(۱۴۰۰/۱۲/۱۲، ۰۱:۰۸ صبح)(کژال) نوشته است: رز این چیزایی که میگی درک میکنم تا حدودی. چون مشابه همین رفتار باهام میشه. ولی فکر نکنم به خاطر خانوادت این رفتار رو داشته باشن. ببین من که خانوادم همه جوره دارن ساپورتم میکنن بازم رفتاری که باهام میشه مشابه شما هست
کلا اونا از یه چیز دیگه دارن میسوزن (حالا نمیدونم خودت دلیلشو میدونی یا نه. و نتیجش میشه این رفتارا)
مثلا در مورد من. مادرشوهرم فکر میکنه اگر من نبودم، میتونست خودشو بزنه به مریضی و غش و ضعف. شوهرمو ببره پیش خودشون. همونجا براش زن بگیره و پسرشو هر روز ببینه. که خدایی من تو این موضوع کلا بی تقصیرم. شوهرم 18 سالش بوده اومده تهران. با من آشنا شد 28 سالش بود. کلا تهران درس خونده و استخدام شده.یعنی انتخاب کرده بود تهران زندگی کنه وقتی با هم آشنا شدیم. ولی چون مادرشوهرم تحصیلاتی نداره و در جریان مسائل اداری هم نیست فکر میکنه شوهرم یه درخواست مینویسه. با همین حقوق و شرایط و رده شغلی منتقلش میکنن اونجا به همین راحتی.
حالا باید ببینی مشکلشون باهات چیه دیگه. یا برطرفش کنی. یا مثل من سرتق بازی دراری.
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم