۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۲:۲۰ عصر
(۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۲:۱۲ عصر)Bonsay نوشته است: نونا من همش میترسم سر عمل نتونم همکاری کنم از ترس یه تکونی چیزی بخورم یا اون موقعی که برش میدن بترسم… یا زلزله بیاد منو با شکم باز ول کنن برن…. کلا خیلی از این افکار چرند و پرند دارم تو ذهنم
موقعی که چشمامو هم میخواستم لازک میکردم انقد فوبیای این اتفاق همکاری نکردن و برق رفتن و … داشتم که بردنم تو اتاق امادم کنن گفتم من پشیمون شدم نمیخوام چشمامو عمل کنم، بعد اون خانم پرستاره نمیدونم راستکی یا الکی گفت پشیمون شی پولتو دیگه پس نمیدن بیا برو نترس حالا نمیدونم گولم زد یا راست گفت ولی رفتم و اصلا کار سختی نبود انقدر که بعدش میگفتم اگه میدونستم انقد راحته خیلی زودتر میومدم از شر عینک راحت میشدم…
امیدوارم که زایمان هم مثل اون باشه همکاری کنم و بعدش بگم خیلی ساده بود
قبل تزریق فقط یه نفس عمیق بکش و نفست رو حبس کن که تکون نخوری... بعدش دیگه چیزی نمی فهمی...
من خودمم تا لحظه آخر که حس داشتم، پامو تکون می دادم


زلزله هم بیمارستان ها استحکامشون خیلی خوبه، همه چیزهای خطرناک سر جاشون فیکس شدن و چیزی روی شما نمیفته و حتما برای شرایط زلزله هم راهکارهایی دارند

آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم