۱۴۰۱/۳/۲۰، ۱۲:۴۱ عصر
عاطفه جون دقیقا همونطور که یوتاب گفت، اینکه غر بزنی هیچی از ارزش های مادری و زحمات شما کم نمی کنه و هر کسی که یکم عادل باشه، بهت حق میده خسته شده باشی...
حالا جز اون "می فهممت"، میشه پیشنهاد کمک هم داد... واقعی و از ته دل برای تازه مادر غذای گرم برد، رفت خونه ش بچه رو سرگرم کرد که یه دوش با خیال راحت بگیره (من خودم تا 2 ماهگی پسرم که عمه ش اومد خونه مون و رفتیم واکسن زدیم، واقعا شاید 10 روز یه بار میشد سرم رو بشورم... فقط وقت می کردم روزی 2-3 بار برم بدنم رو بشورم اونم مثلا همراه با دستشویی طی 5 دقیقه)... یا مثلا بیان مادر رو ماساژ بدن، یا هدیه های این مدلی بدن مثل ماساژ، بلیط استخر، برنامه ریزی برای یه رستوران رفتن دونفره (ما پسرم 10 روزش بود به شدت هوس سوشی کرده بودم، با بچه رفتیم و سوشی هم که دهن آدمو سرویس می کنن تا آماده شه، ولی از قشنگ ترین خاطرات همون روزا شده واقعا با اینکه پسرمم باهامون بود و کل مدت هم بیدار بود... یا چند بار رفتیم کله پاچه خوردیم همه ش خاطره شده... فکر کن اگه تنها بود چی میشد
)، خرید یه دستگاه ماساژ یا یه تشک خوب که خستگی مادر و حتی پدر در بره.... ولی ساده ترین و مهمترینش همون وعده ی غذای گرم یا دعوت کردن به مهمونیه که مادر فکر نکنه با اومدن بچه از جامعه جدا شده و تنها مونده و تنها خواهد موند...
تا جایی هم که می تونی کمک بگیر... الانه که اگه کسی دور باشه، با درخواستت، کمکت می کنن، یکم بزرگ بشه دیگه خبری از پیشنهاد کمک نیست...
اون روتین های پوستی هم که میگی عادت داشتی، یکی از روش های رسیدن به عادات، زنجیره وار نگهداشتنش و دسترسی راحته... یعنی مثلا قرار بذار شب که مسواک میزنی، بعدش به ترتیب کرم ها رو بزنی، یا صبح بیدار میشی بعد از شستن دست و صورت اول کرم رو بزنی.... بعد همه شون رو بذار توی یه سبد و بذار مثلا کنار تختت، یا کنار تخت دخترت که خوابید شما هم فوری کرم مدنظر رو بزنی...
درباره ی اهداف و تلاش هم، واقعا الان زوده بخوای بهش فکر کنی... نمیگم نشدنیه، ولی بهت فشار وارد میشه و بعدا هیچی از خوشی های اون روزا یادت نمی مونه... اینو از تجربه ی شخصی میگم که اون ماه های اول روزشماری می کردم فقط، اصلا نفهمیدم چی لذت بخشه... تنها لذتی که از دو سال اول یادمه، اون روزیه که دستش رو از تخت برداشت و برد بالا و راه افتاد... همین... اگه کمکی داری که مثل خودت بتونه حواسش به بچه باشه، می تونی به درست و... هم فکر کنی، ولی اگه نداری و تنهایی، توصیه می کنم اهداف دیگه رو بذار کنار "فعلااااا" و بچه که بزرگتر شد برگرد به مسیر قبلت... چون خود بچه داری هم خودش فرسایشی و وقت گیره هم کارهایی که باید بکنی، مثلا اطلاعاتی که در مورد تغذیه کمکی لازم داری، درباره ی تربیت، درباره ی بازی، رشد و همه ی مسائل بچه لازم داری، خودش دنیایی وقت می خواد... و اگه چند تا هندونه رو با یه دست بخوای بلند کنی، فقط خودت له میشی... تا قبل از اضطراب جدایی می تونی روابط خوب بسازی و کمک های هر روزه ی ماندگار بگیری تا اضطراب جدایی با کمترین آسیب رد شه، خودت کلی وقتت آزاد میشه... همین امروز پسر من دو ماهه که مهد رو شروع کرده... یعنی 20 فروردین، اگرچه تا دو هفته روزی 2-3 ساعت فقط مهد بود (یم)، و بعدش هم میانگین روزی 5-6 ساعت مهد بوده، از اول خرداد هم که کلاااا 5 روز رفته، ولی توی همین مدت من کلی از کارهام رو انجام دادم... یعنی طی حدود 20 روز به کلی کارهای سلامتی که عقب افتاده بود رسیدم، کلاسم رو تموم کردم (با چندین کوییز، امتحان، طراحی سوال، تصحیح کردن ها و همین الانم نمره های نهاییشون رو جمع زدم و تموم شدن)، کارهای مقاله م رو با هزار بدبختی جلو بردم (مونده توی مرحله پرداخت، که برام باز نشده، هر چی هم به دفتر نشریه زنگ می زنم متاسفانه پاچه میگیره خانمه... وگرنه باید خیلی جلوتر از اینها باشه
)... تازه بیماری شدید پسرم هم بود که تحت درمان و کنترله... باز خدا رو شکر... می دونی بعد از مادر شدن دیگه اولویت میشه بچه... چون او هست که تنهاست و کسی رو نداره... حالا کارای من عقب بیفته که بیفته، تهش چی می خواد بشه که بخوام خودمو به آب و آتیش بزنم؟ هیچی به خدا، هیچی تهش نیست... دفاع هم بکنم، باید بیکار بشینم گوشه خونه...
حالا جز اون "می فهممت"، میشه پیشنهاد کمک هم داد... واقعی و از ته دل برای تازه مادر غذای گرم برد، رفت خونه ش بچه رو سرگرم کرد که یه دوش با خیال راحت بگیره (من خودم تا 2 ماهگی پسرم که عمه ش اومد خونه مون و رفتیم واکسن زدیم، واقعا شاید 10 روز یه بار میشد سرم رو بشورم... فقط وقت می کردم روزی 2-3 بار برم بدنم رو بشورم اونم مثلا همراه با دستشویی طی 5 دقیقه)... یا مثلا بیان مادر رو ماساژ بدن، یا هدیه های این مدلی بدن مثل ماساژ، بلیط استخر، برنامه ریزی برای یه رستوران رفتن دونفره (ما پسرم 10 روزش بود به شدت هوس سوشی کرده بودم، با بچه رفتیم و سوشی هم که دهن آدمو سرویس می کنن تا آماده شه، ولی از قشنگ ترین خاطرات همون روزا شده واقعا با اینکه پسرمم باهامون بود و کل مدت هم بیدار بود... یا چند بار رفتیم کله پاچه خوردیم همه ش خاطره شده... فکر کن اگه تنها بود چی میشد

تا جایی هم که می تونی کمک بگیر... الانه که اگه کسی دور باشه، با درخواستت، کمکت می کنن، یکم بزرگ بشه دیگه خبری از پیشنهاد کمک نیست...
اون روتین های پوستی هم که میگی عادت داشتی، یکی از روش های رسیدن به عادات، زنجیره وار نگهداشتنش و دسترسی راحته... یعنی مثلا قرار بذار شب که مسواک میزنی، بعدش به ترتیب کرم ها رو بزنی، یا صبح بیدار میشی بعد از شستن دست و صورت اول کرم رو بزنی.... بعد همه شون رو بذار توی یه سبد و بذار مثلا کنار تختت، یا کنار تخت دخترت که خوابید شما هم فوری کرم مدنظر رو بزنی...
درباره ی اهداف و تلاش هم، واقعا الان زوده بخوای بهش فکر کنی... نمیگم نشدنیه، ولی بهت فشار وارد میشه و بعدا هیچی از خوشی های اون روزا یادت نمی مونه... اینو از تجربه ی شخصی میگم که اون ماه های اول روزشماری می کردم فقط، اصلا نفهمیدم چی لذت بخشه... تنها لذتی که از دو سال اول یادمه، اون روزیه که دستش رو از تخت برداشت و برد بالا و راه افتاد... همین... اگه کمکی داری که مثل خودت بتونه حواسش به بچه باشه، می تونی به درست و... هم فکر کنی، ولی اگه نداری و تنهایی، توصیه می کنم اهداف دیگه رو بذار کنار "فعلااااا" و بچه که بزرگتر شد برگرد به مسیر قبلت... چون خود بچه داری هم خودش فرسایشی و وقت گیره هم کارهایی که باید بکنی، مثلا اطلاعاتی که در مورد تغذیه کمکی لازم داری، درباره ی تربیت، درباره ی بازی، رشد و همه ی مسائل بچه لازم داری، خودش دنیایی وقت می خواد... و اگه چند تا هندونه رو با یه دست بخوای بلند کنی، فقط خودت له میشی... تا قبل از اضطراب جدایی می تونی روابط خوب بسازی و کمک های هر روزه ی ماندگار بگیری تا اضطراب جدایی با کمترین آسیب رد شه، خودت کلی وقتت آزاد میشه... همین امروز پسر من دو ماهه که مهد رو شروع کرده... یعنی 20 فروردین، اگرچه تا دو هفته روزی 2-3 ساعت فقط مهد بود (یم)، و بعدش هم میانگین روزی 5-6 ساعت مهد بوده، از اول خرداد هم که کلاااا 5 روز رفته، ولی توی همین مدت من کلی از کارهام رو انجام دادم... یعنی طی حدود 20 روز به کلی کارهای سلامتی که عقب افتاده بود رسیدم، کلاسم رو تموم کردم (با چندین کوییز، امتحان، طراحی سوال، تصحیح کردن ها و همین الانم نمره های نهاییشون رو جمع زدم و تموم شدن)، کارهای مقاله م رو با هزار بدبختی جلو بردم (مونده توی مرحله پرداخت، که برام باز نشده، هر چی هم به دفتر نشریه زنگ می زنم متاسفانه پاچه میگیره خانمه... وگرنه باید خیلی جلوتر از اینها باشه

آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم