۱۴۰۱/۳/۲۴، ۰۱:۵۱ عصر

یه پادکست شاد گذاشتم و بسم الله گفتم
پادری ها رو انداختم تو حمام و شستم.
یه سطل آب وایتکس درست کردم ریختم تو راهرو و تی کشیدم
مبل ها رو کشیدم جلو و تی کشیدم
آشپزخونه رو دستمال کشیدم سینکو جوش شیرین و سرکه زدم

سرویس و حمامو با وایتکس و جوش شیرین و سرکه شستم
اومدم صبحانه بخورم از تو یخچال مربا رو درآوردم همونطور که دستم بود دیدم عه انگار در جعبه خرما بازه همونطوری که داشتم اونو میبستم یه دفعه دیدم در شیشه مربا کیپ نبوده فرش پر از چکه های مربا شد

نشستم فرشو شامپو کردم
ابگوشت و ماکارونی گذاشتم
دیشب جهت حفظ روحیه رفتم یه عالمه لباس زیرای رنگی و جورابای خوشکل خریدم. اونها رو با دست شستمشون چون تو حتی وزنشون یک کیلو هم نبود ننداختم ماشین
اما بین خودمون باشه هرکدوم از این کارها رو داشتم میکردم فقط نگام دور و برم بود که ببینم سوسکه اونجا نباشه...