(۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۸:۵۷ عصر)(کژال) نوشته است: رز برای من شکل بدی نداشت. نمیدونم شاید چون همه چی خیلی سریع پیش رفت دیگه حسی نداشتم به این موضوع و معذب نشدم.
ولی من روی تخت نشسته بودم که گان رو گرفتن جلوم و پیراهنم رو از بالا درآورد دکتر مهربونم. فقط پشتم باز بود که دیگه اون بندارو نبستن. که دکتر بیهوشی شروع کنه.
همه هم به سرعت مشغول کارای خودشون بودن
البته من شنیدم بیمارستان میلاد کل کادر بخش زنانش خانوم هستن.
من با گان رفتم، اول که نشستم و اون پشت کامل باز بود برای بیهوشی... دکترمم جلوم وایساده بود و تکیه داده به دیوار با دست به سینه داشت تماشا می کرد... ولی دستام رو که فکر کنم بستن، بعد کل لباسم رو پایین پرده زدن بالا

آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم