سلام بچه ها من گاهی شما رو میخونم 
دیروز رفته بودم شهر کتاب چشمم به بخش کتابای کودک خورد همینجوری باز کردم یه فصلی که در مورد خوابوندن بچه ها بود اومد اتفاقا هم راجع به یه زوجی بود که دوقلو داشتن و چالش بود براشون خوابوندن همزمان اونا.همش یاد ترگل جون افتادم
گفتم بخونم یه کم اگر چیز به درد بخوری بود بیام اینجا بگم البته مال اونا بزرگ بودن ۴ ساله بودن ولیی خیلی برام عجیب بود هنوز حس میکنم شاید یه جاییشو نخوندم اشتباه دارم میکنم ولی نوشته بود یه پروسه شامل حالا شب بخیر گفتن و بوسیدن و خاموش کردن چراغ و ... رو طی کنین اگر نخوابیدن و پاشدن دستشونو بگیرین ببرین بذارینشون تو انباری یا توالت اینجوری میفهمن که اگر تو تخت نرم و گرمشون نخوابن نصیبشون یه جای سرد و تاریک مثل انباری یا توالته
خلاصه که تو افق محو شدم

دیروز رفته بودم شهر کتاب چشمم به بخش کتابای کودک خورد همینجوری باز کردم یه فصلی که در مورد خوابوندن بچه ها بود اومد اتفاقا هم راجع به یه زوجی بود که دوقلو داشتن و چالش بود براشون خوابوندن همزمان اونا.همش یاد ترگل جون افتادم

