۱۴۰۰/۹/۱۸، ۰۲:۳۹ عصر
اهم کلا تلویزیون رو وقتی بیدلره تعطیل کردیم
بعد شنبه که پسرم چند ساعتی پیش م ش بود (حالا میدونه چقدر ما حساسیم رو این موضوع) بهمپن گفت برگشتین با کلید بیاین اگه خواب باشه تپره ماهم کلید انداختیم دیدیم نشستن پای تلویزیون و دارن سریال ترکی جم میبینن
اصلا انگار اب یخ رو سر ما ریختن
همسرم گفت مادر من این طفلک ( من) از صبح تا شب یا تو سکوته یا داره اهنگ و شعر بی تصویر بچگونه گوش میده که این شازده تلویزیون نبینه اونوقت نشستین مادربزرگ و نوه باهم میبینین. م ش میخندید و گفت حالا ببینه واااااا شماها دیدین چی شدین؟؟؟
همسرم گفت من کلا از چند سالگیم تلویزیون اومده بود و کلا چی داشت. منکه همش تو حیاط و کوچه بودم اینم وای به حال این بچه که نشوندیش پای تلویزیون
میخوام بگم ماری جانم همیشه همینه
یه عده نمیدونم چرا حس میکنن دایه عزیزتر از مادرن و دوستی خاله خرسشونو میخوان بکنن تو چشم همه
حالا ما اگه کلید ننداخته بودیم عمرا نمیفهمیدیما
اما مشکل همینه دیگه
بلاخره ادمیزاده و کار پیش میاد براش ناهم جز م ش نمیتونیم جایی بذاریمش
از الان عزا گرفتم که به غذا بیوفته چجوری بگم اینو نده اونو نده
از الان میگه غذا رو شروع کرد من همه چی بهش میدم
منم سریع میگم نه اصلا
بعد کلی هر دفعه میشینم میگم خوندم این بده تا یه سال اون ممنوعه
سرشو تکون میده ها
اما میدونم دیگه. عین روز برام روشنه دق خواهم کرد
بعد شنبه که پسرم چند ساعتی پیش م ش بود (حالا میدونه چقدر ما حساسیم رو این موضوع) بهمپن گفت برگشتین با کلید بیاین اگه خواب باشه تپره ماهم کلید انداختیم دیدیم نشستن پای تلویزیون و دارن سریال ترکی جم میبینن
اصلا انگار اب یخ رو سر ما ریختن
همسرم گفت مادر من این طفلک ( من) از صبح تا شب یا تو سکوته یا داره اهنگ و شعر بی تصویر بچگونه گوش میده که این شازده تلویزیون نبینه اونوقت نشستین مادربزرگ و نوه باهم میبینین. م ش میخندید و گفت حالا ببینه واااااا شماها دیدین چی شدین؟؟؟
همسرم گفت من کلا از چند سالگیم تلویزیون اومده بود و کلا چی داشت. منکه همش تو حیاط و کوچه بودم اینم وای به حال این بچه که نشوندیش پای تلویزیون
میخوام بگم ماری جانم همیشه همینه
یه عده نمیدونم چرا حس میکنن دایه عزیزتر از مادرن و دوستی خاله خرسشونو میخوان بکنن تو چشم همه
حالا ما اگه کلید ننداخته بودیم عمرا نمیفهمیدیما
اما مشکل همینه دیگه
بلاخره ادمیزاده و کار پیش میاد براش ناهم جز م ش نمیتونیم جایی بذاریمش
از الان عزا گرفتم که به غذا بیوفته چجوری بگم اینو نده اونو نده
از الان میگه غذا رو شروع کرد من همه چی بهش میدم
منم سریع میگم نه اصلا
بعد کلی هر دفعه میشینم میگم خوندم این بده تا یه سال اون ممنوعه
سرشو تکون میده ها
اما میدونم دیگه. عین روز برام روشنه دق خواهم کرد