رز جون اتفاقا درسته. این دخترم بیشتر از من بغل مامانمه.. شرایط جوری پیش رفت که به ناچار اون یکی دخترم رو بیشتر تو آغوش میگرفتم. البته این دخترم محبت کمتری ندید اما حقیقتش از جانب من کمتر بود، مامانم بیشتر ساپورتش میکرد. الانم که همش از دستش ناراحت و کلافه میشم مامانم با روی باز و مهربونی بغلش میکنه و قربونش میره. نمیدونم واقعا چه فاجعهای در انتظارمونه از این جریانات که دخترم مامانم رو ناجی میدونه، منم اون مامان بدجنس و بدخواهم لابد... اما الان از دست مامانم هم نمیخوره. نمیدونم کی و کجا باید این زنجیره رو قطع کنم. چون اون یکی دخترم خیلی بغل میخواد، سنگینتره و شیر خودمو میخوره. مامانم پاهاش و کمرش اوضاع خوبی نداره و از نگهداری اون یکی دخترم برنمیاد.. بهشون میگم تنها و مستقل باشیم هیشکی زیر بار نمیره. فقط در اون شرایط میتونم توازن برقرار کنم. البته توازنش به سمت توجه خیلی کمتر به هردوئه، اما در شرایط برابر.
عزیزم نونا دخترت چه شیطونه
عزیزم نونا دخترت چه شیطونه
