۱۴۰۰/۱۲/۱۲، ۰۹:۵۳ عصر
آره دقیقا همینطوره
من کل بارداری نمی تونستم برنج و گوشت بخورم
مادربزرگ همسر فوت شد و برای 40 مراسم داشتن و ما رفتیم شهرستان...
خودشون قورمه سبزی گذاشته بودن... فوووووووق خوشمزه شده بود با اینکه من معمولا دوست ندارم قورمه هاشون رو ولی به شدتتتت خوشم اومد...
دو بار برنج ریختم خوردم، بعد به مادرهمسر گفتم من خیلی خوشم اومد میشه برام بگیرید ببرم تهران؟ گفت باشه، فرداش گفتم گرفتید؟ گفت آره، بیا ایناهاش، اندازه دو تا پیاله بود، به خدا یه تیکککککککه گوشت هم نداشت و همش چربی بود.. دقیقا معلوم بود تهش بود... گفتم فقط همین؟ می خواستم ببرم تهران هر موقع هوس کردم بخورم... گفت نخورده که نیستیم!!!!! اینم مال بقیه رو دادن، گفتم برای منم بذارید!!!!! در حالیکه نمی گفت هم همیشه بهش میدادن!!!! بعدشم بازم میای اینجا برات درست می کنم!!! و نشون به اون نشون که اصلا نشد بریم تا بعد از تولد پسرم...
جالب اینه که خواهر همسر باز مثل همیشه ادای حال بدا رو در میاورد (من حامله بودم اون حالش بد بود!!!! من کل بارداری ویار داشتم، اداهاش مال اون بود و کلا همیشه باید یه جوری توجه همه رو جلب کنه) خواست بره، همون اول کار 4 تا پرس برنج و یه قابلمه خورش دادن بهش که ببره!!!!!! مال من کوچکترین سایز این ظرفای لعابی هستن، از اونا از ته مونده ی قابلمه گرفته بود اونوقت!!!!!! الان نگاه می کنم باید می گفتم نمیخوام بدید خودشون انگار بیشتر نیاز داشتن... و شاید می رفتم بیرون می خوردم بهتر بود... ولی وقتی هوس می کنی تی بارداری دیگه دست خودت نیست... اصلا نمی تونم مامانش رو ببخشم سر این قضیه... من هیچوقت نگفته بودم چیزی می خوام یا هوس کردم، فقط همون یه قورمه سبزی بود........................
من کل بارداری نمی تونستم برنج و گوشت بخورم
مادربزرگ همسر فوت شد و برای 40 مراسم داشتن و ما رفتیم شهرستان...
خودشون قورمه سبزی گذاشته بودن... فوووووووق خوشمزه شده بود با اینکه من معمولا دوست ندارم قورمه هاشون رو ولی به شدتتتت خوشم اومد...
دو بار برنج ریختم خوردم، بعد به مادرهمسر گفتم من خیلی خوشم اومد میشه برام بگیرید ببرم تهران؟ گفت باشه، فرداش گفتم گرفتید؟ گفت آره، بیا ایناهاش، اندازه دو تا پیاله بود، به خدا یه تیکککککککه گوشت هم نداشت و همش چربی بود.. دقیقا معلوم بود تهش بود... گفتم فقط همین؟ می خواستم ببرم تهران هر موقع هوس کردم بخورم... گفت نخورده که نیستیم!!!!! اینم مال بقیه رو دادن، گفتم برای منم بذارید!!!!! در حالیکه نمی گفت هم همیشه بهش میدادن!!!! بعدشم بازم میای اینجا برات درست می کنم!!! و نشون به اون نشون که اصلا نشد بریم تا بعد از تولد پسرم...
جالب اینه که خواهر همسر باز مثل همیشه ادای حال بدا رو در میاورد (من حامله بودم اون حالش بد بود!!!! من کل بارداری ویار داشتم، اداهاش مال اون بود و کلا همیشه باید یه جوری توجه همه رو جلب کنه) خواست بره، همون اول کار 4 تا پرس برنج و یه قابلمه خورش دادن بهش که ببره!!!!!! مال من کوچکترین سایز این ظرفای لعابی هستن، از اونا از ته مونده ی قابلمه گرفته بود اونوقت!!!!!! الان نگاه می کنم باید می گفتم نمیخوام بدید خودشون انگار بیشتر نیاز داشتن... و شاید می رفتم بیرون می خوردم بهتر بود... ولی وقتی هوس می کنی تی بارداری دیگه دست خودت نیست... اصلا نمی تونم مامانش رو ببخشم سر این قضیه... من هیچوقت نگفته بودم چیزی می خوام یا هوس کردم، فقط همون یه قورمه سبزی بود........................
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم