البته دختر من تو دلم خیلی تکون می خورد. پسرم کاملا کمتر تکون می خوره ولی خب پسرم تکونهاش بیشتر اذیت می کنه و گاهی دردناکه، در واقع حرکاتش کندتر ولی قدرتیتره. دخترم یادم نمیاد درد اون جوری بیاره و آخریها معلوم بود هی لیسم می زد و حس خوبی بود. ولی حسش شبیه این بود که انگار یکی مژه اشو مثلا رو دستت بکشه و منم اولها می گفتم شاید مژه اشه می کشه بهم و از مامام پرسیدم گفت نه اون حس نمیشه و لابد لیس می زنه. دنیام اومد اوایل یکسره در حال لیس زدن بود و بزرگترم شد همه چیو می کرد دهنش.
یوتاب، پسرت هنوز خیلی کوچولویه تو سن و سال پسرت همیننو با همه چی ور میرن و از همه چی بالا میرن و … خطر اینام نمی دونن چیه. من خونه ام عین مهدکودک بود و همه چیو جمع کرده بودم و برده بودم یه جای دیگه خونه و اون قسمتهای امن خونه با در محافظ بچه از قسمتهایی که امن نبود جدا شده بود.
بعد هم مامان و باباها یادشون میره بعد چند سال، دقیقا بچه خودشون چه جوری بود. شوهر من یه داییش دو تا پسر داره و من از قبل که ببینمشون، شوهرم می گفت اینا بچگیهاشون خیلی شیطون بودن ازونا که مهمونی می رفتن تلویزیون و تمام وسایل صاحب خونه رو هم داغون می کردن. دخترم دو سالش بود ما رفتیم خونه اونا و یه دو روزی اونجا بودیم و خب بچه های اونم مرد گنده بودن و موقعهایی که تو خونه اشون بودیم دخترم سرگرمی نداشت و بعضا رو میز و بالا بلندیها بود و من و همسرمم حواسمون بود خسارتی نزنه، زن دایی یکسره می گفت این چقدر شیطونه و اخلاقش عین پسرهاست و … شوهرم ولی به من می گفت نه بابا این پسرهای خودشو یادش رفته و من بچه به اون شیطونی تو عمرم ندیدم
یوتاب، پسرت هنوز خیلی کوچولویه تو سن و سال پسرت همیننو با همه چی ور میرن و از همه چی بالا میرن و … خطر اینام نمی دونن چیه. من خونه ام عین مهدکودک بود و همه چیو جمع کرده بودم و برده بودم یه جای دیگه خونه و اون قسمتهای امن خونه با در محافظ بچه از قسمتهایی که امن نبود جدا شده بود.
بعد هم مامان و باباها یادشون میره بعد چند سال، دقیقا بچه خودشون چه جوری بود. شوهر من یه داییش دو تا پسر داره و من از قبل که ببینمشون، شوهرم می گفت اینا بچگیهاشون خیلی شیطون بودن ازونا که مهمونی می رفتن تلویزیون و تمام وسایل صاحب خونه رو هم داغون می کردن. دخترم دو سالش بود ما رفتیم خونه اونا و یه دو روزی اونجا بودیم و خب بچه های اونم مرد گنده بودن و موقعهایی که تو خونه اشون بودیم دخترم سرگرمی نداشت و بعضا رو میز و بالا بلندیها بود و من و همسرمم حواسمون بود خسارتی نزنه، زن دایی یکسره می گفت این چقدر شیطونه و اخلاقش عین پسرهاست و … شوهرم ولی به من می گفت نه بابا این پسرهای خودشو یادش رفته و من بچه به اون شیطونی تو عمرم ندیدم