۱۴۰۰/۶/۳۱، ۰۲:۰۶ عصر
اگر به قبل ازمادرشدنم برگردم قطعاااااااااا صبورتر و باگذشت تر بودم، مي دونستم که تمام اين سختيها که اوايل بدنيا اومدن وجود داره با بزرگ شدن بچه کم و کمرنگتر مي شه.
بچه ها من قبل از بدنيا اومدن پسرم بشدت اکتيو بودم. سرکار مي رفتم و تقريبا هيچ آخر هفته اي نبود که ما سفر نباشيم. چون من و همسرم طبيعتگردي مي کنيم و عاشق مسافرتيم.
فکر مي کردم با بدنيا اومدن پسرم دنيا به آخر رسيده و من ديگه هيچ وقتي براي خودم ندارم
قطعا اگر برگردم عقب اون روزها رو بيشتر صبوري مي کردم و در کنار قد کشيدن و بزرگ شدنش عشق مي کردم.
البته که من و همسرم از دوماهگي پسرمون رو با خودمون تو سفرا همراه کرديم و تا الان که طبيعتگرد ماهري شده، اما انگار اون روزا همش دلم مي خواست باز هم برگردم به اون حال و هواي دونفره و کسي نباشه که من نگران هزاااااااااااااااااااااار و يکي از خواسته هاش و نيازهاش باشم
اماااااااااااا الان که بزرگتر شده دلم مي خواد برگردم عقب و نگران هيچي نباشم
چون مي دونم تمام اين روزا مي گذره، باز هم براي خودم وقت مي ذارم، باز هم به کارهاي مورد علاقم بر مي گردم
فقط کاش صبورتر بودم
بچه ها من قبل از بدنيا اومدن پسرم بشدت اکتيو بودم. سرکار مي رفتم و تقريبا هيچ آخر هفته اي نبود که ما سفر نباشيم. چون من و همسرم طبيعتگردي مي کنيم و عاشق مسافرتيم.
فکر مي کردم با بدنيا اومدن پسرم دنيا به آخر رسيده و من ديگه هيچ وقتي براي خودم ندارم
قطعا اگر برگردم عقب اون روزها رو بيشتر صبوري مي کردم و در کنار قد کشيدن و بزرگ شدنش عشق مي کردم.
البته که من و همسرم از دوماهگي پسرمون رو با خودمون تو سفرا همراه کرديم و تا الان که طبيعتگرد ماهري شده، اما انگار اون روزا همش دلم مي خواست باز هم برگردم به اون حال و هواي دونفره و کسي نباشه که من نگران هزاااااااااااااااااااااار و يکي از خواسته هاش و نيازهاش باشم
اماااااااااااا الان که بزرگتر شده دلم مي خواد برگردم عقب و نگران هيچي نباشم
چون مي دونم تمام اين روزا مي گذره، باز هم براي خودم وقت مي ذارم، باز هم به کارهاي مورد علاقم بر مي گردم
فقط کاش صبورتر بودم