۱۴۰۲/۲/۱۱، ۰۹:۲۱ عصر
مثل پسر من
يه شب هي نق زد
همسرم گفت دستمو بگير ببر ببينم چي ميخواي
ميبرد سمت يخچال
در يخچال رو براش باز ميكرد
پسرم يكم نگاه ميكرد بعد ميگفت :نيست!
خلاصه بعد يك ساعت فهميديم پرتقال ميخواسته كه چون توي جا ميوه اي بوده نميديدتش
يه شب هي نق زد
همسرم گفت دستمو بگير ببر ببينم چي ميخواي
ميبرد سمت يخچال
در يخچال رو براش باز ميكرد
پسرم يكم نگاه ميكرد بعد ميگفت :نيست!
خلاصه بعد يك ساعت فهميديم پرتقال ميخواسته كه چون توي جا ميوه اي بوده نميديدتش