخونم تن و بدنم میلرزه
پاسخ
رخشید جان نترس
کلا بچه تنهایی ‌و بدون کمک بزرگ کردن سخته
اگر بچه بدقلق و کولیکی و اینا باشه سختی بیشتر و تصاعدی میشه
اگر مادر زمان محدود و مسایل کاری و وظایف دیگه یا کار ناتمام فشار زا داشته باشه بازم سختی بیشتر و تصاعدی
یهو همه گیری کرونا میشه یهو شرایط جامعه بهم میزیزه
پس فقط یک فاکتور نیست
برای بعضی ها بچه بزرگ کردن بسیار راحته (نیروی کمکی دارن، ذهن آسوده، رفاه و امکانات همسر همراه و ....)
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • maryam_na، Rose، youtab، آیسان ۹۶، رخشید
پاسخ
ماری حقیقتا میترسم چون من شاغلم کمکی هم به احتمال زیاد ندارم خانواده همسر که اصلا خانواده خودمم فقط مامانم اونم تازه مطمئن نیستم بشه هرچند خودش اعلام آمادگی میکنه و حقیقتا بچه هارو خوب بزرگ میکنه و ...
فکر اینکه کلا بشینم خونم و شب تا صبح هم هزارتا فیلم سرم پیاده کنه واقعا اذیتم میکنه تاپیک پرستار بچه رو هم قبلا خوندم تو تهران پیدا کردن ادم درست با حداقل معیارها واقعا سخته ....
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Mari90
پاسخ
بچه داری خییییییلی سخته خیلی Sad
پسر ۱۹ ماه ❤
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Mari90، youtab، رخشید
پاسخ
رخشید آدم عاقلی هستی که تونستی قبل از اینکه یه رخداد برای خودت پیش بیاد، شرایط رو درک کنی...
منبه یه نتیجه ای رسیدم که شبیهش رو توی یه کلیپی بصورت اشاره دیدم... متاسفانه کسی اینو به آدم نمی گه... من بهت میگم... بعد از اومدن بچه، تا مدتها عزادار میشی... عزادار دختر شاد و سرخوش و بی مسئولیت قدیم... معشوقه ای که بودی... عزادار زن شاغل و مستقلی که بودی... عزادار دوستی هایی که بعد از بچه باید به عزاشون نشست چون کمتر کسی از مجردا یا بی بچه ها درکت می کنه، اونایی هم که بچه همسن داشته باشن، کمابیش عین خودت درگیرن، اونایی هم که بزرگترن کلا فارشون فرق کرده... یعنی یه حجم عظیم از مسئولیت هست که ناگهان با بدن پاره پاره باید به دوش بکشی... چیزایی که حتی کسی بهشون اشاره نمی کنه که نکنه زنی از مادر شدن منصرف بشه... چیزایی که براشون درس نمی گیری... چیزایی که ازت توقع میره بعنوان یه مادر بدونی با اینکه هیچ آموزشگاهی یادشون نمیده، اکثر مادرای نسل قبل با اطلاعات امروزی بیگانه ان و دستورای خودشونو دارن که به ضرر نوه هاشونه... هیچی و هیچی... می دونی، برای من اون اوایل بچه داری، مثل این بود که شب توی بیابون ولم کردن... شب و روزم تاریک بود... هر چیییی فکر می کنم، من انگار اون دو سال یه روز نبوده که آسمون رو ببینم و لذت ببرم..

دقیقا ماری درست گفت...
خیلیییی شرایط مهمه...
حالا جز اینایی که ماری گفت، یکیش اینکه مادر بچه دوست باشه... زنایی که هدفشون از زندگی مادر شدنه، تکامل خودشون رو توی مادر شدن می بینن اینا عاشق مادر بودن و مادر شدن هستن... واقعا براشون راحت تره و خب روابط خوبی هم با بچه هاشون می سازن... ولی زنی که بخواد توی جامعه هم باشه، وجهه ی معشوقه رو هم داشته باشه برای شوهرش، این زن با مادر شدن نابوووود میشه، نابوووود...
دیگه امکانات خانواده که مثلا خونه چند متری داریم، حیاط داریم یا نه، چند وقت یکبار میشه از کمکی استفاده کرد، از کی میشه پرستار بگیری و کنارش توی خونه باشی و استراحت کنی... چند وقت یه بار می تونی مسافرت بری، چقدر خانواده ی همراهی داری که بتونی یه سفر بری اصلا (یا مثل خارجیای مرفه، پرستارهای مقیم که حتی توی سفر هم با خانواده میرن و بچه ها رو نگه می دارن و پدر و مادر یا عشق و حال می کنن یا دنبال کارشون میرن...یا مثلا توی ترکیه یا کشتی های کروز، می دونم که هتل ها (یا قسمت هایی از کشتی) هست که خانواده می پذیرن اما تفریحات متنوع برای بچه ها هم دارن، پرستارهای حرفه ای با مثلا بخش های آبی کودکانه... و پدر و مادر هم می تونن برن سراغ بخش بزرگسالا و خب همه ی اینا با پول هست که تامین میشه...) اینها همه روی کیفیت والد بودن و شدت استهلاک مادر و حتی پدر موثره...
اینکه مادر مجبوره بخاطر موارد مالی برگرده سر کار یا نه... اینکه مهدهای محدوده در چه کیفیتی هست... اینکه پارک ها و فرهنگ مردم در چه سطحیه... دسترسی به امکانات مرتبط با بچه ها (کلاس های مادر و کودک، پارک خوب و با کیفیت، کتابخونه و کتاب فروشی ووو...)... اینکه چقدر امکانات داری که بچه اسباب بازی و کتاب های مناسب سنش رو داشته باشه.........

همه ی اینا موثره واقعاااا... از همه مهتر هم همون کمک (مادربزرگ ها یا افراد نزدیک که با مدل والدگری شما همسو باشن، یا پرستار حرفه ای) هست... که باعث میشه زندگی مشترک حفظ بشه... انرژی کسب بشه برای شروع دوباره ی کارهای تکراری نفرت انگیز (والا من که فکر نمی کنم کسی 5 سال شستن در باسن بچه رو عاشقانه بدونه...).............. یه قرار با همسرت داشته باشی که بتونی حداقل قسمت هایی از خودت رو برای خودت نگهداری... خیلیا میگن وظیفه ی اصلی کمکی، با پدره... به نظر من نیست.. اولا مردا اصلا این حوصله ها رو ندارن... شاید پدربزرگ بشن بخاطر از دست دادن فرصتاشون توی بزرگ کردن بچه، برای نوه هاشون حوصله به خرج بدن، ولی در جوانی که پدر هستن واقعا اونقدرا مسئولیت قبول نمی کنن و درد مادر شدن رو حس نمی کنن... در ثانی، مساله حفظ زندگی زناشویی هم هست خب... نمیشه که پدر بچه رو بگیره بعد مادر هم استراحت کنه هم تکی به امور زناشویی برسه که... برعکسش حالا زنها از خودشون زیاد مایه میذارن و با وجود نگهداری از بچه، به مرد هم سعی میییی کنن که رسیدگی کنن حتی اگه نتونن 100% طرف رو راضی کنن... اما کافیه 2 ساعت بچه رو بدی به باباش و دو دقیقه دیرتر از اون دو ساعتی که قرار بود برسی... جنگ جهانی میشه... اونوقت انتظار داشته باشی که مرد نیازت رو هم برطرف کنه... نمیشه واقعا... من فکر می کنم یکی از دلایل بیشتر بودن استفاده از دی... نسبت به وا... مصنوعی همین بچه دار شدنه Smile

رایگان و با وقف 100% آدم (هیچچچچ کاری حتی همین یه دونه شرط رو نداره که مادر شدن داره)

با اعصاب خردی بالا

بدون مرخصی حتی اگه رو به مرگ باشی....

بدون امکان شکایت پیش دیگران به هررررر دلیلی

بدون امکان انصراف...

باید یه بودجه ی مشخص برای ساپورت کردن بچه در نظر داشته باشی که خدمات با کیفیت براش بگیری.... از آمپول و دارو و دکترش تا مثلا بردنش به مراکز بازی با کیفیت یا مشاوره گرفتن خوب، غذای با کیفیت و حتی تا زمان مناسب پوشک کردن (که خیلیا بخاطر هزینه ش می بینی زود می گیرن و بچه آسیب بزرگی می خوره)... ووو خیلی هزینه های پیش بینی نشده (مثلا همین پارگی به قول خودشون سطحی پیشونی پسرم (با 8 تا بخیه کشیدنی سطحی و خدا می دونه چند تا جذبی داخلی)، برای ما 2 میلیون تموم شد، کرمش هم هست که خب تا 6 ماه باید دائم بخریم)، هیدروسل با مقدمات و موخرات حدود 15 تومن شد... صفرای خودم متاثر از تغذیه ی وحشتناک بخاطر مشکلات پسرم 20 میلیون شد، دندون هایی که خراب شد و هزینه برد، حتی مشکلاتی که توی استخوان بندیم ایجاد شد بخاطر کار کشیدن غلط از بدنم... زخم معده و هزاران مشکلش، آندومتریوزی که احتمالا بخاطر سزارین ایجاد شده، PCO بخاطر نداشتن وقت برای ورزش و تغذیه ی مناسب و هزااااران مشکلی که کسی نمیگه با بچه دار شدن ممکنه ایجاد بشن....................

از بین رفتن پرایوسی، دو نفره ها، سفرهای لذت بخش بدون بچه... رابطه ی جنسی با کیفیت............ همههه ش پوووووووووودر میشه و تمام...

بااااید سطح اطلاعاتت بالا باشه (یعنی باید وقت زیادی بذاری) که بچه از نظر جسمی و روحی سالم باشه (حداقل تا حدودی... من خودم اینهمه رعایت می کنم به خدا، همین 2 هفته پیش ساعت نحس 6، پسرم موقع بازیمون خورد توی کنج دیوار که اگرچه دیگه دیوار رو هیچکاری نمیشد کرد اما من خودم وااااقعا تا اون چاک روی پیشونیشو دیدما یعنی ولو شدم روی زمین... حس بدش هیچوقت یادم نمیره و سرزنش که چرا حماقت کردم جاخالی دادم Sad اون حس عذابی که موقع بخیه همسر می گفت بیرون وایسا ولی برای تنبیه خودم گفتم نه میام، باید نتیجه ی بی دقتی رو ببینم، صداش توی گوشم باشه که دقتم رو ببرم بالا...)
باید روان خودت رو سالم کنی که بچه آسیب نبینه... یا کم ببینه...
باید حوصله ت رو زیاد کنی... حوصله ی خیلیییی زیادی لازمه... باید بتونی که سنسورات رو خاموش کنی... یا کمش کنی وگرنه بچه داغون میشه....
و باز هم می بینی هر چقدر هم زحمت بکشی، وقت بذاری، تلاش بکنی، می بینی نتیجه اونی نشد که انتظار داشتی...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Mari90، Nedaaa28، Seti69، youtab، رخشید، نسیمه جااان
پاسخ
رز نوشته هاتو با دقت خوندم مرسی که تجربه تو به اشتراک گذاشتی 
واقعیتش من زیاد اهل بچه نیستم یعنی در واقع اصلا نیستم ولی دوست دارم مادر شدن تجربه کنم نه از دیدگاه تکامل و ..‌. صرفا دوست داشتن و پرورش یه موجود احیانا شبیه خودم یا همسرم حس خوبی بهم میده البته از زمانی که بهش جدی فکر میکنم استرسم‌ هم زیاد شده ....
ادم بسیار مسئولیت پذیر و دقیقی هستم بخاطر  همین فکر میکنم که اذیت میشم 
همسرم مدلش ادم کمک کننده ای هست ولی نمیدونم تو این مورد بعدا چطور رفتار میکنه ولی مامانم ... مامانم عشقه باکیفیت تر از منم بچه بزرگ میکنه و خیلی با حوصله است  بچه هاشو سالها تنهایی بزرگ کرده و همه شون بسیار موفق هستن نوه های دیگه عاشقشن فقط مشکلی که هست  یکم مریض احواله همیشه به من میگه تو هم یکی بیار من تا هستم کمک کنم وقتی اینو میگه غم عالم می ریزه تو دلم 
ولی موضوع اصلی اینه که همسرم میگه بچه باید پیش خودمون باشه، منظورش از این حرف اینه یعنی مثل تمام این سالها از کسی کمک نگیریم و خودمون صاف شیم، منم نه توان نه حوصله سابق دارم ...
حالا باید رفت داخل این دریا با نیمچه شنایی که بلدیم ببینم چی میشه
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Elham67، Rose
پاسخ
من شانس آوردم دخترم از چهل روزگی به بعد شبا رو کامل خوابیده تا همین الان که ده ماهشه.پسرم دوره ایه،دو سه هفته پشت سر هم کامل می خوابه بعد خوابش به هم می ریزه و این سیکل دائما تکرار شده.
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 23 مهمان