خب خدا رو شککککر
این دغدغه کلا دیگه باهامون هست... ما هم یه روز پسرم پی پی نکنه، استرس می گیریم
پس اگه وزنگیریش اکی بوده، همون یبوست بوده که خدا رو شکر درست شده...
اطلاعات طبیعیه که کمه... همه مون همینطوریم... منم هیچی بلد نبودم، مطمئنم بچه های همینجا هم همینطور بودن... حتی اگه قبلا خونده باشیم باز در عمل یه چیز دیگه اس... یعنی من روزای اول فقط در این حد تسلط داشتم که چیزی جز شیر به بچه ندم، پوزیشن های شیردهی و وضعیت پی پی چطوره... اصلا اشکال نداره واقعاااااا... حتی ممکنه سر دومی و سومی هم آدم افظه ش یاری نکنه با اینکه یه روزی اوون اطلاعات رو داشته و عمل کرده... من الان خودم خیلی از خاطرات اون اوایل داره برام محو میشه...
به مرور زمان کم کم اطلاعات مناسب با سن بچه ت رو کسب کن حتما چون الان مثلا برای غذای بچه ها داریم راهنمایی می کنیم، شما ممکنه فکر کنی که به دردت نمی خوره و توی ذهنت هم نمی تونی این حجم اطلاعات رو مدیریت کنی چون بخش بزرگیش رو الان روزمرگی و روتین های بچه اشغال کرده... پس خودت مطالعه کن، سوالی، مشکلی چیزی هم اگه داشتی بیا مطرح کن ما هم در حد توان اینجاییم که به همدیگه کمک کنیم... فقط در حد توان،زنجیره رو قطع نکنیم و به بقیه هم کمک کنیم...
دلت گرفته بیا صحبت کن، یا برای خودت بنویس... این حس اشتباه کردم و اینها هم طبیعیه... ما هنوز هم این حس رو داریم... بقیه ی مسیر رو کیفیت و کمیت کمکهایی که داری می تونه تغییر بده... سعی کن با همسرت صحبت کنی... یه تایمی دو تایی داشته باشید... توی کارای خونه و آشپزی تا می تونی کمک بگیر و بگو برات آماده کنن و بفرستن... اگه نداری حتما به گزینه های آماده یا پرستار گرفتن یا استفاده از خدمات فکر کن... خودت رو داغون نکن که همه چیز رو خودت انجام بدی... توی کتاب شادترین کودک محله نوشته همیشه انسان ها بچه ها توسط یک روستا بزرگ میشدن و الان حیرت انگیزه که زنان به تنهایی این بار رو به دوش می کشن (نقل به مضمون
)... شما هم الان تحت سنگین ترین فشارهای عمرتی... بیشترین کار، مسئولیت، درک نشدن ها، تغییرات هورمونی، بدن زخمیییی ووو... پس به خودت راحت بگیر.... اگه دلت گریه میخواد گریه کن... اگه فکر می کنی خیلی حالت بده می تونی با روانشناس صحبت کنی خوشبختانه این افسردگی پس از زایمان خوب مطالعه شده... خلاصه که بهت بگم که خوااااهررررر، مطمئن باش که این روزا هم می گذره... این نیز بگذرد...
این دغدغه کلا دیگه باهامون هست... ما هم یه روز پسرم پی پی نکنه، استرس می گیریم

پس اگه وزنگیریش اکی بوده، همون یبوست بوده که خدا رو شکر درست شده...
اطلاعات طبیعیه که کمه... همه مون همینطوریم... منم هیچی بلد نبودم، مطمئنم بچه های همینجا هم همینطور بودن... حتی اگه قبلا خونده باشیم باز در عمل یه چیز دیگه اس... یعنی من روزای اول فقط در این حد تسلط داشتم که چیزی جز شیر به بچه ندم، پوزیشن های شیردهی و وضعیت پی پی چطوره... اصلا اشکال نداره واقعاااااا... حتی ممکنه سر دومی و سومی هم آدم افظه ش یاری نکنه با اینکه یه روزی اوون اطلاعات رو داشته و عمل کرده... من الان خودم خیلی از خاطرات اون اوایل داره برام محو میشه...
به مرور زمان کم کم اطلاعات مناسب با سن بچه ت رو کسب کن حتما چون الان مثلا برای غذای بچه ها داریم راهنمایی می کنیم، شما ممکنه فکر کنی که به دردت نمی خوره و توی ذهنت هم نمی تونی این حجم اطلاعات رو مدیریت کنی چون بخش بزرگیش رو الان روزمرگی و روتین های بچه اشغال کرده... پس خودت مطالعه کن، سوالی، مشکلی چیزی هم اگه داشتی بیا مطرح کن ما هم در حد توان اینجاییم که به همدیگه کمک کنیم... فقط در حد توان،زنجیره رو قطع نکنیم و به بقیه هم کمک کنیم...
دلت گرفته بیا صحبت کن، یا برای خودت بنویس... این حس اشتباه کردم و اینها هم طبیعیه... ما هنوز هم این حس رو داریم... بقیه ی مسیر رو کیفیت و کمیت کمکهایی که داری می تونه تغییر بده... سعی کن با همسرت صحبت کنی... یه تایمی دو تایی داشته باشید... توی کارای خونه و آشپزی تا می تونی کمک بگیر و بگو برات آماده کنن و بفرستن... اگه نداری حتما به گزینه های آماده یا پرستار گرفتن یا استفاده از خدمات فکر کن... خودت رو داغون نکن که همه چیز رو خودت انجام بدی... توی کتاب شادترین کودک محله نوشته همیشه انسان ها بچه ها توسط یک روستا بزرگ میشدن و الان حیرت انگیزه که زنان به تنهایی این بار رو به دوش می کشن (نقل به مضمون

آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم