۱۴۰۱/۳/۳۰، ۰۵:۲۷ عصر
مرسی بچه ها واقعا
ترگل الان میفهمم چطوری انقدر از این تاپیک انرژی گرفتی و هر روز مهارتت بیشتر شد
من بابام همیییشه از رانندگی کردن ما رو ترسوند همیشه میگفت هرچقدر شماها خوب رانندگی کنید هستند کسایی که بی توجه رانندگی میکنن و دردسر درست میکنن داداشم که نداشتم ازش یاد بگیرم حدودای 22. 23سالم بود که رفتم واسه گواهینامه گرفتن
یادمه اولین باری که افسر اومد ازم امتحان بگیره انقدر پام لرزید که بلاخره کلاج اومد بالا و ماشین خاموش شد. افسر گفت هرچقدرم که باهوش باشی بااینهمه استرس محاله من و همکارام قبولت کنیم
حدود شش ماه طول کشید تا بتونم قبول بشم اونم با شیطونی که با دوستم کردیم و دوستم رفت تو مخ رئیس آموزشگاه و...... دوتااییمون تقربیا با چشم پوشی خطاهمون قبول شدیم
اما دقیقا روز چهارشنبه سوری زن عموم چراغ نارنجی؟ زرد؟؟ رو مییاد رد کنه یه خانمه رو میزنه. خانم رفت تو کما و دو تا پسر داشت که فقط تلفن و تهدید و داد و بیداد که روزگارتونو سیاه میکنیم زن عمومم فقط میگفت بخدا باد زد زیر چادر خانمه من اصلا نفهمیدم چی شد
اون سال عید واقعا همه فامیل فقط دنبال این بودن ببینن چی میشه
دوماه تو کما بود خانمه عموم حتی یه خونه واسه پسرش نگه داشنه بود که بعدازدواج بده بهشون اوونم فروخت
فقط دعا میکردیم زنده بمونه و به هوش بیاد که خب خداروشکر همین شد
بچه ها زن عموی بعد این ماجرا بیماری روحی روانی گرفت افسرده شد مریض شد... وای فقط گریه میکرد میگفت اژانس بگیرید پیاده برید اصلا با اتوبوس برید اما رانندگی نکنید
بابامم که از اول همینو میگفت...
ببخشید اگر ناراحتتون میکنم اما پدربزرگم که عاشقش بودم توی تصادف فوت شد
این شد که اعتماد به نفس رانندگی کردن تو ما کشته شد. من هنوز وقتی کنار دست همسرم میشینم درب و دستگیره بالا رو میچسبم. اصلا نمیتونم کمی سرعت بالا یا کارهای غیر مجازی که همه یه درصدیش رو انجام میدن رو تحمل کنم. خیلی سخته اما ماشین تو خونست همسرم ماموریته من اسنپ میگیرم میترسم از رانند گی کردن ولی هنوزم میگم دستیم بالا نبود
ترگل اما تو کم نیار همینطوری محکم ادامه بده. رز خووشبحالت قبلا هم خونده بودم زیاد رانندگی کردی همگی موفق باشید
ترگل الان میفهمم چطوری انقدر از این تاپیک انرژی گرفتی و هر روز مهارتت بیشتر شد
من بابام همیییشه از رانندگی کردن ما رو ترسوند همیشه میگفت هرچقدر شماها خوب رانندگی کنید هستند کسایی که بی توجه رانندگی میکنن و دردسر درست میکنن داداشم که نداشتم ازش یاد بگیرم حدودای 22. 23سالم بود که رفتم واسه گواهینامه گرفتن
یادمه اولین باری که افسر اومد ازم امتحان بگیره انقدر پام لرزید که بلاخره کلاج اومد بالا و ماشین خاموش شد. افسر گفت هرچقدرم که باهوش باشی بااینهمه استرس محاله من و همکارام قبولت کنیم
حدود شش ماه طول کشید تا بتونم قبول بشم اونم با شیطونی که با دوستم کردیم و دوستم رفت تو مخ رئیس آموزشگاه و...... دوتااییمون تقربیا با چشم پوشی خطاهمون قبول شدیم
اما دقیقا روز چهارشنبه سوری زن عموم چراغ نارنجی؟ زرد؟؟ رو مییاد رد کنه یه خانمه رو میزنه. خانم رفت تو کما و دو تا پسر داشت که فقط تلفن و تهدید و داد و بیداد که روزگارتونو سیاه میکنیم زن عمومم فقط میگفت بخدا باد زد زیر چادر خانمه من اصلا نفهمیدم چی شد
اون سال عید واقعا همه فامیل فقط دنبال این بودن ببینن چی میشه
دوماه تو کما بود خانمه عموم حتی یه خونه واسه پسرش نگه داشنه بود که بعدازدواج بده بهشون اوونم فروخت
فقط دعا میکردیم زنده بمونه و به هوش بیاد که خب خداروشکر همین شد
بچه ها زن عموی بعد این ماجرا بیماری روحی روانی گرفت افسرده شد مریض شد... وای فقط گریه میکرد میگفت اژانس بگیرید پیاده برید اصلا با اتوبوس برید اما رانندگی نکنید
بابامم که از اول همینو میگفت...
ببخشید اگر ناراحتتون میکنم اما پدربزرگم که عاشقش بودم توی تصادف فوت شد
این شد که اعتماد به نفس رانندگی کردن تو ما کشته شد. من هنوز وقتی کنار دست همسرم میشینم درب و دستگیره بالا رو میچسبم. اصلا نمیتونم کمی سرعت بالا یا کارهای غیر مجازی که همه یه درصدیش رو انجام میدن رو تحمل کنم. خیلی سخته اما ماشین تو خونست همسرم ماموریته من اسنپ میگیرم میترسم از رانند گی کردن ولی هنوزم میگم دستیم بالا نبود

ترگل اما تو کم نیار همینطوری محکم ادامه بده. رز خووشبحالت قبلا هم خونده بودم زیاد رانندگی کردی همگی موفق باشید