۱۴۰۱/۲/۲۱، ۰۷:۴۳ عصر
منم یکی دیگه از خاطراتمو بگم شاید ۵-۶ سال قبل
رفته بودیم شهرمون بعد من خواهرمو برداشتم که بریم شیرینی بخریم و یکم بگردیم موقع برگشت سر کوچه شیرینی فروشه یه حالت گودی داشت مثل جوی آب هست اونجوری یعنی باید رد میشدی یا اگر می ایستادی برای ادامه راه باید با گاز بیشتر می رفتی که خاموش نکنی.
آقا من اونجا سه بار خاموش کردم خخخخ
بعد کوچه منتهی به چراغ قرمز بود دیگه ماشینهایی که پشت چراغ قرمز بودن نگاه میکردن...
یه آقایی که پشت فرمون بود و داشت نگاه میکرد گفت خانم بیشتر گاز بدین تا رد بشه کلاج هم حواستون باشه
گفتم ممنون
و خدا روشکر از اونجا نجات پیدا کردیم
دیگه نگم که خودم و خواهرم چقدر خندیدیم
اون که روسریش هم گرفته بود جلو صورتش که آشنا نبینه ما رو خخخ
رفته بودیم شهرمون بعد من خواهرمو برداشتم که بریم شیرینی بخریم و یکم بگردیم موقع برگشت سر کوچه شیرینی فروشه یه حالت گودی داشت مثل جوی آب هست اونجوری یعنی باید رد میشدی یا اگر می ایستادی برای ادامه راه باید با گاز بیشتر می رفتی که خاموش نکنی.
آقا من اونجا سه بار خاموش کردم خخخخ
بعد کوچه منتهی به چراغ قرمز بود دیگه ماشینهایی که پشت چراغ قرمز بودن نگاه میکردن...
یه آقایی که پشت فرمون بود و داشت نگاه میکرد گفت خانم بیشتر گاز بدین تا رد بشه کلاج هم حواستون باشه
گفتم ممنون
و خدا روشکر از اونجا نجات پیدا کردیم
دیگه نگم که خودم و خواهرم چقدر خندیدیم
اون که روسریش هم گرفته بود جلو صورتش که آشنا نبینه ما رو خخخ