۱۴۰۰/۱۱/۲۳، ۰۸:۴۲ عصر
(۱۴۰۰/۱۱/۲۳، ۰۷:۰۳ عصر)youtab نوشته است: نونا استامینوفن و مسکن چون خیلی کم میخورم روم خیلی موثره و خوابم میبره, میترسم خوابم ببره با بچه
نونا جونم میفهممت دست تنهایی خیلی سخته, داشتم فکر نیکردم تو این هفت ماهو نوزده روز جمعا ۲۴ ساعت کمک نداشتم...
واقعا سخته دست تنهایی بچه دار شد, بعد ادما میان میشینن با اصررراااااار میگن گناه داره بچه تنهایی دومی رو بیار!!!!!!! جدی میگنا... چه فکری میکنن واقعا؟؟؟!!!
اصلا فکر هم مگه میکنن؟!
اونا حرف مفته که میزنن...
کنتور که نمی ندازه...
تنهایی بهتر از دیوونه شدن بچه ی بزرگتره...
والا بچه های بزرگ اکثر آسیب ها رو می بینن...
همین الان من و همسر هر دو از حجم کارها و سر و صدا و بیخوابی توی مرز روانی شدنیم بخدا...
حالا دومی رو هم بیاری، اولی رو حتی شده با فقط و فقط بی خوابی، دیوونه کنه... همین الان برای ما که بزرگیم و خواب و خوراک و همه چیمون تنظیمه بچه مایه ی بی خوابی و سردرد و بیماری و کمبود وقته... چه برسه بچه ی دوم بیاد و اولی هم که خودش بچه اس... حتی تا 18 سالگی که بچه کنکور داره دومی رو آوردن جفایی در حق اولیه... کوچیک باشه یه جور آسیب می بینه، بزرگ باشه یه جور دیگه مجبور میشه وظایف بچه رو انجام بده و پدر و مادر به دوشش میذارن......
من خودم چند وقت پیش نمراتم رو توی ابتدایی می دیدم...
دیدم همیشه معدلم 20 بوده... ولی سالی که خواهر سومیم به دنیا اومد من تقریبا 1 نمره سقوط داشتم... همینا نشون میده که دومی فقط آسیب و کاهش منابع هست... بچه ی اول و دوم (به جز دوقلو) هیچوقت نمی تونن همبازی هم باشن... حتی بازی 1 ساله با 2 ساله فرق داره چه برسه بیشتر.... مگه اینکه بیاری و ول کنی به امون خدا تا اولی داغون شه و با دومی اخت شه (مجبوری)...
به نظر من هر بچه ای خودش به خودی خود ارزشمنده... نه دومی اسباب بازی اولیه نه اولی پشت و پناه دومی (یا برعکس اصلا)... به نظرم اصلا دلیل تنها نبودن بچه ی اول برای به دنیا اوردن دومی منطقی نیست... چون آسیبی که بچه اول توی این زمونه با پدر و مادری که تنها موندن و تنهایی بچه بزرگ می کنن می بینه بیش از فواید آوردن دومیه به نظرم.... (بر عکس قدیم که قبیله و روستا و حداقل تا 30-40 سال پیش، فک و فامیل ها باهم توی یک محل حتی همه ی بچه ها مثل پدرسالار توی یه خونه بودن و دور هم بچه بزرگ می کردن...)
پس دایورت کن خواهرم...
اینها کسایی هستن که توی اولی هم کمکی نکردن، فقط حسودیشون میشه که به اندازه ی خودشون بدبخت نباشی... یه وقت بتونی خدای نکرده با همسرت رابطه داشته باشی... یه وقت بتونی یه سفر بری... اصلا خدایی با امکانات ما، با ماشین های ما، امکانات مالی، وضعیت خونه هامون، اصلا چند درصد جامعه خونه ی 3 خواب و بیشتر دارن؟ بیاری که فقط اولی همبازی داشته باشه واقعا ولی نداشته باشی شکم بچه ها رو سیر کنی؟؟؟؟؟؟؟ بیاری و دچار طلاق عاطفی بشی؟ بیاری و افسردگی بگیری و بچه ها افسرده و پرخاشگر بار بیان؟؟؟؟؟؟؟؟ نه والا نمیارزه... واقعا با همین یه دونه من به این نتیجه رسیدم که بهترین لطف به خودم و بچه اینه که بچه ی دیگه ای در کار نباشه...
بعد هم امکانات هر کسی فرق داره... مثلا منی که هیچکسی رو ندارم، برای هر بیمار شدن بچه اگه مثلا دومی و سومی هم باشه، یا باید همسر مرخصی بگیره بمونه خونه یا بچه رو ببره دکتر، اون یکی والد هم مواظب بقیه بچه ها باشه... اصلا آدم فکرش رو می کنه که اگه بچه مریض شه و چند تا بچه داشته باشی و نصف شب بی خواب و زابراهشون کنی بکشونی ببری دکتر خودش آدم رو از فکر دومی و... دور می کنه... آره یکی مامانش بغل دستشه خب او دیگه راحته... مثلا یکی از فامیلای همسرم، بچه دومش 2 سال و نه ماهش بود که زغال رفت توی چشمش... اولی حدودا 4 ساله بود... اولی رو گذاشتن پیش مامان مادره و دومی رو برداشتن اومدن تهران و بچه ی بزرگتره 2 روز خونه ی مامان بزرگ مادریش بود!!!!!!!!! خب معلومه شرایط او با من نوعی یکی نیست که چه خودم چه یکی از بچه ها (ی فرضی) مشکلی برامون پیش بیاد باید همه باهم بریم دکتر!!!!!!!... پس نباید به حرف این افراد گوش داد... شاید او داره از تجربه ی خودش میگه... ولی ما که خودمون یه بار تجربه داشتیم، به نظرم سر دومی هم غر بزنیم ملت ممکنه بگن خب تو که یکی رو تجربه داشتی برای چی دومی رو آوردی؟ یا به نظرم نمی تونی مثل اولی کمک بگیری... انتظار میره که مادر دیگه کاملا خونه نشین بشه... ولی اگه یکی باشه، حداقل به بهانه ی افزایش ارتباطات می فرستی مهد و یکم بارت کم میشه... ولی دوتا باشن هنوز توی فرهنگ ما می بینم که میگن بشین بچه ت رو بزرگ کن... برای چی از دو سالگی 3 سالگی گذاشتی مهد؟ ووووو... با اینکه از نظر من مهمترین زمان تا 2 و بهتر از اون، 3 سالگیه که مادر (یا مراقب اولیه) پیش بچه باشه، بعدش دیگه باید بچه پاش به جامعه باز بشه... حالا چه یکی چه 10 تا... ولی خب بیا و این رو به یه سریا بفهمون.............
بچه ها اصلا یکم که بزرگتر بشن، بیرون رفتن باهاشون عزا میشه... اصلا توی کالسکه که نمی شینن... دست و مستم که نمی گیرن... اصلا معلوم نیست چی می خوان همش گریه...... بعد کاری که میکنی رو هم قطع کنی، باز گریه....... اصلا یه وضع مسخره ی چندش آوریه که لذت رو از تمام وجود آدم می بره... حالا بچه های بزرگتر رو نمی دونم، ولی ما در 2 سال و تقریبا 9 ماهگی، تقریبا همین وضع رو داریم...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم