۱۴۰۰/۷/۲۸، ۰۲:۲۷ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۲۸، ۰۲:۵۶ عصر، توسط shiningdiamond.)
بچه ها ممنون از پاسخهاتون
من نشد برم دندونپزشکی، راستش خیلی می ترسم چون واکسن نزدم. با آب نمک و اینا یکم دردش رو کنترل کردم، امیدوارم عفونت نداشته باشه. کله پاچه هم حتما می خورم، خودم حس می کنم کلسیمم کم شده ها چون دندون پر کرده هام داره می ریزه ولی دکترم قرص کلسیم نداد بهم گفت نمی خواد!! حالا دعا کنین بگذره این یکی دو هفته هم
بچه ها من تصمیم گرفتم برم بیمارستان پیامبران چون دیروز رفتم دیدم خوب بود محیطش و آتلیه هم داره. بعد دکترم گفته از ۹ ام تا ۱۲ ام هر روز خواستی اوکیم. ۱۲ ام من می رم تو ۳۹ هفته. خودم نظرم رو دهمه اما هی می شنوم که بچه یک روز هم بیشتر بمونه بهتره و هر یک روز بیشتر تو رحم مادر معادل یک هفته موندنش تو دستگاهه. دهم هم یجورایی چون خوب می چرخه تو دهن و معادل اولین روز ماه میلادیه دوسش دارم اما خب سلامتی بچه برام مهمتره، نظرتون چیه؟ همسرمم می گه هر چی خودت بخوای تو داری به دل می کشی بچه رو.
لیانه جان دایه رو که گفتی خیلی خوب بود. حالا بنده خدا مادر شوهر من یک سال به شوهرم شیر داده و بعدش به زور گرفتتش. بعد واسه من تعریف می کرد ، همسرم به شوخی بهش گفت همون منو از شیر گرفتی الان زانو درد دارم( حالا تا یک سالگی می خورده ها) مامانش هم گفت حالا ببینم خانمت تا کی شیر می ده، همسرمم گفت چی کار به خانمم داری! منم هیچ، من سکوت
یکی موضوع شیر، یکی زایمان طبیعی نمی دونم چرا واسه بقیه مهمه. حالا خدایی مادر شوهر من زیادی نظر نمی ده ها ولی یه بار از مزایای زایمان طبیعی گفت منم تایید می کردم
یه چند روز بعد گفت چه جوری زایمان می کنی؟ گفتم سزارین!! دیگه هیچی نگفت. واقعا این چیزا ربط نداره به کسی. بدن خودمونه
بچه ها من یکی از دغدغه هامو بگم؟
شما بعد زایمان از بیمارستان اومدین خونه کار خاصی کردین یا واستون کار خاصی کردن؟
من مامانم می یاد تهران فقط اولش بعدش مثلا ده روز بعدتر بابام و خواهر برادرم
خانواده همسر من زیاد گرم و احساساتی نیستن و نقطه مقابلش خانواده خودم خیلی برون ریز هستن در زمینه احساسی. مثلا ما یه مهمونی کوچولو واسه جشن تعیین جنسیت گرفتیم اونا کادو نیاوردن. حالا یا دوست نداشتن یا هر چیزی. بعد خانواده ام هم این چیزا رو بی احترامی یا بی ارزشی می دونن
حالا موضوع سر قربانی کردنه. من خودم زیاد درگیرش نیستم و همسرمم اصلا دوست نداره اما می دونم تو ذهن خانواده خودم اینه که بعدا تو شهر خودمون انجام بدن یا ته ذهنشونه که خب پدر شوهر یا خودتون باید این کارو کنین چون واسه عروسی هم یکم از انجام ندادنش متعجب شده بودن
می خواستم بدونم شما چی کار کردین؟
من نشد برم دندونپزشکی، راستش خیلی می ترسم چون واکسن نزدم. با آب نمک و اینا یکم دردش رو کنترل کردم، امیدوارم عفونت نداشته باشه. کله پاچه هم حتما می خورم، خودم حس می کنم کلسیمم کم شده ها چون دندون پر کرده هام داره می ریزه ولی دکترم قرص کلسیم نداد بهم گفت نمی خواد!! حالا دعا کنین بگذره این یکی دو هفته هم
بچه ها من تصمیم گرفتم برم بیمارستان پیامبران چون دیروز رفتم دیدم خوب بود محیطش و آتلیه هم داره. بعد دکترم گفته از ۹ ام تا ۱۲ ام هر روز خواستی اوکیم. ۱۲ ام من می رم تو ۳۹ هفته. خودم نظرم رو دهمه اما هی می شنوم که بچه یک روز هم بیشتر بمونه بهتره و هر یک روز بیشتر تو رحم مادر معادل یک هفته موندنش تو دستگاهه. دهم هم یجورایی چون خوب می چرخه تو دهن و معادل اولین روز ماه میلادیه دوسش دارم اما خب سلامتی بچه برام مهمتره، نظرتون چیه؟ همسرمم می گه هر چی خودت بخوای تو داری به دل می کشی بچه رو.
لیانه جان دایه رو که گفتی خیلی خوب بود. حالا بنده خدا مادر شوهر من یک سال به شوهرم شیر داده و بعدش به زور گرفتتش. بعد واسه من تعریف می کرد ، همسرم به شوخی بهش گفت همون منو از شیر گرفتی الان زانو درد دارم( حالا تا یک سالگی می خورده ها) مامانش هم گفت حالا ببینم خانمت تا کی شیر می ده، همسرمم گفت چی کار به خانمم داری! منم هیچ، من سکوت
یکی موضوع شیر، یکی زایمان طبیعی نمی دونم چرا واسه بقیه مهمه. حالا خدایی مادر شوهر من زیادی نظر نمی ده ها ولی یه بار از مزایای زایمان طبیعی گفت منم تایید می کردم
یه چند روز بعد گفت چه جوری زایمان می کنی؟ گفتم سزارین!! دیگه هیچی نگفت. واقعا این چیزا ربط نداره به کسی. بدن خودمونه
بچه ها من یکی از دغدغه هامو بگم؟
شما بعد زایمان از بیمارستان اومدین خونه کار خاصی کردین یا واستون کار خاصی کردن؟
من مامانم می یاد تهران فقط اولش بعدش مثلا ده روز بعدتر بابام و خواهر برادرم
خانواده همسر من زیاد گرم و احساساتی نیستن و نقطه مقابلش خانواده خودم خیلی برون ریز هستن در زمینه احساسی. مثلا ما یه مهمونی کوچولو واسه جشن تعیین جنسیت گرفتیم اونا کادو نیاوردن. حالا یا دوست نداشتن یا هر چیزی. بعد خانواده ام هم این چیزا رو بی احترامی یا بی ارزشی می دونن
حالا موضوع سر قربانی کردنه. من خودم زیاد درگیرش نیستم و همسرمم اصلا دوست نداره اما می دونم تو ذهن خانواده خودم اینه که بعدا تو شهر خودمون انجام بدن یا ته ذهنشونه که خب پدر شوهر یا خودتون باید این کارو کنین چون واسه عروسی هم یکم از انجام ندادنش متعجب شده بودن
می خواستم بدونم شما چی کار کردین؟