۱۴۰۲/۲/۲۷، ۰۵:۵۰ عصر
الهام جان دقیقا منم همچین تجربه ای داشتم
یکبار رفتیم ی پاساژ معروف که به نظر حداقل قشر خوب جامعه اونجا تردد دارن گفتم پسرم رو ببرم خانه بازی مردد بودیم بربم نریم ی خانوم خیلی شیک اونجا بود دخترش داخل بود با لبخند به من گعت چرا استخاره میکنی بفرستش تو دیگه منن لبخند زدم چیزی نگعتم گفت منم مثل تو خیلی حساسم ولی هر وقت دخترم مریضه میارمش خیالم راحته دیگه مریض نمیشه بعد هر هر خندید واقعا نلراحت شدم دقت کردم دیدم راست میگه بچش هی داره سرفه میکنه اون داخل بعد گفتم خوب بچه های دیگه چه گناهی کردن اونا که مریض نیست اینقدر بهش برخورد پشت چشم نارک کرد خوب نیان پول میدم هرجا دلم بخواد میبرم
واقعا تاسف خوردم از بعد اون خیلی میترسم پسدم رو ببرم اینجور جاها
به نظر من اگه دیگران ی کم انصاف و شعور داشتن جامعه الان به اینجا نرسیده بود
یکبار رفتیم ی پاساژ معروف که به نظر حداقل قشر خوب جامعه اونجا تردد دارن گفتم پسرم رو ببرم خانه بازی مردد بودیم بربم نریم ی خانوم خیلی شیک اونجا بود دخترش داخل بود با لبخند به من گعت چرا استخاره میکنی بفرستش تو دیگه منن لبخند زدم چیزی نگعتم گفت منم مثل تو خیلی حساسم ولی هر وقت دخترم مریضه میارمش خیالم راحته دیگه مریض نمیشه بعد هر هر خندید واقعا نلراحت شدم دقت کردم دیدم راست میگه بچش هی داره سرفه میکنه اون داخل بعد گفتم خوب بچه های دیگه چه گناهی کردن اونا که مریض نیست اینقدر بهش برخورد پشت چشم نارک کرد خوب نیان پول میدم هرجا دلم بخواد میبرم
واقعا تاسف خوردم از بعد اون خیلی میترسم پسدم رو ببرم اینجور جاها
به نظر من اگه دیگران ی کم انصاف و شعور داشتن جامعه الان به اینجا نرسیده بود
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...