مرسی لیانه جانم
ای جانم الهی بگردم براش چقدر اذیته 
...
بچه ها بعضی چیزا دست خود ادم نیستواقعا, من خودم ادمی بودم که هیچی حتی توهین علنی هم به عذر میخوام یه ورم دایورت میکردم, از بعد از زایمان یا بهتر بگم اواسط بارداری شدم یکی دیگه, حتی چیزایی که هیجی نیست هم میره تو مخم و تا مدتها توی ذهنم تکرارش میکنم, انقدر تکرارش میکنم که انقدر بزرگ بشه و مثل خوره بشه بیوفته به جونم, هرجی میخوام حلش کنم تو خودم نمیشه, خالا چیز خاصیم نبوده ها, همسرم میگه تو هیچوقت اینجوری نبودی چرا اینشکلی شدی, یا میگه هیچوقت فکر نمیکردم از تو حرفای خاله زنکی بشنوم همیشه لذت میبردم اهل از این و اون گفتنو خاله زنکی نیستی و حرفای هیچکس به هیچ چیت نست وکار خودتو میکنی
من الان همین چهار نفر که دورمن هم رو مخمن, هرکی هرچی میگه یا هرکار میکنه حس بد میگیرم ازش, دارم اینجا خفه میشم, قشنگ عزای قبل مردن گرفتم, معلوم نیست چند روز بمونیم اینجا اما روز اولی دارم خل میشم, همسرمم رفته دکتر بهش گفته هیچ دارویی نمیدم برو خونه اب پرتقال بخور بخواب!!! اینم بدش اونده فردا حالا یره یه دکتر دیگه, خیلی بیحاله تب هم اره, طفلی تک و تنها, حالا ناهار بردم براش, شامم سوپ میذارم میبرم براش
حالا خ ش و شوهرش دوبار مرونا گرفتن شوهر من یه روز در میون بار میمرد از نیوه و سبزیجاتو من با بچه سوپ و شلغم و همه چی بپزم و ببره براشون دم خونه بذاره, امروز ظهر اینجا بودن یک کلمه نگفت جیزی نمیخواد بگیریم یا ببریم براش, در صورتی که دیشب گفتم فردا بهش نیگم بره برای همشرم پرتقال و لیمو شیرین و گریپ فروت بگیره ببرم بذارم م د, داشتیم ۶_۷ تا دونه اماا چون سفر بودیم میخواستیم شنبه یم خرید تازه, تازه زنگ زده همسرم اونم خواب بود ساعت ۲که ما دریل و قیچی باغبونیتو میخوایم بذار پشت در بیایم برداریم!!!
ببخشید بچه ها خیلی پراکنده و از شرق و غرب حرف زدم, پره پرم...


...
بچه ها بعضی چیزا دست خود ادم نیستواقعا, من خودم ادمی بودم که هیچی حتی توهین علنی هم به عذر میخوام یه ورم دایورت میکردم, از بعد از زایمان یا بهتر بگم اواسط بارداری شدم یکی دیگه, حتی چیزایی که هیجی نیست هم میره تو مخم و تا مدتها توی ذهنم تکرارش میکنم, انقدر تکرارش میکنم که انقدر بزرگ بشه و مثل خوره بشه بیوفته به جونم, هرجی میخوام حلش کنم تو خودم نمیشه, خالا چیز خاصیم نبوده ها, همسرم میگه تو هیچوقت اینجوری نبودی چرا اینشکلی شدی, یا میگه هیچوقت فکر نمیکردم از تو حرفای خاله زنکی بشنوم همیشه لذت میبردم اهل از این و اون گفتنو خاله زنکی نیستی و حرفای هیچکس به هیچ چیت نست وکار خودتو میکنی
من الان همین چهار نفر که دورمن هم رو مخمن, هرکی هرچی میگه یا هرکار میکنه حس بد میگیرم ازش, دارم اینجا خفه میشم, قشنگ عزای قبل مردن گرفتم, معلوم نیست چند روز بمونیم اینجا اما روز اولی دارم خل میشم, همسرمم رفته دکتر بهش گفته هیچ دارویی نمیدم برو خونه اب پرتقال بخور بخواب!!! اینم بدش اونده فردا حالا یره یه دکتر دیگه, خیلی بیحاله تب هم اره, طفلی تک و تنها, حالا ناهار بردم براش, شامم سوپ میذارم میبرم براش
حالا خ ش و شوهرش دوبار مرونا گرفتن شوهر من یه روز در میون بار میمرد از نیوه و سبزیجاتو من با بچه سوپ و شلغم و همه چی بپزم و ببره براشون دم خونه بذاره, امروز ظهر اینجا بودن یک کلمه نگفت جیزی نمیخواد بگیریم یا ببریم براش, در صورتی که دیشب گفتم فردا بهش نیگم بره برای همشرم پرتقال و لیمو شیرین و گریپ فروت بگیره ببرم بذارم م د, داشتیم ۶_۷ تا دونه اماا چون سفر بودیم میخواستیم شنبه یم خرید تازه, تازه زنگ زده همسرم اونم خواب بود ساعت ۲که ما دریل و قیچی باغبونیتو میخوایم بذار پشت در بیایم برداریم!!!
ببخشید بچه ها خیلی پراکنده و از شرق و غرب حرف زدم, پره پرم...

