منم بادوم زمینی و کره شو و عسل و میگو رو ندادن هنوز
دکترش گفت بعد 1 میتونم بدم اما من نمیدونم چرا میترسم همچنان
ببخشید میون بحثتون
بچه ها من واقعا خ ش بزرگمو درک نمیکنم و حرص میخورم از مدل بچه داریش
البته هیچی نمیگم اصلا ها حتی در حد اره یا نه
فقط اگه سوال کنه که هرچیم جوابم باشه باز کار خودشو میکنه
اولا که امروز یکماهش شد بچش و هنوز خونه مامانشه!
دیروز دختر عموشون اومده دیدن بچش گفته بچت یکم زرده ترجنبین بده بدهش اینم از صبح بچه رو بسته به ترجنبین
همسرم گفت من خوندم میگن باید چند قطره فقط به بچه بدی و بیشتر مادر بخوره که شیر میده البته من موافق دادن این چیزا به بچه نیستم اما گوش نکرد
بعد دوستمون اومده بود دیدنش گفت انار بچکون توی دهن بچه
وای خیلی جلوی خودمو گرفتم حرف نزنم چون یه بار دو سه هفته پیشا حرف شد گفتم من خیلی به طب سنتی چون اعتقادی ندارم هرچی بشه به دکتر بیشتر اعتقاد و اعتماد دارم نظر نمیدم چون هرکی یه جور بچه داری میکنه و کسی نباید دخالت کنه
انروز دلم خیلی واسه بچس سوخت طفلی اما هیچی نگفتم
تا انار رو گفت همسرم یهو پرید که عه بچه 1ماهه معدش ضعیفه انار گاهی معده ادم بزرگو اذیت میکنه
اشاره کردم هیچی نگو خودش میدونه باید عقلش برسه دیگه
همسرمم توجه نکرد گفت... خانوم (به خواهرش) جای سرک کشیدن توی پیجای خاله زنکی که کی باکیه و کی چه مرد و اینا 4تا پیج خوب برای بچه نگاه میکردی
باز اشاره کردم ول کن هیچی نگو
بعد خ ش وسطی هم تو راه بود زنگ زد به همسرم که داداش ایشین (دخترش) الان توی راه چندتا سرفه و عطسه کرده
میترسم سرماخورده باشه من خیلی نزدیکم (چون از پردیس میاد) کاش نذارین ارشا و دختر خ ش وسطی باشن خونه مامان تا من ببرمش اینو دکتر اگه میدونستم نمیومدم
ماهم اومدیم خونمون همسرم به بزرگه میگه توهم برو یا خونتون یا خونه ما بیا یا برو خونه مادر شوهرت جایی
این بچه نگیره مریضی رو
میگه نهههه ما دور میشینیم از هم اشکال نداره
من 3ثانیه ای پوشیدم اومدیم خونه
بعد الان خ ش وسطی ز زد که خداروشکر رفتین بردیمش دکتر گفته ویروسه
زنگ زده بل بزرگه دعوا مرده اونم پاشده رفته خونه مادر شوهرش
وای اصلا نمیفهممش
از یه طرف عمرا هیچ نظری نمیدم از طرفی دلم خیلی برای بچش میسوزه
واقعا به تکتکتون بابت چیزای خیلییی ارزشمند و مهمی که یادم دادین مدیونم تا اخر عمرم