ظهر گفتم چقدر دلم خونه حیاط دار میخواد
گفت دیگه واقعا محاله، خصوصا توی تهران
بعد بحث رفت سمت خونه پدر سالار
گفتم اون خیلی حیاطش بی اب و علف بود دوست نداشتمش........
یهو یاد خونه دایی مامانم افتادم که توی تهرانپارسه
عمر خونه حدود 60 ساله که خودشون ساختن
اما... وقتی دونه دونه داشتم براش تشریح میکردم دیدم وای، چقدر این خونه ی ارزوهای منه...
خونه ای که کمه کم هفته ای 3روز با مامانیم و داداشم اونجا بودیم، چون مامانیم با زنداداشش که دختر عمشم میشد رفیقه رفیق بودن
اخ از او حیاطش
یه حیاط حدود 400،500 متری، با یه حوض بزرگ وسطش و دورش پررر از درختای گلابی و اتار و شاتوت و گیلاس و انگور
یه دیووارش هم کلا با برگ انگور پوشییده شده بود
دور تادور باغچه هاش همه شمشادای سرحال و یک اندازه و مرتب
یه ایوون سرتاسر خونه داشت که عرضش 2متری میشد و روی نرده های سفید و اهنیش چندین حلقه بود که توی اونا گلدونای شمعدونی گذاشته بودن
از هر 3تا اتاق خوابش یه در برای ایوون داشت
یه گوشش هم پله میخورد و میرفت توی یه زیر زمین
اما نه زیر زمین تاریک و ترسناک، که ما عاشقش بودیم
با اینکه پررر از وسایل بود اما مرتب و تمیز و روشن بود
و تهش یه در که بالاش گرد بود میخورد و اونجا کارگاه کوچولویی بود که پسر بزرگ خونواده که الان حدود 50 سال رو داره وسایل چوبی مثل ماشین و موتور و هواپیما میساخت واسه دل خودش و کادو دادن به فک و فامیل
حالا بریم توی خونه
از در کوچه که وارد میشیم (خونه جنوبیه) وارد یه پارکینگ طور میشیم که 1ماشین توش جا میشد و سمت چپ پنجره های پذیرایی بود، 1پله میخورد و 1در چوبی
در که باز میشد یه پاگرد مربع بود که ضلعهاش اندازه 1در بودن
در سمت چپ در پذیرایی بود که مهمون رسمی از اون مستقیم میرفت اونجا، در روبرو در سالن خودمونی شون
پذیرایی وارد که میشدی یه دست مبل استیل با چوب تیره و روکش های زرشکی جلوترش یه میز غذاخوری 12 نفره از همون جنس و رنگ مبلا
دیوار روبرو یه بوفه چوبی همون طرح مبلا با کلییی ظرفای خفن و زیبا و کمیاب و تک
سمت چپ و کنج دیوار هم یه شومینه که دورش اجر و چوب باهم بود و بالاش یه قاب بزرگ چوبی که عکس کل خونواده 7نفرشون داخلش بود رو زده بودن
دیوار سمت راست یه دریچه چوبی مربع بود که کوچیکتر از یک متر بود و روبه پایی باز میشد و به آشپزخونه راه داشت (جهت پذیرایی)
دیوار سمت چپ شومینه، بین شومینهو بوفه از سقف تا زمین مدال ها و لوح های تقدیر بابای خونه بود (کوهنورد حرفه ای بودن) و یه تفنگ شکاری بزرگ که بالای همه بود
دیگه بقیه دیوارا پر از پنجره و قابهای خوشگل و کلاسیک بود
این سالن پذیرایی حدود 50 متری میشد فکر کنم که با یه دیوار چوبیه سرتاسری و بزرگ با شیشه های 6ضلعیه رنگی از قسمت خودمونی جدا میشد
اون خودمونیه هم حدود 30 متری بود
که از در ورگدی (اون پاگرده) که وارد میشدی سمت راستت 2تا در شیشه ای بزرررگ و بلند تاسقف میدیدی که پاسیو بود و پر از گلدونای عظیم و جثه و خوشگل و سرحال، دیوار تهش با کاشیای یکی دوسانتی پوشیده شده بود و طرح یه اهو بود که وایساده و سرش بالاست
وارد پاسیو که دذش کشویی بود میشدی سمت راستت یه در بود که وارد روشویی و یه در دیگه داخلش بود که وارد سرویس خونه (دستشویی) میشدی (همینقدر جذاب)
بعد از در پاسیو به فاصله 3،4 متر یه در دیگه بود که حمام بود
از این حماما که اول وارد یه جا میشی که یه سکوی سنگی داره و بعد وا د در دوم که خود حمامه میشی
و داخلش یه وان سبز روشن بود و همه کشیاشم همین رنگ بود
بعد از در حمام 1اتاق خواب بود و کنارش یه راهرو 2متری که تهش در ایوون و حیاط بود
سمت چپ راهرو اتاق دوم بود و بعددشم با فاصله 2،3 متری اتاق سوم که اتاق مامان و بابای خونه بوده از اول زندگیشون
اتاق سوم خیلی بزرگ بود و کنارش یه کمد دیواری واشت که از داخلش پله میخورد برای راه میونبر به زیر زمین (چون اونجا 1یخچال و فریزر دومی هم داشتن و کلی خوراکی و خواروبار)
چسبیده به در اناق سوم در آشپزخنه بود (من عاااشق اشپزخونه غیر اپنم) یه اشپزخونه 20 متری که دور تادورش بالا و پایین پر از کابینتای چوبیه
و همون سمت درش یه پاسیو کوچولو 2متری مثلا که توش یه گاز پلوپزی و یه غالمه سبد لگن مرتب توی قفسه چیده شدن
وسطش یه میز ناهار خوری چوبیه 8نفرس اما بازه
تو سالن خودمونی یه طرف که سمت اتاقا و تلویزینه پشنی گذاشتن با بالشای قرمز گرد با روکش سفید و اونطرف که سمت در پذیراییه یه دست مبل 4نفره راحتی با یه میز چوبی جلوش که همییییشه پرررر از خوراکی و آجیل و انواع نقل (ارومیه) و شیرینی و بیسکویت و اوووووف از اون میز فقط که عشق ما بود...
چرا من یادم رفته بود این بهشت رو
چقدر دلم تنگه براش
روحت شاد دایی حبیب نازنین
شما توی سلیقه بهترین بودی
اینو توی اعتراف میخواستم اول بنویسم اما دیدم هم طولانیه هم به اینجا بیشتر میاد
بازم مدیران ارشد و محترم اگر جاش نیست ببرمش اعترافات
گفت دیگه واقعا محاله، خصوصا توی تهران
بعد بحث رفت سمت خونه پدر سالار
گفتم اون خیلی حیاطش بی اب و علف بود دوست نداشتمش........
یهو یاد خونه دایی مامانم افتادم که توی تهرانپارسه
عمر خونه حدود 60 ساله که خودشون ساختن
اما... وقتی دونه دونه داشتم براش تشریح میکردم دیدم وای، چقدر این خونه ی ارزوهای منه...
خونه ای که کمه کم هفته ای 3روز با مامانیم و داداشم اونجا بودیم، چون مامانیم با زنداداشش که دختر عمشم میشد رفیقه رفیق بودن
اخ از او حیاطش
یه حیاط حدود 400،500 متری، با یه حوض بزرگ وسطش و دورش پررر از درختای گلابی و اتار و شاتوت و گیلاس و انگور
یه دیووارش هم کلا با برگ انگور پوشییده شده بود
دور تادور باغچه هاش همه شمشادای سرحال و یک اندازه و مرتب
یه ایوون سرتاسر خونه داشت که عرضش 2متری میشد و روی نرده های سفید و اهنیش چندین حلقه بود که توی اونا گلدونای شمعدونی گذاشته بودن
از هر 3تا اتاق خوابش یه در برای ایوون داشت
یه گوشش هم پله میخورد و میرفت توی یه زیر زمین
اما نه زیر زمین تاریک و ترسناک، که ما عاشقش بودیم
با اینکه پررر از وسایل بود اما مرتب و تمیز و روشن بود
و تهش یه در که بالاش گرد بود میخورد و اونجا کارگاه کوچولویی بود که پسر بزرگ خونواده که الان حدود 50 سال رو داره وسایل چوبی مثل ماشین و موتور و هواپیما میساخت واسه دل خودش و کادو دادن به فک و فامیل
حالا بریم توی خونه
از در کوچه که وارد میشیم (خونه جنوبیه) وارد یه پارکینگ طور میشیم که 1ماشین توش جا میشد و سمت چپ پنجره های پذیرایی بود، 1پله میخورد و 1در چوبی
در که باز میشد یه پاگرد مربع بود که ضلعهاش اندازه 1در بودن
در سمت چپ در پذیرایی بود که مهمون رسمی از اون مستقیم میرفت اونجا، در روبرو در سالن خودمونی شون
پذیرایی وارد که میشدی یه دست مبل استیل با چوب تیره و روکش های زرشکی جلوترش یه میز غذاخوری 12 نفره از همون جنس و رنگ مبلا
دیوار روبرو یه بوفه چوبی همون طرح مبلا با کلییی ظرفای خفن و زیبا و کمیاب و تک
سمت چپ و کنج دیوار هم یه شومینه که دورش اجر و چوب باهم بود و بالاش یه قاب بزرگ چوبی که عکس کل خونواده 7نفرشون داخلش بود رو زده بودن
دیوار سمت راست یه دریچه چوبی مربع بود که کوچیکتر از یک متر بود و روبه پایی باز میشد و به آشپزخونه راه داشت (جهت پذیرایی)
دیوار سمت چپ شومینه، بین شومینهو بوفه از سقف تا زمین مدال ها و لوح های تقدیر بابای خونه بود (کوهنورد حرفه ای بودن) و یه تفنگ شکاری بزرگ که بالای همه بود
دیگه بقیه دیوارا پر از پنجره و قابهای خوشگل و کلاسیک بود
این سالن پذیرایی حدود 50 متری میشد فکر کنم که با یه دیوار چوبیه سرتاسری و بزرگ با شیشه های 6ضلعیه رنگی از قسمت خودمونی جدا میشد
اون خودمونیه هم حدود 30 متری بود
که از در ورگدی (اون پاگرده) که وارد میشدی سمت راستت 2تا در شیشه ای بزرررگ و بلند تاسقف میدیدی که پاسیو بود و پر از گلدونای عظیم و جثه و خوشگل و سرحال، دیوار تهش با کاشیای یکی دوسانتی پوشیده شده بود و طرح یه اهو بود که وایساده و سرش بالاست
وارد پاسیو که دذش کشویی بود میشدی سمت راستت یه در بود که وارد روشویی و یه در دیگه داخلش بود که وارد سرویس خونه (دستشویی) میشدی (همینقدر جذاب)
بعد از در پاسیو به فاصله 3،4 متر یه در دیگه بود که حمام بود
از این حماما که اول وارد یه جا میشی که یه سکوی سنگی داره و بعد وا د در دوم که خود حمامه میشی
و داخلش یه وان سبز روشن بود و همه کشیاشم همین رنگ بود
بعد از در حمام 1اتاق خواب بود و کنارش یه راهرو 2متری که تهش در ایوون و حیاط بود
سمت چپ راهرو اتاق دوم بود و بعددشم با فاصله 2،3 متری اتاق سوم که اتاق مامان و بابای خونه بوده از اول زندگیشون
اتاق سوم خیلی بزرگ بود و کنارش یه کمد دیواری واشت که از داخلش پله میخورد برای راه میونبر به زیر زمین (چون اونجا 1یخچال و فریزر دومی هم داشتن و کلی خوراکی و خواروبار)
چسبیده به در اناق سوم در آشپزخنه بود (من عاااشق اشپزخونه غیر اپنم) یه اشپزخونه 20 متری که دور تادورش بالا و پایین پر از کابینتای چوبیه
و همون سمت درش یه پاسیو کوچولو 2متری مثلا که توش یه گاز پلوپزی و یه غالمه سبد لگن مرتب توی قفسه چیده شدن
وسطش یه میز ناهار خوری چوبیه 8نفرس اما بازه
تو سالن خودمونی یه طرف که سمت اتاقا و تلویزینه پشنی گذاشتن با بالشای قرمز گرد با روکش سفید و اونطرف که سمت در پذیراییه یه دست مبل 4نفره راحتی با یه میز چوبی جلوش که همییییشه پرررر از خوراکی و آجیل و انواع نقل (ارومیه) و شیرینی و بیسکویت و اوووووف از اون میز فقط که عشق ما بود...
چرا من یادم رفته بود این بهشت رو
چقدر دلم تنگه براش

روحت شاد دایی حبیب نازنین

شما توی سلیقه بهترین بودی

اینو توی اعتراف میخواستم اول بنویسم اما دیدم هم طولانیه هم به اینجا بیشتر میاد

بازم مدیران ارشد و محترم اگر جاش نیست ببرمش اعترافات


