۱۴۰۰/۶/۱، ۰۶:۰۷ صبح
من از اینهمه مریضی مداوم بچههام خسته شدم. با اون همه مشقت بچه دار شدیم، حالا با هزار برابرش داریم روزها رو طی میکنیم.. دیروز به یکی از دخترهام واکسن دوماهگی زدیم. اما نگرانیم بابت این واکسن کمترین نگرانی ای هست که در مورد بچههام دارم..
من واقعا بریدم..
یه ساعتی هست دارم فکر میکنم بچه برای چیم بود؟؟؟ دلم میخواد به شوهرم غر بزنم، سرش منت بذارم که هی میگفتی بچه بچه بفرما، الان خیلی داره خوش میگذره؟؟ به خدا اگه به خاطر شب بیداریها یا بیمارستان موندنها خسته شده باشم.. من از اینهمه نگرانی مریضیشون دارم آب میشم..... خدا نمیذاره اقلا مریضیها رو یکی یکی بده. بذاره یکی رو هندل کنیم خبر مرگمون، اگه خواستیم خدایی نکرده یه شب کیف بچههامون رو ببریم بعدی رو بذاره تو کاسهمون..
من واقعا بریدم..
یه ساعتی هست دارم فکر میکنم بچه برای چیم بود؟؟؟ دلم میخواد به شوهرم غر بزنم، سرش منت بذارم که هی میگفتی بچه بچه بفرما، الان خیلی داره خوش میگذره؟؟ به خدا اگه به خاطر شب بیداریها یا بیمارستان موندنها خسته شده باشم.. من از اینهمه نگرانی مریضیشون دارم آب میشم..... خدا نمیذاره اقلا مریضیها رو یکی یکی بده. بذاره یکی رو هندل کنیم خبر مرگمون، اگه خواستیم خدایی نکرده یه شب کیف بچههامون رو ببریم بعدی رو بذاره تو کاسهمون..