۱۴۰۱/۲/۲۸، ۱۲:۰۰ صبح
منم ميخوام يه خاطره از اولين بار كه تنها نشستم بگم
من دقيقا از همون دختراي دل گنده ام
يادمه گواهينامه رو گرفته بودم ، مامانم ماشينو تنها نميداد بشينم . ميگفت حتما خودم بايد پيشت باشم
زماني اجازه داري تنها بشيني كه ١٠ جلسه اضافه تر با اون مربي كه من ميگم برداري( مامان من ارتشيه خيلي قانون و مقراراتيه)
منم زير بار اين قضيه نميرفتم
اعتقادم بر اينه كه رانندگي يعني تكرار و تمرين
خلاصه يه مدت گذشت مامانم مريض شد، عفونت ادراريه شديد گرفت افتاد توي رختخواب، انقد حالش خراب بود كه حتي نا نداشت دو كلمه اضافه تر باهام حرف بزنه
يادمه وقت هاشور ابرو گرفته بودم
مامانم دراز كشيده بود حال ندار بود، جلو چشمش سوييچ رو برداشتم، يه نگاه بي رمق كرد با هزار زور گفت با اسنپ برو!
گفتم يعني چي؟! ماشين توي خونه ست من با اسنپ برم ؟! ديگه نگاش نكردم ببينم ميخواد چي بگه سريع از در رفتم بيرون خخخ
اون مسير انقد بهم حال داد چون تنها بودم يادمه صداي موزيكم براي خودم زياد كرده بودم و حالشو ميبردم
تا اينكه مامانم بستري شد
ديگه كلا خونه نبود به مدت يه هفته
گفتم اخ جون با ماشين تنها ميرم سركار و برميگردم
چشمتون روز بد نبينه همون روز اول دقيقا جلو در داروخانه گلگير ماشين و مالوندم
اولش شوك شدم چون يه هوا گلگير رفت تو
بعد گفتم به خودم مسلط باشم
رفتم خيابون گلزار هروي كه راسته ي صافكار نقاشاست
گفتم اينو بدون رنگ برام دربياريد و پوليش كنيد
بماند كه توي اون چتد ساعت چقد خودخوري كردم كه كاش دست به ماشين نميزدم ولي تهش به اين نتيجه رسيدم كه اين برام با ارزش ترين تجربه ست
يه بارم قبل ازدواج با همسرم هنوز دوست بودم
ماشينشو تازه تحويل گرفته بود نوي نو
اومده بود دنبالم
يه تعارف زد ميخواي بشيني ببيني سواريش چطوريه؟!
گفتممم ارههههه پياده شو
در طول مسيرم طفلك خودشو منقبض كرده بود
ولي از اون به بعد بهم ايمان اوورد و حتي توي جاده شمالم نصف راه رو بهم داد بشينم
به نظرم ادم تا زماني كه تنها نشينه راننده نميشه
ماليدم كه ماليد در عوض ميشه تجربه
من دقيقا از همون دختراي دل گنده ام
يادمه گواهينامه رو گرفته بودم ، مامانم ماشينو تنها نميداد بشينم . ميگفت حتما خودم بايد پيشت باشم
زماني اجازه داري تنها بشيني كه ١٠ جلسه اضافه تر با اون مربي كه من ميگم برداري( مامان من ارتشيه خيلي قانون و مقراراتيه)
منم زير بار اين قضيه نميرفتم
اعتقادم بر اينه كه رانندگي يعني تكرار و تمرين
خلاصه يه مدت گذشت مامانم مريض شد، عفونت ادراريه شديد گرفت افتاد توي رختخواب، انقد حالش خراب بود كه حتي نا نداشت دو كلمه اضافه تر باهام حرف بزنه
يادمه وقت هاشور ابرو گرفته بودم
مامانم دراز كشيده بود حال ندار بود، جلو چشمش سوييچ رو برداشتم، يه نگاه بي رمق كرد با هزار زور گفت با اسنپ برو!
گفتم يعني چي؟! ماشين توي خونه ست من با اسنپ برم ؟! ديگه نگاش نكردم ببينم ميخواد چي بگه سريع از در رفتم بيرون خخخ
اون مسير انقد بهم حال داد چون تنها بودم يادمه صداي موزيكم براي خودم زياد كرده بودم و حالشو ميبردم
تا اينكه مامانم بستري شد
ديگه كلا خونه نبود به مدت يه هفته
گفتم اخ جون با ماشين تنها ميرم سركار و برميگردم
چشمتون روز بد نبينه همون روز اول دقيقا جلو در داروخانه گلگير ماشين و مالوندم
اولش شوك شدم چون يه هوا گلگير رفت تو
بعد گفتم به خودم مسلط باشم
رفتم خيابون گلزار هروي كه راسته ي صافكار نقاشاست
گفتم اينو بدون رنگ برام دربياريد و پوليش كنيد
بماند كه توي اون چتد ساعت چقد خودخوري كردم كه كاش دست به ماشين نميزدم ولي تهش به اين نتيجه رسيدم كه اين برام با ارزش ترين تجربه ست
يه بارم قبل ازدواج با همسرم هنوز دوست بودم
ماشينشو تازه تحويل گرفته بود نوي نو
اومده بود دنبالم
يه تعارف زد ميخواي بشيني ببيني سواريش چطوريه؟!
گفتممم ارههههه پياده شو
در طول مسيرم طفلك خودشو منقبض كرده بود
ولي از اون به بعد بهم ايمان اوورد و حتي توي جاده شمالم نصف راه رو بهم داد بشينم
به نظرم ادم تا زماني كه تنها نشينه راننده نميشه
ماليدم كه ماليد در عوض ميشه تجربه