وای عزیزم
)
نوناجون شما چون شیر خودتو میدی امکاناتشو نداری که مجبورش کنی. من شیشه رو تو دهنش نگه میداشتم :| بعد یهو سرشو میچرخونه اینور اونور منم باید هوشیار باشم در لحظه با همون سرعت حرکت کنم. به خدا انقد تمرکز میکنم تو شیر دادن بهش که بعدش علاوه بر گردن درد و مچ درد، خیس عرق میشم. اون وقتهایی که مجبورش میکردم با یه حالت ناله یه مک میزد. ولی یه ساعت چونهشو الکی تکون میداد که مثلا داره میخوره ولی مک نمیزد. شده نیم ساعت نگه دارم بعد ببینم ۱۰ سیسی خورده. خلاصه دیگه بیخیال زور شدم. ولی از خدا پنهون نیست، از شما چه پنهون لجم میگیره که این فسقلی به من غلبه کرد.
دلنوشتههای یک مادر روانی
)

نوناجون شما چون شیر خودتو میدی امکاناتشو نداری که مجبورش کنی. من شیشه رو تو دهنش نگه میداشتم :| بعد یهو سرشو میچرخونه اینور اونور منم باید هوشیار باشم در لحظه با همون سرعت حرکت کنم. به خدا انقد تمرکز میکنم تو شیر دادن بهش که بعدش علاوه بر گردن درد و مچ درد، خیس عرق میشم. اون وقتهایی که مجبورش میکردم با یه حالت ناله یه مک میزد. ولی یه ساعت چونهشو الکی تکون میداد که مثلا داره میخوره ولی مک نمیزد. شده نیم ساعت نگه دارم بعد ببینم ۱۰ سیسی خورده. خلاصه دیگه بیخیال زور شدم. ولی از خدا پنهون نیست، از شما چه پنهون لجم میگیره که این فسقلی به من غلبه کرد.
دلنوشتههای یک مادر روانی
