۱۴۰۱/۹/۲۵، ۰۲:۵۱ صبح
من یک هفته طول کشید تا قبول کردم باردارم و به همسرم گفتم
شبش مهمون داشتم اصلا گیج و مبهوت بودم هی پرسید چرا ناراحتی و ....گفتم یه چیز بهت میگم اما اصلا صدرصد نیستا بی بی چک زدم مثبت شده انگار بعد ۱۰ سال اقدام بابا شده بود چشماش پر اشک میلرزید ،منم که سرشار از احساس گفتم جو گیر نشو شاید اشتباه باشه
کل مهمونی نگام میکرد لبخند میزد میخواستم بکشمش
از شدت هیجان بعد رفتن مهمونا رفتیم بیرون تا ۴ صبح تو خیابون بودیم
من کلا تو شوک بودم دو روز بعد رفتم بتا دادم بهش نگفتم مثبت شده
رو تخت بسته نوار بهداشتی گذاشته بودم نا امید شده بود با ناراحتی رفت حمام
جواب آزمایش و یه جوراب کوچولو رو گذاشتم جلو آینه از خوشحالی نمیدونست چه کار کنه پسر احساساتی من باز شروع به گریه کرد
هنوزم حرص میخورم انگار چقدر در انتظار بابا شدن بوده
شبش مهمون داشتم اصلا گیج و مبهوت بودم هی پرسید چرا ناراحتی و ....گفتم یه چیز بهت میگم اما اصلا صدرصد نیستا بی بی چک زدم مثبت شده انگار بعد ۱۰ سال اقدام بابا شده بود چشماش پر اشک میلرزید ،منم که سرشار از احساس گفتم جو گیر نشو شاید اشتباه باشه

کل مهمونی نگام میکرد لبخند میزد میخواستم بکشمش

از شدت هیجان بعد رفتن مهمونا رفتیم بیرون تا ۴ صبح تو خیابون بودیم
من کلا تو شوک بودم دو روز بعد رفتم بتا دادم بهش نگفتم مثبت شده
رو تخت بسته نوار بهداشتی گذاشته بودم نا امید شده بود با ناراحتی رفت حمام
جواب آزمایش و یه جوراب کوچولو رو گذاشتم جلو آینه از خوشحالی نمیدونست چه کار کنه پسر احساساتی من باز شروع به گریه کرد
هنوزم حرص میخورم انگار چقدر در انتظار بابا شدن بوده
