ارسالها: 513
موضوعها: 0
تشکر Received:
1,514 in 353 posts
تشکر Given: 372
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
1,758
منم خیلی بچه دوست دارم ولی بعضی وقتا میگم چه گناهی کردن مامان و بابام
منم 6.5 صبح بچه را تحویل مامانم میدم و ظهر خودم میام میبرمش خونه
مامانم میگه ناهار بمون واقعا روم نمیشه چون وقتی بمونم بعد ناهار بیهوش میشم و کارایه شیر و دستشویی و خوابش میمونه واسه مامانم
البته حداقل 3 روزا میمونم
ولی اگه بریم خونه بعد ناهار دوتایی مشغول تمیزکاری میشیم که من خوابم نگیره
من یا بعد ناهار باید بخوابم یا باید کار کنم تو خونه تا خوابم نگیره و به ساعت خواب دختر نزدیک بشم
منم تو فکر پرستار بودم ولی بخاطر کرونا دیگه دنبالش نرفتم
الان دخترم نزدیک 3 سالشه و دلم میخواد بره مهد ولی اینجا اصلا مهد استانداردی نیست که خیالم راحت باشه
ماری تجربه خوبی از مهد داره که اونم البته تهران نیست
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• 2015، Mari90، youtab
ارسالها: 613
موضوعها: 0
تشکر Received:
640 in 314 posts
تشکر Given: 392
تاریخ عضویت: تير ۱۴۰۱
اعتبار:
882
۱۴۰۱/۱۰/۱۹، ۰۱:۰۲ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۱/۱۰/۱۹، ۰۱:۲۲ عصر، توسط maryam_na.)
من مادر شوهرم برای بچه حرف خاصی نمی زد و مامانم می گفت بچه بیار البته یه دلیلشم اینه که خب براشون زحمتی ندارم و مسوولیت بچه هام به عهده خودم و شوهرمه. به یه خواهرمم بعضا میگه چون اون تا سه سالگی مادر شوهرش، پسرشو بزرگ کرد و بعدم که رفت مهد ولی به یه خواهرم نمیگه چون تا چهار سالگی بچه اشو مامانم بزرگ کرد.
سوفی، منم مامانم سر دخترم که پنج سال و خورده ای پیش بود کمکی برنمی اومد و با دخترم بازی می کرد و بعضا نمیذاشت بچه ام بخوابه. سر بارداری دخترم سرحال بودم ولی خب بازم پا به ماه بودم مامانم اومده بود و یکسره باید از صبح تا شب می رفتم دنبال سوغاتی خریدن براش یا یه بار دخترم یه ماهش بود و به خاطر سوغاتی توی باد ناجور هی باید می گشتیم تا افراد جواب بدن کدوم کفش و غیره رو می خوان. باز تو بارداری من یه جورایی مجبور بودم مهمون داری کنم و این سری که ویزا ندادن و خودم و شوهرم بدون کمک بودیم خیلی راحتتر بودیم. یه فقط سه روز بیمارستان سختم بود یه مقدار چون همراه نمی شد داشته باشم به خاطر کرونا و همون روز زایمان از جام بلند شدم و روز اول خودم کارهای شخصیمو کردم و از روز دوم دیگه گذاشتن و برداشتن پسرم، تعویض و کارهای مختلفشو خودم تنها کردم. طفلک بچه ام مکیدنم بلد نبود نمی دونم چرا و این پرستارهای بیمارستانم هر چی می گفتم بچه من یکسره گشنه است و آویزون منه نمی فهمیدن و هی سینه امو فشار می دادن می گفتن شیر داری. خلاصه دیگه از روز سوم از بس گیر دادم اومدن چک کردن دیدن بله، بچه اشتباه میک می زنه و اصلا وکیومی ایجاد نمیشه که شیر بتونه بخوره که دیگه گذاشتن شیرو بدوشم و با سرنگ و سر سوند بدم. دیگه اوندیم خونه و شوهرم کمکم بود. گذشته ازین مورد، من از تنهایی با همسرم این زایمانم راضیتر بودم تا سر دخترم. صادقانه بخوام بگم مامانم بیشتر ازین که کمک بخواد برام باشه اعصابمو خورد می کرد (خجالت)
یوتاب جون، پسر خواهر من تو اکباتان میره خانه ما، خواهرم راضیه. مرزداران هم یه مهد خوبی هست می دونم و می پرسم اگه خواستی ولی جنت آباد و پونک نمی شناسم متاسفانه.
ارسالها: 869
موضوعها: 0
تشکر Received:
2,744 in 754 posts
تشکر Given: 2,040
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
3,022
۱۴۰۱/۱۰/۱۹، ۰۴:۲۰ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۱/۱۰/۱۹، ۰۴:۲۲ عصر، توسط مینو.)
ما هم هیچ کمکی نداریم چون دور از خونواده هامون هستیم که البته از نظر من مزیته.اگه تو یه شهرم بودیم من اصلا دلم نمی خواست بچه رو پیش خونواده هامون بذارم چون رفتارشونو قبول ندارم(دلمم نمیاد مامانم زحمت بکشه).مامان بابای خودم خیلی با بچه صبورن ولی خیلی لی لی به لالای بچه میذارن که من این مدلو قبول ندارم.مادرهمسرمم که کمردرد داره و اصلا از بچه خوشش نمیاد.دائما میگه حواست باشه دیگه بچه دار نشی.از اولم می گفت فقط یه بچه بیارید.
مریم
منم تجربه ی زایمان شلوغ و خلوت(فقط همسرم و مامانم بودن) رو دارم.خلوت خیلی بهتره.البته ظاهرا به مادرشوهرم برخورده بود چون بعد زایمان بهم زنگ نزد که تبریک بگه.
ارسالها: 2,315
موضوعها: 1
تشکر Received:
5,668 in 1,665 posts
تشکر Given: 9,657
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
6,842
مریم جان خوبی؟ همش میخواستم حالتو بپرسم بعد زایمانت
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• maryam_na، youtab
ارسالها: 613
موضوعها: 0
تشکر Received:
640 in 314 posts
تشکر Given: 392
تاریخ عضویت: تير ۱۴۰۱
اعتبار:
882
۱۴۰۱/۱۰/۱۹، ۰۸:۰۵ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۱/۱۰/۱۹، ۰۸:۰۸ عصر، توسط maryam_na.)
آره مینو جان، آدم خودش باشه راحتتره تا هی بخوان دخالت کنن و رو مخ آدم برن. من دخترم بیشتر شبیه خانواده ماست و یه جزییات کنیش شبیه باباشه. اوایل دنیا اومده بود مادر شوهرم باز سر اون می گفت بیشتر شبیه بابای منه و یکم بزرگتر شد هی می گفت شبیه دختر منه (عمه اش) یعنی. حالا پسرم خیلی شبیه نوزادی خواهرشه و خب خیلی کوچیکه و هنوز معلوم نیست چه شکلی بشه ولی به نظر میاد که از دخترم به خانواده ما شبیه تره. حالا مادر شوهرم عکسهای بچگی شوهرمو فرستاده که کپ خودته پسرت و شوهرمم حتی عکسهای بچگیشو دید گفت نه شبیه من نیست پسرمون و دیگه به مادرش گفت آره بی شباهت نیست خخخخ
بعد بچه های خواهر شوهرم، پسرش که خیلی شبیه خواهر شوهرمه و دخترشم ترکیب پدرش و مادر شوهرمه. بعد اونارو با اون همه شباهت گردن نمی گیرنو میگن جفتشون کپ باباشونن بعد بچه های من که شباهت خاصی ندارن میگن عین اونانو می خوان منو حرص بدن خخخخ خلاصه واقعا دوری خوبه از دید من.
فدات شم سوفی جون خوبیم همگی. منم واقعا خلاص شدم بعد زایمان و چی بود بارداری واقعا. خودت خوبی؟ گل پسرت خوبه؟ ای جانم آقا شده دیگه فسقل خان. فدات الهام جان، خوبه. دختر خوشگل و گل پسرت خوبن؟
فدات یوتاب جون مهربون
ارسالها: 2,315
موضوعها: 1
تشکر Received:
5,668 in 1,665 posts
تشکر Given: 9,657
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
6,842
خدا رو شکر مریم جان، فسقل منم خوبه، زورگو شده همش باید بقل کنیم راه ببریم
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• youtab