۱۴۰۱/۸/۲۸، ۰۳:۱۷ عصر
من تدریجی گرفتم...
تقریبا 3 ماه درگیر بودم...
خیلییی سخت بود چون باید دائم با چیزای دیگه سرگرمش می کردم... پسر منم تا 2 سالگیش کامل خورد... و به شدت وابسته بود یعنی روزی 5-6 ساعت بهم چسبیده بود...
ولی خب سعی می کردم اون مدت دائم مواد غذایی مختلف و میوه و کیک و اینا توی خونه باشه... نوشیدنی های مختلف دم دست باشه... حتی شیرکاکائو...
و خب از حذف کردن شیرهای روز شروع کردم (من شیر شب رو از آخر 4 ماهگی گرفتم و حدود 1 ماه طول کشیده بود و بعد از اون هر کاری می کرد شیر شب ندادم دیگه)... و بعد از هر یه هفته، هی زمان رو کم می کردم و کم می کردم تا وعده حذف بشه...
آخراش دیگه شده بود شیر شب و صبح که سعی می کردم زمانش دائم کوتاه تر بشه...
شیر روز رو هم می بردمش بیرون و غذا رو توی خونه آماده میذاشتم که اومدیم غذا آماده باشه و وقتی بر می گشتیم فوری غذا و اینا میدادم شکمش پر شه و بخوابه، از خواب هم بیدار میشد، فوری یه چیزی می دادم بخوره و میزدیم بیرون از خونه دیگه... تا شب...
خلاصه اینجوری بود تا عمل صفرا پیش اومد که شب شیر رو دادم و ساعت 3 صبح بود که دردم گرفت و ول نکرد دیگه 6-7 رفتیم بیمارستان که بستری شدم و پسرم دیگه شیری نخورد... منم هیچ درد و اینایی نداشتم... با اینکه مقداری شیر هنوز داشتم اما اصلا مشکل زا نشد برام... بعدشم که 3 روز و دو شب که نبودم، کلا شیرم خشک شد و وقتی هم برگشتیم میذاشتم که تست کنه که چیزی نمیاد و دیگه نخورد و نخواست اصلا... ولی تا حدود 2.5-3، خیلی دوست داشت بغل کنه، ناز و بوس کنه ووو.. که حتی همین الان هم این وابستگی رو داره و اگه منو موقع لباس عوض کردنی چیزی ببینه، حتما دلی می خواد که ناز و بوس بکنه (من نمی دونم توی خاطراتش چی مونده اما این حس و حالش رو خیلی خیلی دوست دارم... یه حس عجیبی بهم میده...) و خیلی ناراحتم که ندونستم کدوم وعده وعده ی آخر میشه... ولی خب توی بیمارستان خیلی غصه خوردم که اینهمه زحمت کشیدم، ولی شیر آخر رو نفهمیدم کی میشه...............
خلاصه که به قول ماری یه وابستگی عجیبی داره و خود مادر سخت تر کنار میاد به نظرم... چه با روش تدریجی چه ناگهانی... ناگهانی که به نظرم خیلی هم بدتره... البته پسر من اینقدر بهم می چسبید و 2 ساااال تمام بود که شیر خورده بود، خودم خسسسسته شده بودمااااا... خستهههههه... ولی بعدش یا همین الان، گاها دلم تنگ میشه... تنگ مدل و صدای شیر خوردنش... بوی شیر...
ولی بچه ها شیرخشک که گرفتن نداره، خیلی بهتر از شیر گاوه... اگه شیرخشک می خورن، به جای شیر گاو، بذارید همون شیر خشک رو بخورن که فرمول های عالی برای بچه ی انسانی داره... شیر گاو اونقدرا هم که براش تبلیغ میشه خوب نیست... حتی یادمه اون زمان می دیدم که توی برندای خارجی، برای بچه های بالای 2 یا 3، مثلا شیرخشک های مخصوص هست که شیرگاو نخورن... پسر من تا 4-5 ماهگیش یکم می خورد چون ریفلاکس داشت و اصلا براش بهتر هم بود و توصیه دکتر این بود شیرم رو نخوره، اما مثلا در شیرخشک که باز میشد، مثلا دو بار درست می کردیم و بعدش دیگه خراب میشد (یادم نیست بعد یه ماه یا یه هفته که درش باز میشد باید می ریختیم می رفت، ولی کلا 4-5 بار گرفتیم، همونم واقعا فقط سرش باز میشد و یکم کم میشد و بقیه ش متاسفانه خراب می شد..)
تقریبا 3 ماه درگیر بودم...
خیلییی سخت بود چون باید دائم با چیزای دیگه سرگرمش می کردم... پسر منم تا 2 سالگیش کامل خورد... و به شدت وابسته بود یعنی روزی 5-6 ساعت بهم چسبیده بود...
ولی خب سعی می کردم اون مدت دائم مواد غذایی مختلف و میوه و کیک و اینا توی خونه باشه... نوشیدنی های مختلف دم دست باشه... حتی شیرکاکائو...
و خب از حذف کردن شیرهای روز شروع کردم (من شیر شب رو از آخر 4 ماهگی گرفتم و حدود 1 ماه طول کشیده بود و بعد از اون هر کاری می کرد شیر شب ندادم دیگه)... و بعد از هر یه هفته، هی زمان رو کم می کردم و کم می کردم تا وعده حذف بشه...
آخراش دیگه شده بود شیر شب و صبح که سعی می کردم زمانش دائم کوتاه تر بشه...
شیر روز رو هم می بردمش بیرون و غذا رو توی خونه آماده میذاشتم که اومدیم غذا آماده باشه و وقتی بر می گشتیم فوری غذا و اینا میدادم شکمش پر شه و بخوابه، از خواب هم بیدار میشد، فوری یه چیزی می دادم بخوره و میزدیم بیرون از خونه دیگه... تا شب...
خلاصه اینجوری بود تا عمل صفرا پیش اومد که شب شیر رو دادم و ساعت 3 صبح بود که دردم گرفت و ول نکرد دیگه 6-7 رفتیم بیمارستان که بستری شدم و پسرم دیگه شیری نخورد... منم هیچ درد و اینایی نداشتم... با اینکه مقداری شیر هنوز داشتم اما اصلا مشکل زا نشد برام... بعدشم که 3 روز و دو شب که نبودم، کلا شیرم خشک شد و وقتی هم برگشتیم میذاشتم که تست کنه که چیزی نمیاد و دیگه نخورد و نخواست اصلا... ولی تا حدود 2.5-3، خیلی دوست داشت بغل کنه، ناز و بوس کنه ووو.. که حتی همین الان هم این وابستگی رو داره و اگه منو موقع لباس عوض کردنی چیزی ببینه، حتما دلی می خواد که ناز و بوس بکنه (من نمی دونم توی خاطراتش چی مونده اما این حس و حالش رو خیلی خیلی دوست دارم... یه حس عجیبی بهم میده...) و خیلی ناراحتم که ندونستم کدوم وعده وعده ی آخر میشه... ولی خب توی بیمارستان خیلی غصه خوردم که اینهمه زحمت کشیدم، ولی شیر آخر رو نفهمیدم کی میشه...............
خلاصه که به قول ماری یه وابستگی عجیبی داره و خود مادر سخت تر کنار میاد به نظرم... چه با روش تدریجی چه ناگهانی... ناگهانی که به نظرم خیلی هم بدتره... البته پسر من اینقدر بهم می چسبید و 2 ساااال تمام بود که شیر خورده بود، خودم خسسسسته شده بودمااااا... خستهههههه... ولی بعدش یا همین الان، گاها دلم تنگ میشه... تنگ مدل و صدای شیر خوردنش... بوی شیر...
ولی بچه ها شیرخشک که گرفتن نداره، خیلی بهتر از شیر گاوه... اگه شیرخشک می خورن، به جای شیر گاو، بذارید همون شیر خشک رو بخورن که فرمول های عالی برای بچه ی انسانی داره... شیر گاو اونقدرا هم که براش تبلیغ میشه خوب نیست... حتی یادمه اون زمان می دیدم که توی برندای خارجی، برای بچه های بالای 2 یا 3، مثلا شیرخشک های مخصوص هست که شیرگاو نخورن... پسر من تا 4-5 ماهگیش یکم می خورد چون ریفلاکس داشت و اصلا براش بهتر هم بود و توصیه دکتر این بود شیرم رو نخوره، اما مثلا در شیرخشک که باز میشد، مثلا دو بار درست می کردیم و بعدش دیگه خراب میشد (یادم نیست بعد یه ماه یا یه هفته که درش باز میشد باید می ریختیم می رفت، ولی کلا 4-5 بار گرفتیم، همونم واقعا فقط سرش باز میشد و یکم کم میشد و بقیه ش متاسفانه خراب می شد..)
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم