۱۴۰۱/۲/۲۹، ۰۸:۵۳ عصر
رخشید زنگ که نزد، موقع تحویل گرفتن بچه بالاخره با هم صحبت می کنیم و من از روز پسرم می پرسم که چطور بود و چیکار کنم بهتره و چطور می تونم به هماهنگ شدنش کمک کنم وووو... این حرفا پیش میاد بالاخره... و اجتناب ناپذیره... اصلا یه چیز واجبه که من بدونم توی مهد چه اتفاقاتی افتاده یا نیفتاده، اصلا چرندیات و گرفتن وقت نیست عزیزم... هم وظیفه ی منه که بدونم و بپرسم هم وظیفه ی او هست که بهم بگه و در جریان بذاره من رو...
منم دوست ندارم پسرم وقتی توی خونه همه چیز داریم، بخواد اونجا از بقیه چیزی هوس کنه... کلا خواستم بگم هزینه با اون هزینه ی روی کاغذ یکی نیست...
نمی دونم چطور توضیح بدم، فکر کنم واقعا باید آدم تجربه ش کنه...
رخشید میگی رها کنید ولی به خدا خیلی سخته...
من تا همین هفته ی پیش هر شب موقع خواب یه دست گریه می کردم، بدترین سناریوی ممکن مثل قطع شدن انگشت، بینی، پاره شدن لب، پاره شدن قرنیه، شکستن دست و پا وووووووووو... برو تا بی توجهی یا تخریب عزت نفسش وووو... تصور می کردم و داغون می شدم.. حتی چند بار همسر رو بیدار کردم که حرف بزنیم فقط یکم آروم شم... یا هر روز آنالیز می کنم چرا پسرم توی عکس نیست، پس کجاست؟ نکنه زندانی شده جایی (تصورات خودمون از بچگی که می ترسوندنمون... همونو دقیقا برای بچه هم تصور می کنی)
بچه درسته سخته، ولی واقعا انگار یه گوشه از قلبت رو بیرون قلبت داری محافظت می کنی... عین خودت می خوای بهترین ها براش باشه... برای همین تا آدم تجربه نکنه متوجه این حسه نمیشه... واقعا سخته که توصیف کنم...
منم دوست ندارم پسرم وقتی توی خونه همه چیز داریم، بخواد اونجا از بقیه چیزی هوس کنه... کلا خواستم بگم هزینه با اون هزینه ی روی کاغذ یکی نیست...
نمی دونم چطور توضیح بدم، فکر کنم واقعا باید آدم تجربه ش کنه...
رخشید میگی رها کنید ولی به خدا خیلی سخته...
من تا همین هفته ی پیش هر شب موقع خواب یه دست گریه می کردم، بدترین سناریوی ممکن مثل قطع شدن انگشت، بینی، پاره شدن لب، پاره شدن قرنیه، شکستن دست و پا وووووووووو... برو تا بی توجهی یا تخریب عزت نفسش وووو... تصور می کردم و داغون می شدم.. حتی چند بار همسر رو بیدار کردم که حرف بزنیم فقط یکم آروم شم... یا هر روز آنالیز می کنم چرا پسرم توی عکس نیست، پس کجاست؟ نکنه زندانی شده جایی (تصورات خودمون از بچگی که می ترسوندنمون... همونو دقیقا برای بچه هم تصور می کنی)
بچه درسته سخته، ولی واقعا انگار یه گوشه از قلبت رو بیرون قلبت داری محافظت می کنی... عین خودت می خوای بهترین ها براش باشه... برای همین تا آدم تجربه نکنه متوجه این حسه نمیشه... واقعا سخته که توصیف کنم...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم