ارسالها: 4,550
موضوعها: 0
تشکر Received:
10,860 in 2,958 posts
تشکر Given: 5,610
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
13,422
سلام
بچه ها منم کاملا حرفاتون را قبول دارم
ولییی من هنوز یادمه قبل از بچه زندگی چجوری بود! کِی یادم میره؟!!!
هنوز نتونستم خودمو وفق بدم و واقعا سخته
همیشه این جمله را میشنیدم که بذار بچه بیا دیگه زندگی بدون بچه یادت میره و اصلا یادت میره قبل از بچه چیکار میکردین
ولی الان بعد از تقریبا سه سال هنوز یادم نرفته خخ
ما خودمون دو تا بچه را بزرگ کردیم و واقعا سخت گذشت و میگذره .
مثلاً اگر نخوای بچه پای تلویزیون بشینه خود این مورد یک عالمه انرژی از پدر مادر میگیره، باید باهاش بازی کنیم، سرگرمش کنیم، کتاب بخونیم و همه این زمان ها قبلاً فقط برای خودمون بودد
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received:
22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
۱۴۰۰/۷/۱، ۰۹:۵۲ صبح
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۱، ۱۰:۰۵ صبح، توسط Rose.)
نونا جون منم قبلا اصلا بچه ها رو دوست نداشتم و سمتم نمیومدن اصلا... ولی الان اگه بدونی، با پسرم که میرم بیرون، بچه های دیگه هم میان بغلم، بوس می خوان، بغل می خوان!!!!! واقعا از این رو به اون رو شدم... با اینکه هیچوقت مثل شما بچه دور و برم نبوده و هیچوقت این دید رو نداشتم که دیگه وقتشه ما هم یه بچه ای داشته باشیم، اما خود بچه داری یه جوری من رو تغییر داد... ببین اگه بدونی برای کشته شده های پرواز اوکراین چه زاری می زدم!!!! اصلا انگار همه ی اونها بچه های خودم بودن... یا همین مساله ی افغانستان و... کلا خیلی رقیق شدم، و انگار تغییرات بنیادی در تفکراتم ایجاد شده....... انگار همه ی بچه ها بچه ی خودمن...
خواهش می کنم ماهور جان
ببین دغدغه هات رو کامل می فهمم... منم حسم به دختر داشتن همین بود چون خودم محدودیت خیلی زیاد داشتم و حتی خانواده دست و بالم رو باز میذاشته اما جامعه پرهام رو می چیده... کسی که این دغدغه ها رو نداره خیلی راحت هم توی همین وضع زندگی می کنه، ولی ماها عذاب همیشگی داریم دیگه... شما می تونی روی تربیتش کار کنی، و قدرتمند بارش بیاری که بتونه راهش رو بسازه... یا بره از ایران... تازه 50% ممکنه که دختر باشه، 50% ممکنه هم پسر باشه خب... و می تونی با یه سری کارها احتمال پسر شدن رو بالا ببری ولی خب ببین هر چی سن بره بالا، احتمال پسر شدن کم میشه... اگه میخوای پسر داشته باشی، به فکر اقدام باش... بخصوص IVF...
اما درباره ی هزینه ها، واقعا قرار نیست ما تا هزینه های دانشگاه رو داشته باشیم که!!!! گذشته از اینکه دانشگاه های دولتی ایران خودشون حمایت می کنن... کلی وام های مختلف هست، کلی اسکالرشیپ و جایزه هست... ببین من خودم همه ی مقاطعم دانشگاه دولتی بوده، و رشته م هم آزمایشگاهی و پرخرجه، من نه تنها از جیبم برای درسم تا حالا خرج نکردم، خرج سیسمونی و زایمانم رو هم خودم پرداخت کردم... از همین وام های دانشجویی و جوایزی که داشتم... پس دانشگاه رو بیخیال... خودش زرنگ بود و دولتی قبول شد یا دانشگاه خارجی با فاند و اسکالرشیپ قبول شد، بره ادامه بده، اگه نشد خب برای درس خوندن ساخته نشده و شاید استعداد دیگه ای داره...
درباره ی کارهای دیگه هم مثل خونه یا شغل و... خب این هم تلاش خودش رو می خواد... اگه رشته ی خوبی قبول شه، خودش می تونه آینده ش رو تضمین کنه... شما در حد معمول شروع به پس انداز می کنی، و کم کم برای سالهای آتی به فکر هستی، اما شما وظیفه نداری براش خونه بخری که، در بهترین حالت می تونی کمکش کنی که کاری شروع کنه، و از سودش برای خودش خونه بخره... به فکر ماهی دادن نباش، ماهیگیری رو یادش بده... روی مهارتهای خودت و او کار کن که بچه ی توانمندی تحویل جامعه بدی و خودش راهش رو پیدا کنه... اصلا اینجوری فکر نکن الان من باید همه ی هزینه ها تا دانشگاه و ازدواجش رو داشته باشم که اقدام کنم!!! نه این طرز فکر درست نیست... با توجه به درآمدتون، یه حدی تعیین کن، مثلا 10% از حقوق ماهانه، ذخیره بشه برای بچه... و سر هر n ماه، تبدیل کنیش به طلا (ما سکه می گرفتیم اما دارم جمع می کنم که طلای دست 2 بگیرم)... که حداقل ارزشش حفظ شه... یا مثلا بیت بخرید یا سهام و عرضه اولیه بخرید... ما خودمون همه ی این کارها رو کردیم و سرمایه گذاری های پسرم توی جاهای مختلف انجام شده و راضی هم هستیم...
درباره ی سن و اینها و اینکه مقایسه می کنی، نمی تونی خودت رو در آینده بدون بچه ببینی پس بالاخره بچه می خوای... به نظر من برو دنبال اقدام و شروع کن... چون همسرت هم بچه میخواد... یه وقت دیدی پروسه طول کشید یا درمان خاصی نیاز بود... کلا قابل پیش بینی نیست...
ولی بشینید حرف بزنید...
الان که شما تا حالا توی جامعه وارد نشدی و شغلی نداری، پس یه 5-6 سال از عمرت رو بذار روی بچه داری (چون شما هم میگی تنهایی)... و دیگه به هیچی فکر نکن... و بعدش به فکر ساختن یه شغل خونگی یا کارآفرینی و... باش... چون سنت از استخدام که گذشته، از اونور هر کاری شروع کنی و توش سرمایه ببری، 2-3 سال خاک خوری داره تا راه بیفتی، بعدش که کلی هزینه کردی و جنس خریدی و تبلیغات کردی و... و تازه شناخته شدی، می خوای بچه دار شی... خب تمام این زحماتت به هدر میره... ولی بچه دار شی، مثلا اگه دوتا می خواید تا دومی 3-4 سالش بشه، فقط به فکر بچه داری باش و وقی رفتن مهد و مدرسه، شما هم ادامه تحصیل میدی و شاغل میشی و راه میفتی... ببین این بچه دار شدن مسیری هست که تقریبا همه ی زنان طی می کنن... حالا یه وقتا حمایت هایی دارن و می تونن بدون وقفه طی کنن... یه وقت مثل ما تنها هستن که اون 2-3 سال رو (تا حداقل مهد بره بچه) باید پاسوز بچه باشن... واقعا راه دیگه ای نیست و توی سن کم اگه پرستار 24 ساعته هم داشته باشی اما خودت بالاسر بچه نباشی خب خطرناکه... حتی برای پرستار گرفتن هم باید خودت پیششون باشی و خرد خرد کارات رو بکنی...
یه چیزی هم بگم... البته شاید همه اینطور نباشن، نشه به حرف ما فکر کنی همه همینطورن...
ببین از وقتی پسرمون به دنیا اومد، از نظر مالی ما درآمدمون کم کم رشد کرد و تا حالا حدود 100 برابر شد... ولی خب توی زندگی نمیاریمش و همون هم باز داره سرمایه گذاری میشه (و ما کماکان دست به عصا خرج می کنیم، خریدها کماکان از عمده فروشیه، حواسمون به خرید کردنامون هست و هر دو هفته یه مقدار مشخصی توی کارت خریدمون میریزیم نه بیشتر... یا هیچوقت یهویی سفر نمی ریم یا چیزی ببینیم یهویی پول پاش نمی دیم... دقیقا مثل اون زمانی که نمیشد بخریم... چون فقط امروز مهم نیست و باید به آینده و فرداها فکر کنیم، به خونه داشتن، سفر رفتن، مهاجرت فکر کنیم... و همه ی اینها پول می خواد)... من خیلی می ترسیدم از این بعد و اعتقادی به اومدن روزی بچه نداشتم واقعیتش (با دیدن بچه های اقشار کم درآمد می گفتم اگه روزی میاره، پس چرا اینهمه بچه ی بدبخت و کار و... داریم)... ولی همسرم به شدت اعتقاد داشت... یعنی اینجور بگم که برای آوردن یا نیاوردن بچه، هیچوقت دغدغه ش مالی نبود... و صحبت که می کردیم، انگار واقعا ایمان داشت که بچه خرج آنچنانی نداره... و من این رو به چشم دیدم... و خیلی وقتا این رو تاکید هم می کنیم که پسرمون خوش قدم و پر برکت بوده... و همسرم هم تایید می کنه و ذوق می کنیم و همین باعث تلاش بیشتر همسرم میشه که درآمدش رو بیشتر کنه (نمی دونم چطور توضیح بدم اما خیلی باعث میشه آدم به فکر آینده و پیشرفت های مختلف بیفته...) اینم از جنبه های جالب بچه... و البته وقت های آزادمون هم خیلی کم شده... همین الان دو هفته ی اخیر ما روز تعطیل نداشتیم... و وسط هفته که طی 14 روز، همسرم 1 روز خونه بوده، من بچه رو گذاشتم پیشش و 7 صبح رفتم دانشگاه و ساعت 2 اومدم خونه، پسرم خوابیده و بیدار شده رفتیم خرید!!!! تعطیلیای ما هم این شکلی می گذره... تقریبا کل این دو سال همینطوری گذشته و تعطیلیای اندکی هم که داشتیم یا به درس گذشته یا خریدهای لازم و ضروری........
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received:
22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
(۱۴۰۰/۷/۱، ۰۹:۵۱ صبح)Mari90 نوشته است: سلام
بچه ها منم کاملا حرفاتون را قبول دارم
ولییی من هنوز یادمه قبل از بچه زندگی چجوری بود! کِی یادم میره؟!!!
هنوز نتونستم خودمو وفق بدم و واقعا سخته
همیشه این جمله را میشنیدم که بذار بچه بیا دیگه زندگی بدون بچه یادت میره و اصلا یادت میره قبل از بچه چیکار میکردین
ولی الان بعد از تقریبا سه سال هنوز یادم نرفته خخ
ما خودمون دو تا بچه را بزرگ کردیم و واقعا سخت گذشت و میگذره .
مثلاً اگر نخوای بچه پای تلویزیون بشینه خود این مورد یک عالمه انرژی از پدر مادر میگیره، باید باهاش بازی کنیم، سرگرمش کنیم، کتاب بخونیم و همه این زمان ها قبلاً فقط برای خودمون بودد
دقیقا همینطوره... واقعا بچه داری اصولی که کار فرسایشی تمام وقته...
ببین یادم رفته می دونی یعنی چی؟ یعنی انگار توی سفرها او هم با ما بوده... اینکه چه جاهایی می رفتیم، چه تفریحاتی داشتیم و کجاها رفتیم دیگه توی ذهنم نیست... ولی مثلا با پسرم رفتیم یه رودخونه و او پاهاش رو زده توش، یا 40 روزگیش رفتیم شمال پررنگ ترین خاطره ی شمال رفتن من شده و کل خاطرات خفن شمال از موج سواری تااااا شاتل و کارایی که می کردیم و دیگه با بچه امکانش نیست، دیگه توی ذهنم نیست... انگار من نبودم... یا همچین کارایی هیچوقت نکردم... بچه میاد حتی سفر دیگه نمیشه تفریحات دو نفره داشت
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 306
موضوعها: 0
تشکر Received:
1,323 in 293 posts
تشکر Given: 1,165
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
1,325
ماهور جان من اصلا بچه دوست نداشتم حتی بغل نمیکردم بچه هارو .یه لباس کوچولو هم به نظرم بامزه و جالب نبود...ولی تو یه هفته روحیه ام تغییر کرد وکلا برعکس شدم..۲ ماه صبر کردم تحقیق کردم بعد به همسرم گفتم ولی بهم اهمیت نداد چون میدونست دوست ندارم بعد ۶ ماه دید هنوز رو حرفمم تازه گفت اکی..اول همهزینه های بارداری و زایمان و اوایل بچه داری رو جمع کردیم کنار گذاشتیم بعد خیالم راحت شد رفتم ازمایش قبل بارداری دادم..
از بچه دار شدن راضیم.سرد هم نشدیم البته کمتر شده که طبیعیه وقت و انرژی کم میاد خب.
من نظرم این بود که باید از نظر مالی نرمال باشیم.خونه داشته باشیم.کارمون تو روال افتاده باشه.
دقیقا هم تو اوج اوج کار بچه دار شدم اگه یه مدت کار نکنم کلافمدیگه ریز ریز شروع کردم والان راضی ام که کارم رو جلو میبرم
تفریحات دو نفره خوبه ولی الان هی میگم ببرم پسرم رو همه جارو نشونش بدم همه چی یادش بدم.یه سفرهایی که نتونستیم بریمو میگم خوب شد نرفتیم الان با بچه میریم اونم میبینه.حتی تا سر کوچه هم تنهایی یا دو تایی با همسر هم بهم خوش نمیگذره.
درمورد اینده هم اگه همه میخواستن فکر کنن هیچکس بچه دار نمیشد چون شما از زمان بچه گی خودت نگاه کنی تا الان چقدر اوضاع تغییر کرده پدرو مادرت اگه میخواستن اینجوری فکر کنن شما نبودی اوصاع هرورز بدتر میشه خب چی کار کنیم چرا باید از زتدگیمون بگدریم چرا شاد نباشیم حالا گرون میشه که میشه خب ماهم درامد مونو افزایش میدیم خرج دقیقتر انجام میدیم.
البته من کلا ادم بیخیال و ریلکس و منطقی هستم.الکی حرص نمیخورم سریع فکر میکنم خب الان چی کار کنیم مشکل رو حل کنیم.پول چطوری جمع کنیم.کلا به باطن بیشتر اهمیت میدم.سالم بودن برام مهمتره..تا اینکه فکرکنم لاغر شدم سینم چه تغییری کرده جای ترک و بخیه برام مهم نیست.حرفای دیگران اصلا برام مهم نیست هیچوقت اثر روم نزاشته.
در کل از اینکه ۶ سال صبر کردم راضی ام.اگه خونه و کار نداشتم بجه دار نمیشدم
ارسالها: 2,744
موضوعها: 2
تشکر Received:
9,079 in 2,141 posts
تشکر Given: 5,129
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
11,097
۱۴۰۰/۷/۱، ۰۲:۱۸ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۱، ۰۲:۲۲ عصر، توسط liyane.)
ماهور جانم ، بهت حق ميدم ، ترست ، ترس نا به جايي نيست ، مسكن و داشتن يه سقف توي اين كشور كه اقتصاد نا به سامان و غير قابل پيش بيني اي داره واقعا مهمه . ولي نميشه قانون تعيين كرد كه فقط كساني كه خونه دارن بايد بچه دار بشن! اگر شما و همسرت پيش بينيه هزينه هارو كرديد ، بچه تجربه ي خيلي خاص و عالي اي هست، عواطف يك زن رو به عالي ترين سطح ممكن ميرسونه ، تازه اينو مني دارم ميگم كه حاملگيم وحشتناك بود، بعد از زايمان در حالي كه همه آماده بودن تا ازم پذيرايي كنن ، به خاطر زردي پسرم و عفونتش ٥ روز بيمارستان بستري بودم ، پسرم كوليك بدي رو تجربه كرد، و الانم كه رفلاكسش خيلي شديده ، يعني عملا من بيشتر اوقات در حال غصه خوردنم، ولي ولي ولي وقتي با چشماي خوشگلش كه شبيه ستاره ست بهم نگاه ميكنه و ميخنده تمام اون غصه ها يادم ميره
حاضرم هيچ شبي نخوابم ، ولي بچم خوب شير بخوره و من ساعتها براي گرفتن بادگلوش خونه پيمايي كنم! تمام عشقم اينه كه پسرم شب با نق و نوق بيدار بشه و شير بخواد و من با يه دورپيچ از گهواره ش درش بيارم و شب دو نفره ي مادر و پسريمون رو شروع كنم، يه موقع هايي توي بغلم نشسته باهم ميخوابيم ، چشم باز ميكنم ميبينم يك ساعت گذشته
ببين عزيزم منم به بچه ها علاقه ي خاصي نداشتم و خودم تصميم داشتم تا ٣٥ سالگي براي بچه صبر كنم ولي غريزه ي مادري بعد از تشكيل نطفه باعث ميشه تو يه آدم ديگه بشي پس نگران بعد عاطفيه قضيه نباش
بعد مالي ه قضيه به نظر من واقعا مهمه، اگر شرايط اقتصاديه يه زوج به ثبات نرسيده باشه واقعا به نظرم بايد از بچه دار شدن اجتناب كرد
چون انقد همه چيز غير قابل پيش بيني هست كه ادم باورش نميشه
از هزينه ي nicu گرفته تا بستري بابت زردي
هزينه هاي پوشك ، شير ، دكتر ، مكمل دارويي ...
يعني اسمش اينه كه بچه ست ، يهو ادم به خودش مياد و ميبينه كل هزينه هاي ماهانه دوبرابر شده!
و اگر بعد اقتصادي و عاطفيه زن و شوهر يه پاش بلنگه ، بچه دار شدن شروع چالشهاي دهشتناكيه و نبوش بهتر از بودنشه
از نظر وابط عاطفي و جنسي با همسر
اين چيزي كه دارم عنوان ميكنم تجربه ي شخصيه خود من هست
من وقتايي كه بچه به مشكل برميخوره مثل مشكل اخيرم سر رفلاكس ، به شدت عصبي ميشم و متاسفانه پيش اومده كه سر همسرم داد بزنم ، البته بعدش ازش عذرخواهي ميكنم ولي دست خودم نيست ، اون لحظه اگر چيزي باب ميلم نباشه به هيچ عنوان نميتونم خودمو كنترل كنم ، ٩٠ درصد موارد همسرم آقايي ميكنه و واقعا جواب تلخي ها و بدرفتاري هامو نميده ، ازين بابت هميشه ازش ممنونم
ولي چند روز پيش كه اعصابم وحشتناك خراب بود به روم اوورد و گفت ازم خيلي ناراحته
يعني كلا مدلم جوري شده كه نفسم به نفس بچه م وصله، حال اون خوب باشه ، خوب شير بخوره ، بالا نياره من خوشحالترينم ، پرانرژي و راضي از همه چيز ، ولي اگر فقط يه روز بد شير بخوره واقعا منم اون روز نميتونم چيزي بخورم مثالش همين چند روز گذشته بود كه شايد توي ٤٨ ساعت من يه وعده صبحانه تونستم بخورم ،خب اين سيستم روي غريزه ي جنسيم هم تاثيرگذار بوده ، چون نميتونم ناراحتيم رو كنترل كنم وقتايي كه شرايط نابه سامانه هيچ ميل و علاقه اي ندارم
وجود يه همراه كه باهاش راحت باشي خيلي ميتونه روي رفرش كردن انرژيت تاثير گذار باشه مثل مادر يا خواهري كه بتونه كمك حالت باشه عزيزم
در نهايت خودت بايد سبك سنگين كني و تصميمي بگيري كه هيچوقت ازش پشيمون نشي
ارسالها: 7,835
موضوعها: 7
تشکر Received:
20,218 in 5,384 posts
تشکر Given: 8,760
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,701
بنظرم مثه همه تصمیم هایی که توی زندگیمون مجبور به گرفتنش میشیم،خوب و بد داره،باید ببینی کدوم کفه ش برات سنگین تره
همین ازدواج کردن هم یه سری خوبی داره یه سری مسئولیتی که توی دوران تجرد هیچ کدوم رو نداشتی ،من خودم از ازدواج به شدت میترسیدم اما الان که بهش رسیدم دیدم خیلی خوبی هاش بیشتره واسه من و ارزشش رو داشت که از مجردی در بیام و زندگیمو تغییر بدم
حرفای بچه ها خیلی خوب و کامل بود،دستشون درد نکنه واقع گرایانه همه چیو گفتن ♡
گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست ♥︎
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received:
22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
دوستانی که نهایتا بچه می خواید ولی نگران تفریحات نکرده یا درآمدهای نداشته یا کارهای نکرده هستید، به خودتون دد لاین بدید...
توی هر موضوعی وقتی بین چند تا مساله گیر کردید دد لاین دادن خیلییییی کمکتون می کنه... یا اگه شک برابر دارید، دیگه یه سکه بندازید و یکی رو انجام بدید... توی برزخ اینکه برم سر کار یا نه نمونید... یکیش رو شروع کنید و ببرید جلو...
مثلا تفریح نداشتید، به خودتون یه فرصت 1 ساله بدید که تفریحاتی که توی ذهنتونه انجام بدید... و اگه نشد برید سراغ پروژه ی بعدی... چون معلومه اینجوری که سبک زندگی شما هست، اون هدف زیادی بزرگه... پس یا متعادل تعیین هدف می کنید یا هدف رو عوض می کنید...
درآمد مدنظرتون رو ندارید، یه زمان 1 ساله بذارید و نهایت تلاشتون رو بکنید و درآمد کسب کنید و بعدش دیگه اقدام رو شروع کنید... اگه نشد یکم برنامه هاتون رو واقع گرایانه تر بررسی کنید...
در کل نمیشه یکی هم مثلا درسش عااالی باشه و دانشمندی باشه و هم پارتی و تفریحش سر جاش باشه، هم سر کار نمونه باشه هم مادر نمونه باشه وووو... همیشه باید بهای هر چیزی رو بپردازیم... و یه سری اهداف فدای اهداف اصلی تر و بزرگتر بشن... می خوای رتبه ی برتر کنکور شی، خبری از بی برنامگی و مهمونی بازی و اینها نیست... می خوای کارمند نمونه بشی، خبری از بچه نباید باشه... کلا هر چیزی توی این جهان هزینه ی خودش رو داره...
هزینه ی پیروزی، زحمت و شب بیداریه و هزینه ی شکست خواب و بی برنامگی... بچه هم همینه... هزینه ی یه بچه ی سالم و مودب با تربیت درست و قوی، فدا کردن 2-3 سال خودمونه... باید ببینید آماده ی پرداخت این هزینه هستید یا نه...
Everything comes with a price
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 12
موضوعها: 0
تشکر Received:
98 in 13 posts
تشکر Given: 35
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
98
۱۴۰۰/۷/۱، ۰۴:۴۵ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۱، ۰۴:۵۶ عصر، توسط shirin_nikvash.)
سلام دوستان
من هفته 38 بارداری هستم و به زودی به امید خدا مادر میشم. تاپیکهای مربوط به بارداری و مادران برام جذابه، به دلیل مشغله های زیاد کاری، بیشتر میخونم و از تجربیاتتون استفاده میکنم و کمتر مینویسم. اما امروز تصمیم گرفتم بنویسم شاید به درد ماهور جان یا کس دیگری خورد.
البته من هنوز تجربه زایمان و مادری کردن ندارم اما خواستم تجربیاتم از بارداری رو باهاتون به اشتراک بگذارم.
من و همسرم نه ساله ازدواج کردیم (در حال حاضر من 33 سالم هست و همسرم 34 سال). چند ماه بعد از ازدواج هم پوزیشن فول فاند گرفتیم و اومدیم اروپا. در حال حاضر دو ساله دکترامو تموم کردم و پژوهشگر پست دکترا هستم. از اول ازدواج هم برناممون این بود که حتما بارداری رو تا اتمام دکترای من به تعویق بندازیم. چون اینجا تنهاییم و کمکی نداریم و صفر تا صد بچه با خودمون خواهد بود. از طرفی فشار درس واقعا زیاد بود و نمیتونستم تصور کنم که یه دکترای خوب و آبرومند با مقاله های باکیفیت رو با حضور بچه توام کنم. چون همینطور که گفتم هیچ کمکی اینجا نداریم و بین دوستان دیده بودم اونهایی که وسط درس بچه دار میشن چقدر اینجا سختی میکشن، در نهایت هم از کیفیت کارشون کم میشه و هم اونطور که دوست دارن نمیتونن به بچه برسن.
البته هر کسی برای خودش یک مدل ذهنی داره، من آدمی هستم که ترجیح میدم کارهارو یک به یک بکنم تا توامان. در طی این نه سال، هم رابطم با شوهرمو مستحکم کردیم (طوریکه الان واقعا یک روحیم در دو بدن) و البته به نظرم دوری از ایران و حواشی خانواده و فامیل، در ایجاد این صمیمیت بی تاثیر نبوده. نه ساله که در هر چالشی من فقط اونو دارم و اون فقط منو. از دیگران نه محبت و حمایتی بهمون رسیده (نه مادی و نه معنوی) و نه دخالت و مشکلی. کلا انگار یاد گرفتیم که تنها کس هم هستیم. هم در این مدت در حد خودمون خوش گذروندیم و کلیییییی سفر و تفریح دو نفره رفتیم، هم از حقوقمون پس انداز کردیم و بدون گرفتن حتی یک سنت کمک از خانواده ها، خونه و ماشین گرفتیم و هم هر دو بعد دفاع دکترا، در موقعیت کاری نسبتا خوب و باثباتی جذب شدیم. کرونا هم که اومد و همه دورکار شدن، به این نتیجه رسیدم که الان بعد از انجام تمام این مقدمات، دیگه بهترین وقته برای بچه دار شدن و اقدام کردیم و به لطف خدا همون اوایل هم باردار شدم. شوهرم کلا تصمیم گیری راجع به بچه رو به من سپرده بود و من همه چیز رو طبق الگوی ذهنیم پیش بردم که اول تحکیم رابطه، بعد اتمام درس، پس انداز، خرید خونه، تثبیت کار و در نهایت بچه و الان هم از این مدل کاملا راضی هستم و اگر به عقب برگردم باز هم همین روالو میرم و تا خیالم از بابت جنبه هایی که گفتم راحت نشده، سراغ بچه نمیرم. البته این مساله رو به عنوان یه توصیه کلی نمیگم. همونطور که گفتم مدل آدمها متفاوته، این مدل من بود و البته شرایط سنی و محیط اجتماعی که درش هستم هم تو این مساله بی تاثیر نیست، اگر الان به اول کار برگردم در حالیکه در همین سن 33 هستم، شاید مادر شدنو اولویت بدم...
حرف و حدیث هم کم نشنیدم در طی این سالها از فامیل همسرم در هر سفر به ایران، که دیر شد، پس کی میخواین بچه بیارین؟ نه سال شد و ال و بل...اما برام مهم نبود. چون اونها درکی از موفقیت یک زن تو فضای آکادمیک ندارن و موفقیت زن رو تو تعداد بچه میدونن و بس! مادرشوهرم مثلا یبار یه خانوم همسایشونو برام مثال میزد که هم تو حوزه درس خارج فقه میخونه و هم چهار تا بچه داره و من باید یاد بگیرم ازش! خوب من این آدمو چطور توجیه کنم؟ کار خودمو کردم.
اماااااااا نکته ای که میخوام بگم اینه که با وجود همه این برنامه ریزی ها و مقدمه چینیها چالشهای بارداری واقعا منو غافلگیر کرد، هر چند یه بارداری نرمال داشتم و هیچ مشکل خاصی نبود اما واقعا سخت تر ازونی بود که تصور میکردم، قطعا بچه داری هم همینه. نمیگم اگر سختی های بارداری رو میدونستم دیگه باردار نمیشدم اما با آمادگی بیشتری میرفتم جلو.
در تمام طول بارداری، جز همسرم یک نفر نبود که یه لیوان آب دستم بده، یا یه غذایی بپزه، جز همسرم، اونم که به عنوان یک مرد خیلی وارد نبود تو کارهای خونه و آشپزی، خلاصه تنهای تنها بودیم، یخچال و فریزر پر بود اما خیلی از روزها حاضری میخوردیم چون اصلا حس غذا پختن نداشتم، من حتی تا ماه ششم به خانوادم نگفتم باردارم که نکنه به خاطر فاصله دور نگران شن...تو بقیه مراحل زندگی هم تنها بودیم همیشه، تو ازدواج، مهاجرت، ساختن زندگی تو غربت، خونه خریدن، درس خوندن،.......اینهارو گفتم که فکر نکنین تا بزرگسالی باید همه جوره بچه رو ساپورت کنید، فقط کافیه قوی و باتلاش تربیتش کنین و برای ساخت فکر و اندیشش وقت بگذارید، من و همسرم واقعا از صفر بدون هیچ کمکی تا اینجا اومدیم و البته ازین بابت راضی هم هستیم و شکایتی نداریم.
گاهی اینجارو میخونم و میبینم بعضی ها چقدر از خانواده همسر ساپورت میگیرن و باز هم شاکی هستن تعجب میکنم.
در مورد رابطه جنسی هم بگم که من و همسرم خیلی گرم مزاج نیستیم، شاید سرمای کشوری هم که درش هستیم تو این مساله بی تاثیر نیست، پیش از بارداری میانگین دو بار تو هفته رابطه داشتیم ولی از هفته 4 که فهمیدم باردارم تا الان که دیگه هفته 38 هستم، شاید در کل، دو سه بار بیشتر رابطه نداشتیم و به جرات میگم این مساله کوچکترین تاثیری تو صمیمیتمون نداشته. در جریان بارداری و انتظار برای اومدن یه عضو جدید (با تمام چالشهاش) انقدرررررر احساسات و عواطف شیرین و جدید وارد رابطه و زندگیمون شده که کم شدن رابطه جنسی اصلا به چشم نمیاد...
عذر میخوام اگر طولانی شد، در پایان بازم میگم این سبک بنابر مدل ذهنی و شرایط من بود و برای من جواب داد و اگر بازم برگردم عقب همینکارو میکنم اما ممکنه خیلی ها موافق نباشن. مهم اینه که هر کس با خودشناسی و تفکر، بهترین حالت خودش رو پیدا کنه و بر اون مبنا عمل کنه تا بعدا پشیمون نشه
ارسالها: 4,457
موضوعها: 1
تشکر Received:
9,629 in 3,202 posts
تشکر Given: 3,566
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
13,743
رز جان خیلی جالب بود راهکاری که دادی درست میگی اگر من به هوای مثلا کار بچه دار شدن رو عقب بندازم ولی تلاش جدی در جهت پیدا کردن کار نکنم در اصل هم زمان طلایی بچه دار شدنو از دست دادم هم کار پیدا نکردم.به قول شما یه زمانی برا خودم باید بذارم اگر تو اون زمان واقعا نرفتم سراغ کار و قدم جدی براش برنداشتم یعنی احتمالا در آینده هم بر نخواهم داشت و باید مسیرمو عوض کنم.
ماهور چقدر دیدگاه همسرتو دوست داشتم.