۱۴۰۰/۶/۴، ۰۹:۰۱ صبح
اخ اخ لیانه جانم نگو از بی اطلاعی و اصرار به اینکه درسته...
من تو این مدت چند بار رفتم خونه م ش و چند بارم اونا اومدن برای دیدن بچه
بچه من مثل خودمه هرچی روش بندازی تو اوج خواب با عصبانیت میزنه کنار
بعد هی روش همش پتو میندازه و حتی رو سرش
هی کولرو خاموش میکنه اینجا خونه خودشونم که کلا روشن نمیکنن هیچوقت ادم پرپر میزنه از گرما
مثلا هی تا میریم اونجا پوشکشو باز میکنه و ول میذارتش رو تشکش بعد خب واسه شیر دادن یا بغل کردن سخته بچه ول باشه همه چیش نمیذاره پوشکش کنیم
هی منو همسرم زود میپریم پوشکش میکنیم چون مدام بغلش میکنهخود م ش من حس میکنم همه چی بچم داره له میشه بعد انگار نه انگار هر پوشک خودش هزینس میاد هی نگاه میکنه توشو مثلا دو قطره دستشوییو بچع رو باز میکنه و میبره میشوره
خ اخ از اب داغ
همیشه همسرم میدوعه باهاش موقع شستن چون اب داغ میریزه
یه بار بچم ضعف کرد اصلا
بعد من خودم قنداق میکردمش جوری که پاهاش ول باشه فقط دستاشو یچبا همین خشک کنا که تو خواب گاهی میپرید
یه بار خونشون بودیم جلو چشممون انچنان سفت بچمو قنداق کرد و به دلش فشار اورد که بچم درجا کلی بالا اورد
همسرم وایساده بود نفهمید چجوری بلندش کرد گفت مادر من وه میکنی
منکه قفل کرده بودم اصلا
متاسفانه چون خونواده خودمم نیستن نمیتونمم هیچی بگم
به همسرم میگم اون با زبون خودش میگه
یا خ ش بزرگم بدون اطلاعه واقعا اما هی با کاراش دیوونم میکنه
مثلا اگر بچه رو اومده ببینه و خواب باشه انقدر بهش ور میره بغلش میکنه لپاشو فشار میده و جیغ جیغ میکنه که پاشه
هربار دیدیمش بچم چند ساعت بد خواب و نق نقو شده
بعد جالب اینجاست که حرفم بزنیم م ش میگه وااا چهار تا بچه بزرگ کردما
بعد مثلا خودش به شوهر من که بچه اولشه کلا ۴ماه شیر داده از خودش میگه همسرم همش نفخ میکرده
بقیش شیر خشک خورده
بعد به من با ناراحتی میگه چرا شیر کمکی میدی
بعد خونشون یه چیزاییو نمیخورم میگم برای بچم خوب نیست نفخ مثلا میکه
میگه وااا ما همه چی میخوردیم والا
همسرمم اوندفعه گفت همون رعایت نمیکردی مادر من که من نفخ داشتم و شیر خشکی شدم دیگه
لیانه حالا امروزم میخواد باما بیاد برای ختنه
خدا بهم صبر بده برام دعا کنین
اووووف چه دلم پره
تازه اینا قطره هایی از دریا بو عزیزانم
من تو این مدت چند بار رفتم خونه م ش و چند بارم اونا اومدن برای دیدن بچه
بچه من مثل خودمه هرچی روش بندازی تو اوج خواب با عصبانیت میزنه کنار
بعد هی روش همش پتو میندازه و حتی رو سرش
هی کولرو خاموش میکنه اینجا خونه خودشونم که کلا روشن نمیکنن هیچوقت ادم پرپر میزنه از گرما
مثلا هی تا میریم اونجا پوشکشو باز میکنه و ول میذارتش رو تشکش بعد خب واسه شیر دادن یا بغل کردن سخته بچه ول باشه همه چیش نمیذاره پوشکش کنیم
هی منو همسرم زود میپریم پوشکش میکنیم چون مدام بغلش میکنهخود م ش من حس میکنم همه چی بچم داره له میشه بعد انگار نه انگار هر پوشک خودش هزینس میاد هی نگاه میکنه توشو مثلا دو قطره دستشوییو بچع رو باز میکنه و میبره میشوره
خ اخ از اب داغ
همیشه همسرم میدوعه باهاش موقع شستن چون اب داغ میریزه
یه بار بچم ضعف کرد اصلا
بعد من خودم قنداق میکردمش جوری که پاهاش ول باشه فقط دستاشو یچبا همین خشک کنا که تو خواب گاهی میپرید
یه بار خونشون بودیم جلو چشممون انچنان سفت بچمو قنداق کرد و به دلش فشار اورد که بچم درجا کلی بالا اورد
همسرم وایساده بود نفهمید چجوری بلندش کرد گفت مادر من وه میکنی
منکه قفل کرده بودم اصلا
متاسفانه چون خونواده خودمم نیستن نمیتونمم هیچی بگم
به همسرم میگم اون با زبون خودش میگه
یا خ ش بزرگم بدون اطلاعه واقعا اما هی با کاراش دیوونم میکنه
مثلا اگر بچه رو اومده ببینه و خواب باشه انقدر بهش ور میره بغلش میکنه لپاشو فشار میده و جیغ جیغ میکنه که پاشه
هربار دیدیمش بچم چند ساعت بد خواب و نق نقو شده
بعد جالب اینجاست که حرفم بزنیم م ش میگه وااا چهار تا بچه بزرگ کردما
بعد مثلا خودش به شوهر من که بچه اولشه کلا ۴ماه شیر داده از خودش میگه همسرم همش نفخ میکرده
بقیش شیر خشک خورده
بعد به من با ناراحتی میگه چرا شیر کمکی میدی
بعد خونشون یه چیزاییو نمیخورم میگم برای بچم خوب نیست نفخ مثلا میکه
میگه وااا ما همه چی میخوردیم والا
همسرمم اوندفعه گفت همون رعایت نمیکردی مادر من که من نفخ داشتم و شیر خشکی شدم دیگه
لیانه حالا امروزم میخواد باما بیاد برای ختنه
خدا بهم صبر بده برام دعا کنین

اووووف چه دلم پره
تازه اینا قطره هایی از دریا بو عزیزانم