(۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۲:۳۴ عصر)Bonsay نوشته است: مرسی رز و نونا عزیز که تجربیاتتونو گفتین
فکر میکردم بقیه خیلی منطقی رفتار میکنن
نه بابا خیالت راحت... اینا که گفتنیاش بود



من تازه یکی از هم دانشگاهیامو دم در اتاق عمل دیدم... اون منو شناخته بود من نه شناختم نه اصلا تونستم یه سلام و احوالپرسی کنم... من با آه و ناله و اشک ریزان حتی قیافه ش یادم نمونده... الان یادم میفته اینقدر خجالت می کشم...
یا اینقدر حرف پسره برام سنگین تموم شد وقتی هم بچه رو آوردن فقط می خواستم اون پسره رو شرحه شرحه کنم که تنها کسی که صدامو می شنید بود ولی توجه نمی کرد... و اون لحظات قشنگم رو خراب کرد... منی که به امید طبیعی رفته بودم که وقتی عمل تموم شد همونجور خونی بدنش دستم... ولی بردن دارن ازش عکس می گیرن



آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم