۱۴۰۱/۳/۱۷، ۰۹:۵۰ صبح
آلما اون روزهایی که تو هتل بودیم سرصبحونه یه دختر خیلی ملیح و نازی بود چادر مشکی، سر صبحانه مادرشوهرش عین پروانه دورش میچرخید.. هرچی خودش برمیداشت به این دختره هم نشون میداد میگفت میخواهی برات بیارم..
نمیدونم چرا همش فکر میکردم اون تویی
گفتم فکر کن مثلا برم بگم سلام شما آلماهستی؟ بگی آره خودمم 
صبحانه کارمندی یک لیوان چای سیاه با یه خرما
بعدش سیب و هندوانه دارم..
نهار قرمه سبزی مامان پز
شام هم ببینیم خدا چی قسمت میکنه احتمالا دمپختک چشم بلبلی
نمیدونم چرا همش فکر میکردم اون تویی


صبحانه کارمندی یک لیوان چای سیاه با یه خرما
بعدش سیب و هندوانه دارم..
نهار قرمه سبزی مامان پز
شام هم ببینیم خدا چی قسمت میکنه احتمالا دمپختک چشم بلبلی