دوستان بزارید منم ی کم غر بزنم خخخخ
منم تنها پسرم رو بزرگ کردم یعنی تا به امروز که ۳۹ ماهه شده یک ساعت هم کمکی نداشتم اصلا فقط همسرم بوده که اونم بقول رز ی پدر هر چقدر هم بخواد همدردی و کمک کنه واقعا نمیتونه من از لحظه ایی که بی بی چکم مثبت شد دردسر کشیدم تو بارداری بیشتر ۱۸۰ تا آمپول پروژسترون تزریق کردم شبی ی آمپول به شکمم زدم در صورتی که وقتی وارد پروسه اقدام شدم ی درصدم فکر نمیکردم اینجوری بشه زایمان سختی داشتم خون زیادی از دست دادم و امان از بعد زایمان
من افسردگی شدید گرفتم شوربختانه همسر هم افسردگی گرفت با این که خیلی در مردان شایع نیست اما از بخت و اقبال بد قسمت ما شد چون ما ۷ سال تنها بودیم مرتب سفر و تفریح و عشق و حال رابطه ی جنسی خوب و با اومدن بچه هیچی ازشون نموند همسرم رو دچار افسردگی کرد من ی مادر تنها با وجود خونریزی شدید ۲ برابر همه سینه هایی که ی قطره شیر نداشت پسری که لب به شیر خشک نمیزد وای که از یاد آوریش کهیر میزنم بعدشم که آلرژی رفلاکس حساسیت فکر کنید من هر وعده بیشتر از یک ساعت شیر میدادم اما شیری نبود حتی ی قطره پسرم شیر خشک نمیخورد چون شیر آلرژی خیلی بد طعمه من ۳۰ میل رو تو دو ساعت بهش میدادم به ثانیه نکشیده چون شیر رقیق بود همش رو بالا میورد روز از نو
خیلی عذاب کشیدم بارها به خودکشی فکر کردم یک سال تمام قرص مصرف کردم از نوزادی پسرم هیج لذتی نبردم همش هم به دو دلیل بود نداشتن کمکی و این که درک درستی از بچه داری نداشتم فکر میکردم بچه ی عروسکه مثل فیلما میخوره میخوابه
اگه کسی هست حتما ازش کمک بگیرید حتی همسایه حتی مادر شوهرتون مهم نیست نظراتش چیه یا چی پشت سرتون میگه فقط به فکر خودتون باشید شده ی غذای گرم شده نگهداری ساعتی از بچه هر چی که در توانشان طلب کنید بدون تعارف اینجوری مادری کردن خیلی راحت تر میشه باور کنید حتی اکه کسی باشه ۱ ساعت در روز بچه رو از شما دور نگه داره تا انرژی ذخیره کنید خیلی عالیه
منم تنها پسرم رو بزرگ کردم یعنی تا به امروز که ۳۹ ماهه شده یک ساعت هم کمکی نداشتم اصلا فقط همسرم بوده که اونم بقول رز ی پدر هر چقدر هم بخواد همدردی و کمک کنه واقعا نمیتونه من از لحظه ایی که بی بی چکم مثبت شد دردسر کشیدم تو بارداری بیشتر ۱۸۰ تا آمپول پروژسترون تزریق کردم شبی ی آمپول به شکمم زدم در صورتی که وقتی وارد پروسه اقدام شدم ی درصدم فکر نمیکردم اینجوری بشه زایمان سختی داشتم خون زیادی از دست دادم و امان از بعد زایمان
من افسردگی شدید گرفتم شوربختانه همسر هم افسردگی گرفت با این که خیلی در مردان شایع نیست اما از بخت و اقبال بد قسمت ما شد چون ما ۷ سال تنها بودیم مرتب سفر و تفریح و عشق و حال رابطه ی جنسی خوب و با اومدن بچه هیچی ازشون نموند همسرم رو دچار افسردگی کرد من ی مادر تنها با وجود خونریزی شدید ۲ برابر همه سینه هایی که ی قطره شیر نداشت پسری که لب به شیر خشک نمیزد وای که از یاد آوریش کهیر میزنم بعدشم که آلرژی رفلاکس حساسیت فکر کنید من هر وعده بیشتر از یک ساعت شیر میدادم اما شیری نبود حتی ی قطره پسرم شیر خشک نمیخورد چون شیر آلرژی خیلی بد طعمه من ۳۰ میل رو تو دو ساعت بهش میدادم به ثانیه نکشیده چون شیر رقیق بود همش رو بالا میورد روز از نو
خیلی عذاب کشیدم بارها به خودکشی فکر کردم یک سال تمام قرص مصرف کردم از نوزادی پسرم هیج لذتی نبردم همش هم به دو دلیل بود نداشتن کمکی و این که درک درستی از بچه داری نداشتم فکر میکردم بچه ی عروسکه مثل فیلما میخوره میخوابه
اگه کسی هست حتما ازش کمک بگیرید حتی همسایه حتی مادر شوهرتون مهم نیست نظراتش چیه یا چی پشت سرتون میگه فقط به فکر خودتون باشید شده ی غذای گرم شده نگهداری ساعتی از بچه هر چی که در توانشان طلب کنید بدون تعارف اینجوری مادری کردن خیلی راحت تر میشه باور کنید حتی اکه کسی باشه ۱ ساعت در روز بچه رو از شما دور نگه داره تا انرژی ذخیره کنید خیلی عالیه
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...