واااااای منو میگناااااا 
قربونت نرسی فلامینگو جون
ببین ماهم از نورت فیس فقط یکی از کفشای همسرم این مارکه هیچیشو نداریم که خخخ
اونم سال 93 از بانه خرید 450 تومن خب بالا بود اونموقع هم اما الان کفشش 25 اینا هست فکر کنم
چرااااا به خدا ما داریم لحظه شماری میکنیم ارشا 2 سال بشه یه تست کنیم ببینیم میشه یا باید بازم صبر کنیم
راستش ما خیلی قبلنا اینجوری بودیم که هرچی داغون میشد چه لباس چه وسایل میبردیم با هودمون بعد دیدیم اخه این تنها علاقه مندیمونه
خب الان یکم وضع مالیمون داغون شده اما قبلا هر دو یا سه ماه 3،4 تومن میدادیم برای وسایل انقدر میچسبید
الان دیگه نمیشه
ما گاهی کوهنوردی در حد 5،6 ساعت بود، گاهی فقط طبیعت گردی، مثلا یادمه دشت هویج رفتیم حدود 2ساعت سربالایی زیاد داشت به... افتادیم امااااا رسیدیم بالا یه دشت دیدیم که انگار نه انگار بالای کیلومترها ارتفاعه
یا عسل محله سمت تنکابن فکر کنم اگه اشتباه نکنم اونم همین بود
عین کارتون هایدی بود دقیقا
گاهی تو اوج برف و گاهی تو گرمای شدید
ما اکثرا اینجوری میرفتیم
صبح حدود 4 یا 5 صبح میزدیم بیرون
مقصد اولمون یه جا نزدیک مقصد اصلی یه صبحانه حسسسابی میخوردیم (چیزی معمولا اماده نمیبردیم و همونجا درست میکردیم)
بعد از صبحانه و استراحت حدود 1 تا 1ونیم ساعت دوباره راه میوفتادیم تا مقصد اصلی
اونجا چادر رو کل بساطمونو پهن میکردیم و تا حدود 3،4 عصر میموندیم و قبل تاریک شدن راه میوفتادیم
البته اگه خیلی ارتفاع میرفتیم حدود 2،3 راه میوفتادیم
میومدیم خونه و اگه خودمونو مینداختیم همه جی یه هفته میموند همون گوشه خونه پس همه چیو میشستیم و جابجا میکردیم و بعد استراحت
...
یه بار 13 بدر بود من باردار بودم نمیشد خیلی دور بریم رفتیم همین چیتگر البته توی یه جایی که مردم کمتر میرنمیریم همیشه
رفتیم چادر و میزو صندلی و اسپیکر و موزیک و اتیش و ننو و همممه جی
من داشتم کتاب میخوندم همسرمم چایی ریخته بود با یه سینی پر همه جی خودشم داشت ماهی درست میکرد
یه رن و شوهر هی رفتن و اومدن اخر نرده گفت یه جیزی هی میخوام بهتون بگم رومون نمیشه همسرم گفت بفرمایید
گفت ببین کمپ و طبیعت گردی و سیزده بدر فقط شما دوتا همین
خخخ
اتقدر خندیدیم و چسبید بهمون جای ریختیم و ناهارشونو اوردن باهم خوردیم
...
راستش این جیزیه که من و هنسرم به شدت باهاش ارامش نیگیریم
هرجی سختتر برامون لذت بخش تر
اصلا هم یک نفر از دوروبریامون اهلش نیستن
حتی گاهی همه جی ما میبردیم و همه کارارو ما میکردیم تازه جای راحت و نزدیک ماشین اما باز یه چه حال و حوصله ای دارید بهمون میگفتن و حالمون گرفته میشد
پس تصمیم گرفتیم خودمون بریم فقط
الانم واقعا از ته دل میخوایم ارشا بزرگتر بشه یکم و عاقل تر نسبت به الان تا بب یمش
البته توی این 18،19 ماه جند باری بردیمش اما خب نه جیزی که دلمون بخواد
...
ترگلی اما من خیلی دوست دارممممممممم

فلامینگو
من تو رویاهام هنیشه یه جیزی مثل این کمپرا میدیدم خودمونو انا نشد دیگه...
اقا من خاستگاریمم بعد از 7 سال دوستی توی یه دره بود کنار رودخونه و درخت و اتیش

قربونت نرسی فلامینگو جون

ببین ماهم از نورت فیس فقط یکی از کفشای همسرم این مارکه هیچیشو نداریم که خخخ
اونم سال 93 از بانه خرید 450 تومن خب بالا بود اونموقع هم اما الان کفشش 25 اینا هست فکر کنم
چرااااا به خدا ما داریم لحظه شماری میکنیم ارشا 2 سال بشه یه تست کنیم ببینیم میشه یا باید بازم صبر کنیم
راستش ما خیلی قبلنا اینجوری بودیم که هرچی داغون میشد چه لباس چه وسایل میبردیم با هودمون بعد دیدیم اخه این تنها علاقه مندیمونه
خب الان یکم وضع مالیمون داغون شده اما قبلا هر دو یا سه ماه 3،4 تومن میدادیم برای وسایل انقدر میچسبید
الان دیگه نمیشه
ما گاهی کوهنوردی در حد 5،6 ساعت بود، گاهی فقط طبیعت گردی، مثلا یادمه دشت هویج رفتیم حدود 2ساعت سربالایی زیاد داشت به... افتادیم امااااا رسیدیم بالا یه دشت دیدیم که انگار نه انگار بالای کیلومترها ارتفاعه
یا عسل محله سمت تنکابن فکر کنم اگه اشتباه نکنم اونم همین بود
عین کارتون هایدی بود دقیقا
گاهی تو اوج برف و گاهی تو گرمای شدید
ما اکثرا اینجوری میرفتیم
صبح حدود 4 یا 5 صبح میزدیم بیرون
مقصد اولمون یه جا نزدیک مقصد اصلی یه صبحانه حسسسابی میخوردیم (چیزی معمولا اماده نمیبردیم و همونجا درست میکردیم)
بعد از صبحانه و استراحت حدود 1 تا 1ونیم ساعت دوباره راه میوفتادیم تا مقصد اصلی
اونجا چادر رو کل بساطمونو پهن میکردیم و تا حدود 3،4 عصر میموندیم و قبل تاریک شدن راه میوفتادیم
البته اگه خیلی ارتفاع میرفتیم حدود 2،3 راه میوفتادیم
میومدیم خونه و اگه خودمونو مینداختیم همه جی یه هفته میموند همون گوشه خونه پس همه چیو میشستیم و جابجا میکردیم و بعد استراحت
...
یه بار 13 بدر بود من باردار بودم نمیشد خیلی دور بریم رفتیم همین چیتگر البته توی یه جایی که مردم کمتر میرنمیریم همیشه
رفتیم چادر و میزو صندلی و اسپیکر و موزیک و اتیش و ننو و همممه جی
من داشتم کتاب میخوندم همسرمم چایی ریخته بود با یه سینی پر همه جی خودشم داشت ماهی درست میکرد
یه رن و شوهر هی رفتن و اومدن اخر نرده گفت یه جیزی هی میخوام بهتون بگم رومون نمیشه همسرم گفت بفرمایید
گفت ببین کمپ و طبیعت گردی و سیزده بدر فقط شما دوتا همین
خخخ
اتقدر خندیدیم و چسبید بهمون جای ریختیم و ناهارشونو اوردن باهم خوردیم
...
راستش این جیزیه که من و هنسرم به شدت باهاش ارامش نیگیریم
هرجی سختتر برامون لذت بخش تر
اصلا هم یک نفر از دوروبریامون اهلش نیستن
حتی گاهی همه جی ما میبردیم و همه کارارو ما میکردیم تازه جای راحت و نزدیک ماشین اما باز یه چه حال و حوصله ای دارید بهمون میگفتن و حالمون گرفته میشد
پس تصمیم گرفتیم خودمون بریم فقط
الانم واقعا از ته دل میخوایم ارشا بزرگتر بشه یکم و عاقل تر نسبت به الان تا بب یمش
البته توی این 18،19 ماه جند باری بردیمش اما خب نه جیزی که دلمون بخواد
...
ترگلی اما من خیلی دوست دارممممممممم


فلامینگو
من تو رویاهام هنیشه یه جیزی مثل این کمپرا میدیدم خودمونو انا نشد دیگه...
اقا من خاستگاریمم بعد از 7 سال دوستی توی یه دره بود کنار رودخونه و درخت و اتیش


