۱۴۰۰/۱۰/۵، ۰۲:۵۷ عصر
(۱۴۰۰/۱۰/۴، ۰۲:۴۰ عصر)shiningdiamond نوشته است: دوستان سلام
موضوعی خیلی زیاد فکر منو مشغول کرده و می خوام ازتون راهنمایی بگیرم
...
تا اینکه پدر هم اومد و به من گفت دخترم مواظب زندگیت باش و هر کسی از همسرت ناراحت بود برات مهم نباشه. من حدس زدم که شاید مادرم چیزی گفته بهش.
...
من این وسط موندم، خیلی به خودم می گم ول کن، رابطه شون به خودشون مربوطه اما نمی تونم. ناراحتم که رابطه شون اینجوری شده. ذهنم خیلی مشغوله. حس می کنم باید کاری انجام بدم اما نمی دونم چی. از شوهرم خیلی دلگیرم و هر کار می کنم نمی تونم فراموش کنم. درسته بعضی رفتارای مادرم با همسرم هم ناراحتم کرده اما خب بالاخره به خاطر کمک به ما اینجا بوده. واقعا خودمم توقع بعضی رفتارا رو از شوهرم نداشتم
شاینینگ جان،
مبارکه نینیتون.
جملهای که پدرت گفته رو من خیلی دوست داشتم! به نظرم جواب تمام دغدغههات رو پدرت داده. پدرت قطعاَ مادرت رو از هر کسی بهتر میشناسه. وقتی این جمله رو بهت گفته معنیش تا حدودی این بوده که «مادرت شاید زیادی حساس باشه. حرفاش رو بشنو و فراموش کن، نذار رو زندگیت با همسرت و بچهت تأثیر بذاره».
ببین، زیاد مثال نزدی که «سرد بودن» همسرت یعنی چی.. چه کاری باید میکرده که نکرده. اگر فقط خیلی گپ و گفت نداشته با مادرت، خب طبیعیه. ۴۰ روز زندگی با مادر همسر قطعاَ خیلی میتونه سخت باشه، به خصوص وقتی اون مادر خودش توقعهای خاصی داشته باشه. یه مادری میبینی اصلاَ حساس نیست و توقعی نداره، ولی مادر شما هم حساس هست هم توقع داره. خب زندگی با همچین مادرزنی میتونه خیلی آدم رو تحت فشار بذاره. من که در کل به نظرم بهتر بود کوتاهتر میموندن مادرت، شاید اونطوری مادرشوهرت هم بیشتر به فکر کمک بهت میفتاد. ولی حالا دیگه گذشته. من خودم جای شوهرت بودم احتمالاَ بعد چند روز همونطوری سرد میشدم. اگر سرد شدن به معنی اینه که مثل قدیم باهاش بگو بخند نکرده. خب خسته شده دیگه. تازه بیاحترامی هم که نکرده، فقط گرم نگرفته. داشته با زبون بیزبونی به مادرت میگفته که دلش برای خلوت خونهشون تنگ شده. به نظرم مادرت باید زودتر میرفت. ولی خب دونستن این موضوع تو رو خوشحال نمیکنه که مادرت هم مقصر بوده.
به نظر من چیزی که شما در مادرت و احتمالاَ بقیهی خانوادهت به عنوان «کمک حال بودنِ فراوان» میبینی، از نظر همسرت و احتمالا خانوادهش «دخالتگر و مزاحم بودن» هم هست. من ۲ هفته موندن مادرزن که از راه دور اومده رو درک میکنم، ولی ۴۰ روز واقعاَ زیاده برای کسی که تازه پدر شده و اصلاَ شاید میخواسته خودی نشون بده و خودش بیشتر چیزها رو هندل کنه و مادر شما به ایشون مجال نداده.
بعد انتظارت از مادرشوهرت رو هم بریز دور واقعاَ. مگه رستوران خوب و باکیفیت اطرافتون نیست؟ دیگه نکرده دیگه. میدونسته دستتون به دهنتون میرسه و نمیخواسته کارای اضافی بکنه. شاید یه جای دیگه جبران کنه برای نوهش. شاید وقتی واقعاَ کسی نیست بیاد کمک کنه.
اگر تو این ۴۰ روز دعوای لفظی بین مادر و همسرت پیش نیومده، دیگه به نظرم انتظار گرم گرفتن که از جانب مادرت مطرح میشه واقعاَ مته به خشخاش گذاشتنه. ضمن این که منم خودم شخصاَ وقتی کسی خیلی ازم انتظار گرم گرفتن داشته باشه یهو ناخودآگاه سرد میشم. من جات باشم بیشتر این مسائل رو ناشی از بیسیاست بودن مادرت میبینم و سعی میکنم به شوهرم گیر ندم. و البته حتماَ یه کادو در حد طلا هم میخرم و برای مادرم به عنوان تشکر از طرف هردومون میفرستم و اصلاَ هم نمیگم فقط از طرف من هست یا کی پولش رو داده، اصلاَ حساب اوناش رو نمیکنم. مادرت کمک کرده، دستش درد نکنه، باید ازش مادی تشکر کنید تا خوشحال بشه کمی، ولی دیگه دل به دلش دادن که آی دامادم اینطوری بود و اونطوری بود کملطفی در حق همسرت هست که ۴۰ روز بدون جنجال خاصی تونسته یک فرد سومی رو در منزل پذیرا باشه.
حالا باز من تجربهای در این موضوع ندارم، ولی طبق چیزهایی که از شما قبلاَ میشنیدم همچین برداشتی از قضیه دارم.