۱۴۰۰/۱۰/۱۵، ۱۱:۵۸ عصر
خب بازم مادرت اشتباه کرده... در روانشناسی، درددل کردن با بچه، در حکم تجاوز به بچه اس... شما مسئول حال خوب هیچکسی نیستی... ما آدما خودمون باید از خودمون محافظت کنیم... مادر شما هم وظیفه ی خودشه که از خودش مراقبت کنه... می تونی بهش یه روانشناس خوب معرفی کنی که حرفاش رو با اون بزنه... شما هم به فکر خودت باش واقعا... هیچ کاری برای مادری که عمری ازش گذشته و احتمال تغییرش فوووق العاده پایینه نمی تونی بکنی... فقط زندگی و دل و مغزت شده یه سطلی که مادرت حالهای بدش رو توش خالی کنه تا یکم انرژی بگیره...
می فهمم که خیلیییی سخته... ولی خیلی شایع تر از چیزیه که فکرش رو می کنی...
من خودمم با این قضیه درگیر بودم... مامان من وقتی میخواسته عروسی کنه، خانواده ی پدرم حمایت نکرده بودن و با یه مشهد رفتن، زندگیشون رو شروع کردن... وقتی من و همسر با خانواده به مشکل خوردیم، دائم متلک می نداخت که اگه نمی تونه عروسی بگیره، پاشید برید مشهد برید س خونه زندگیتون... مگه تو چیت از من بیشتره!!!!! با اینکه ما ابدا مشکل عروسی نگرفتن نداشتیم ولی انگار همه شون میخواستن با ایجاد سختی در عقد، کاری کنن که ما حتی همون ۵-۶ ماه عقدمونم کوفت بشه و بریم سفر و بریم خونه مون... کسی که خودش زجر عروسی نداشتن رو کشیده بوده و هیچوقت خانواده ی شوهرش رو نبخشیده بود... وقتی اون عقده هه بالا زده بود، با متلک میخواست خودش رو خالی کنه ولی فقط حسادتش به طرز بدی میزد بیرون... حالا مامان من اینجوری بود، یه عده هم میان اون عقده ها رو بصورت زیاده خواهی روی دخترشون پیاده می کنن که زندگیش بپاشه... یا بتونن شادی اون عزت و احترامی که نداشتن رو با احترام زیادی گرفتن از خانواده ی داماد جبران کنن... کلا آدما عقده های مختلفی دارن و هر کس میشه گفت یه جوری درگیره... حتی خود ماها هم مشکلات بی شماری داریم ولی کی به پذیرش برسیم و درک کنیم اون مشکل رو خدا می دونه....
برای در آرامش بودن خودت و مادرت، نیازی نیست که ریز جزئیات زندگیتو به کسی جز تراپیستت بگی... اینجوری فقط اجازه ی دخالت و تسلطشون توی زندگیت رو بالا می بری... مادرت زندگی الانت رو از بر میشه و با دخالت اعمال قدرت می کنه... ولی تو فقط یه ظرفی هستی که اون احساسات منفی گذشته ش رو خالی کنه...
می فهمم که خیلیییی سخته... ولی خیلی شایع تر از چیزیه که فکرش رو می کنی...
من خودمم با این قضیه درگیر بودم... مامان من وقتی میخواسته عروسی کنه، خانواده ی پدرم حمایت نکرده بودن و با یه مشهد رفتن، زندگیشون رو شروع کردن... وقتی من و همسر با خانواده به مشکل خوردیم، دائم متلک می نداخت که اگه نمی تونه عروسی بگیره، پاشید برید مشهد برید س خونه زندگیتون... مگه تو چیت از من بیشتره!!!!! با اینکه ما ابدا مشکل عروسی نگرفتن نداشتیم ولی انگار همه شون میخواستن با ایجاد سختی در عقد، کاری کنن که ما حتی همون ۵-۶ ماه عقدمونم کوفت بشه و بریم سفر و بریم خونه مون... کسی که خودش زجر عروسی نداشتن رو کشیده بوده و هیچوقت خانواده ی شوهرش رو نبخشیده بود... وقتی اون عقده هه بالا زده بود، با متلک میخواست خودش رو خالی کنه ولی فقط حسادتش به طرز بدی میزد بیرون... حالا مامان من اینجوری بود، یه عده هم میان اون عقده ها رو بصورت زیاده خواهی روی دخترشون پیاده می کنن که زندگیش بپاشه... یا بتونن شادی اون عزت و احترامی که نداشتن رو با احترام زیادی گرفتن از خانواده ی داماد جبران کنن... کلا آدما عقده های مختلفی دارن و هر کس میشه گفت یه جوری درگیره... حتی خود ماها هم مشکلات بی شماری داریم ولی کی به پذیرش برسیم و درک کنیم اون مشکل رو خدا می دونه....
برای در آرامش بودن خودت و مادرت، نیازی نیست که ریز جزئیات زندگیتو به کسی جز تراپیستت بگی... اینجوری فقط اجازه ی دخالت و تسلطشون توی زندگیت رو بالا می بری... مادرت زندگی الانت رو از بر میشه و با دخالت اعمال قدرت می کنه... ولی تو فقط یه ظرفی هستی که اون احساسات منفی گذشته ش رو خالی کنه...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم