وای یوتاب دل من دوروزه خونه
دختر من امروز مه فقط صبحانشو بزور خورد با بدبختی
ناهار رسما بشقابشو خالی کرد رو فرش با اینکه چند بار براش ریختم
خودمم دادم بدون استثنا با حرکت پرتابی بیرون تف کرد
به خیار فقط خورد با ماست یکم
شام گفتیم ببریمش بیرون تو محیط رستوران شاید غذا بخوره
خدایی شامش خیلی خوب بود اصلا تف تف فقط کرد خالا به پسربچه میز بغلیمون اومدن پسر ۱۸ ماهه ماشالاش باشه گوشت تنش شه ایشالا تا نشست مامانش شیشه ابمیوه داد نصفشو خورد بعد یه طرف بزرگ خوراک حکر مرغ و یدونه لازانیا اختصاصی بچه سفارش دادن خودشونم پدر و مادر و مادربزرگ پدربزرگ ( بنظر پدر مادر خانومه بودن) غذاهای جدا
خدا شاهده اگه اغراق کنم این بچه تمام دل و جیگر ها رو طرف حدود ده دقیقه خورد بعد لازانیا رو کذاشت مامانش حلوش یه قاشق خودش میخورد یه قاشق مامانش میداد چه بچه خوش خنده ایم بود هزار ماشالا خلاصه تو یکساعتی که اونجا بودیم دختر من فقط غر زد و اعتراض و نه نه نه و نمیخورم گفت این پسر ماشالا هم تمام دلها رو خورد هم لازانیاشو
از مامانش پرسیدم خدایی رمز موفقیتت چیه گفت والا از بدو تولد بخور بود هم خوب شیر خورد یادمم نمیاد از پنج ماهگی یبار من کفته باشم اینو بخور خودش میخوره
یعنی غم عالم به دلم نشست به خدا
خالا همسرم میگفت این خوب نبود که چه خبره سنگینه این بچه مریض میشه یه کدوم ازون غذاها یه ادم بزرگو سیر میکرد ندیدی همشون اورسایز بودن این بچه هم همین میشه و …. من گفتم نه بچه ما خوبه خون به دل کنه موقع به لقمه خوردن
دختر من امروز مه فقط صبحانشو بزور خورد با بدبختی
ناهار رسما بشقابشو خالی کرد رو فرش با اینکه چند بار براش ریختم
خودمم دادم بدون استثنا با حرکت پرتابی بیرون تف کرد
به خیار فقط خورد با ماست یکم
شام گفتیم ببریمش بیرون تو محیط رستوران شاید غذا بخوره
خدایی شامش خیلی خوب بود اصلا تف تف فقط کرد خالا به پسربچه میز بغلیمون اومدن پسر ۱۸ ماهه ماشالاش باشه گوشت تنش شه ایشالا تا نشست مامانش شیشه ابمیوه داد نصفشو خورد بعد یه طرف بزرگ خوراک حکر مرغ و یدونه لازانیا اختصاصی بچه سفارش دادن خودشونم پدر و مادر و مادربزرگ پدربزرگ ( بنظر پدر مادر خانومه بودن) غذاهای جدا
خدا شاهده اگه اغراق کنم این بچه تمام دل و جیگر ها رو طرف حدود ده دقیقه خورد بعد لازانیا رو کذاشت مامانش حلوش یه قاشق خودش میخورد یه قاشق مامانش میداد چه بچه خوش خنده ایم بود هزار ماشالا خلاصه تو یکساعتی که اونجا بودیم دختر من فقط غر زد و اعتراض و نه نه نه و نمیخورم گفت این پسر ماشالا هم تمام دلها رو خورد هم لازانیاشو
از مامانش پرسیدم خدایی رمز موفقیتت چیه گفت والا از بدو تولد بخور بود هم خوب شیر خورد یادمم نمیاد از پنج ماهگی یبار من کفته باشم اینو بخور خودش میخوره
یعنی غم عالم به دلم نشست به خدا
خالا همسرم میگفت این خوب نبود که چه خبره سنگینه این بچه مریض میشه یه کدوم ازون غذاها یه ادم بزرگو سیر میکرد ندیدی همشون اورسایز بودن این بچه هم همین میشه و …. من گفتم نه بچه ما خوبه خون به دل کنه موقع به لقمه خوردن