۱۴۰۱/۲/۲۷، ۱۲:۱۳ عصر
داستان خواب ديشب پسرمو تعريف كنم كه به بچه هاتون اميدوار ميشيد
ديشب من و همسرم ساعت ١٠ شب رسيديم خونه ديديم مامانم داره بچه رو ميخوابونه كه اندازه ٢٠ دقيقه چرت بزنه سرحال بشه!!! ساعت ١٠ شب اخه كي بچه رو براي چُرت زدن ميخوابونه؟؟؟!!!!
به خدا همون لحظه فهميدم كه شب سرويسم ميكنه
همينم شد اين بچه مقاومت ميكرد كه نخوابه
بعد گريه ميكردا
كار به جايي رسيد ساعت ٢ شب با همسرم بچه رو با ماشين برديم بيرون كه توي ماشين بخوابه!!!
اشكمو دراوورد ديگه
ساعت ٢:٢٠ دقيقه برگشتيم خونه بچه رو گذاشتم توي تختش
ساعت ٤:٣٠ گشنه شد دوباره بلند شدم شير دادم
ساعت ٨ صبح دوباره توي خواب شير خورد
از شب جهنميه من بدتر هيچ كدومتون نداشتيد
ديشب من و همسرم ساعت ١٠ شب رسيديم خونه ديديم مامانم داره بچه رو ميخوابونه كه اندازه ٢٠ دقيقه چرت بزنه سرحال بشه!!! ساعت ١٠ شب اخه كي بچه رو براي چُرت زدن ميخوابونه؟؟؟!!!!
به خدا همون لحظه فهميدم كه شب سرويسم ميكنه
همينم شد اين بچه مقاومت ميكرد كه نخوابه
بعد گريه ميكردا
كار به جايي رسيد ساعت ٢ شب با همسرم بچه رو با ماشين برديم بيرون كه توي ماشين بخوابه!!!
اشكمو دراوورد ديگه
ساعت ٢:٢٠ دقيقه برگشتيم خونه بچه رو گذاشتم توي تختش
ساعت ٤:٣٠ گشنه شد دوباره بلند شدم شير دادم
ساعت ٨ صبح دوباره توي خواب شير خورد
از شب جهنميه من بدتر هيچ كدومتون نداشتيد