امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای 1401
میدونین چیه بچه ها دقیقا نونا درست گفت هرجور باشی به خودت بستگی داره
من همیشه این تو ذهنمه که ادم بچه نیاره تا ابد فقط یه حسرت خیلی بزرگ داره که ندارم
اما وقتی اورد حسرت ها و مشکلات و مسایل خیلیییییی زیادی داره که تموم نشدنی هستن
فقط اینو تصور کنین که پسر من دیشب 12 خوابید
1 با نق نق شدید پاشد
نه جاییش درد میکرد نه سردش بود نه گرمش
به همین ترتیب 1ونیم، 2 و نسم، 3، 4ونیم،
و از 4ونیم رو پای منه تا هنین الان و من جمعا 2ساعتم نخوابیدم
نذاشتمش زمین که لااقل بخوابه یکم اون
زانو و پاشته و مچ پام و کمرم داره خورد میشه 
سرم داره میترکه
به خاطر این پلی کیستیک و اینکه دکتره وقت نداشته برم قهوه رو فعلا نمیخورم
موندم تا شبو چجوری سر کنم در حالی که به م ش قول دادم یه ذره برم با پسر اونجا کمکش کنم که 3شنبه 4 صبح خ ش زایمانشه و میاد اونجا میمونه یکماه
... 
یکماااااه؟!!!!!! 
من 4 تیر حدود 3 شب زایمان کردم
5 ام ظهز مرخص شدم
از 6ام هرروز 9 صبح با شکم پاره تو بیمارستان بودم تا عصر برای دیدن و شیر دادن به بچم تو ان ای سیو 
از 7تم هم اومدم خونه خودم با 3طبقه پله بی اسانسور
اصلا نفهمیدم زن زایو یعتی جی
استراحت بعد زایمان چیه
خواب جیه
تقویت چیه
هوووووف
اصلا نمیتونم بگم یادش بخیر
... 
ماهوری من یه زوج حدود 60 ساله میشناسم که بچه ندارن
یعنی 3بار خانومه باردار شده در جوانی و به خواست همسرش سقط کرده چون از شروط قبل ازدواجش بوده که بچه نمیخوام
الان خانومه گاهی میگه تو نذاشتی من مادر بشم
اما هردو به شدت خوبن
هم باهم هم توی زندگیشون
ادا هم در نمیارن
خانومه میگه خواهر و برادر زاده هامو. من بزرگ کردم و با همون غریزه مادریمو ارضا کردم
اما اقاهه براش میمیره و جلو همه میگه به خاطر من کار بزرگی مرده و از این چیز گذشته منم دنیارو براش میخوام و میارم
واقعا هم کرده اینکارو
چه سفرهایی 
چه خونه زندگی ای
چقدر خوشتیپن توی 60 سالگی... 
لوش کن اما خوبن خیلی... 
و اقاهه نه اما خانومه فقط 1حسرت داره اونم مادر نشدنه خودشه
همین
نه اینکه اخ بچم چی میشه
اخ کجاست
اخ دوستاش کین
اخ درس نخوند 
اخ نخوابید
اخ نخورد
اخ خورد زمین
اخ مریض شد
... 
تو سن بچه من
اخ راه نیوفتاد، اخ راه افتاد حالا نره تو درو دیوار
اخ شیرشو باشد زیاد کنم تا یکسالگی
اخ حالا یکسالش شد کم کم باید کم کنم
اخ از پوشک کی و چجوری بگیرمش
اخ حالا قد و وزنش خوبه یا نه
اخ حالا چرا حرف نمیزنه
اخ حالا چرا انقدر حرف میزنه
اخ غذا 5 مدل صبحانه و 5 مدل ناهار و 5مدل شام بذارم تا از هرکدوم یکم بخوره بلاخره 
حالا امروز چرا پیگیش شله دیروز چزا سفت بود و زور میزد
دندونااااااااااااش
چرا اسیاباش 3تا باهم دراومد و یکیش مونده تو لثه و التهاب داره
خب حالا واکسن آنفولانزا زدیم اون هفته این هفنه ج ازمایشش اومد ببریم دوباره
پس چرا 2ماهه زینک نمیدم اون بار 160 بود الان که نمیدم 170 شده؟!!!!!!! 
هووووف
احتمالا و مطمئنا برای 90 درصد زنها اینها نگرانیهای با لذت باشه
برای من................... 
دیشب خ ش کوچیکه میگفت وای من اصلا نمیخوان بچه بیارم گفتم به خدا اگه چشماتو باز نکنی و بچه بیاری کشتمت
با چشم باز و اطلاعات و دانش بیاری درسته 
... 
همسرم میگفت ما هم نمیخواستیم بیاریم انقدر همتون همین هود تو هی رو مخ ادم رفتین که ادم پیش خودش میگه نکنه اشتباه میکنم همه انقدر میگن
بعد رفتیم یه سر خونه م ش
گفتم ادم اگه به کسی اصرار میکنه 24 ساعت که بچه بیار باید ببینه میتونه کمکی باشه
به ما همه هی گفتین ما که اوردیم دیدیم یه پوشک عوض کردن کسی یادش نیست و بلد نیست و ما موندیم و یه بچه
Heart  پسر دو ساله من  Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • **ماهور**، Bonsai، nona، Rose، Seti69، خانم فسقلی، شیدا
پاسخ
یه نگرانی دیگه هم ترس از کودک ربایی و حتی آدم رباییه !
من اینقدر ترس دارم که حد نداره
اینقدر تو حوادث روزنامه ها و پیجهای گمشده اینستا دیدم بچه دزدی زیاد شده ،حتی تو سنین نوجوانی و جوانی....
نمیدونم چجوریه بعضیا بچه هاشون رو تنها این طرف اونطرف می‌ فرستند
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • خانم فسقلی
پاسخ
ندا پسر من هم شیر خشک میخوره و هم شیر مادر. ایده آل ترین حالت اینه که مثل پسر من با هر دو آکی باشه اما به نظر من دادن شیر مادر منفعتش برای خود مادر بیشتره. مثلا شب بیدار میشه باید شیر بدی . من میخوابونم بغل خودم و شیر میدم (البته الان که بزرگ شده نوزاد بود جرات نمیکردم نشسته میدادم) دیگه نیازی نیس بری سه ساعت شیر خشک درست کنی. بیرونی سریع میتونی شیر بدی بخوابه. دیگه نیازی نیست آب بریزی شیر درست کنی بعد اگر نخوره بعد ی ربع نیم ساعت بریزی دور دوباره شیشه رو بشوری دوباره درست کنی. تا بچه ببینی میخواد یا نه.

ولی الان که پسر منم نزدیک یک ساله صبح تا عصر که از من دور فقط غذا میخوره. کم پیش میاد شیر خشک هم بخوره. شما فکر کنم پسرت بزرگتره پسر منه میتونی بذاری جایی خواستی بری....

نظرات همتون خوندم. چقدر دید هر کسی با بچه داری فرق داره با اون یکی. حدا نی نی هاتون حفظ کنه. اما بازم من شرایط زندگی ام ایده آل خودم باشه ۳-۴ تا بچه دوست دارم خخخخ. من خیلی دوست دارم اگر عمر کردم و بیست سال دیگه شد ایشالاه موفقیت بچه هام ببینم و کیف کنم

لیانه وای پسر من با اینکه شیر مادر هم میخوره. ۲۴ ساعته وصل نیست.رکری ۵-۶ بار بیشتر وصل نمیشه. و ۲-۳ بارش براش حالت بازی داره. یعنی اون طوری شیر نمیخوره بیشتر میخواد دالی بازی کنه. اما خب بعضی وقتها که بیمار باشه یا دندون بخواد در بیاره همش متصله ی سره خخخ
پاسخ
وای شیدا نگو
من که به پا دیوانه ام
چند رور پیش مامانم پسرم برد پارک سر کوچه که مثلا من نیم ساعت دراز بکشم
۵ دقیقه ای بدو بدو رفتم‌پیششون گفتم ترسیدم یهو یکی بچه رو از بغلت چنگ بزنه ببره Smile
وای از اونروز میگه تو قطعا ۵۰ سالگی تو تیمارستانی خخخخ

شیطون خانوم من حتی اگه دو دقیقه بشینم پسرم میاد لباسمو میده بالا
حتی اگه سیر باشه
اگه دراز بکشم که یه خنده شیطانی میکنه بدووو بدووو میاد
کل روز سرپا وایسادم
پسر ۱۹ ماه ❤
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Mari90، Rose، شیدا
پاسخ
من که ترسی از این مسئله ندارم
همیشه هم به همسرم میگم یعنی یکی بچه ما را ممکنه بدزده؟!!!
اونم میگه مگه اینکه خل باشه
سر نیم ساعت میاردش پس و میگه خدا بهتون صبر بده

از بس با صدای بلند گریه می کنه دزده عاصی میشه خخخ
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Nedaaa28، ستی‌لیته، شیدا
پاسخ
وای یوتاب نگو از خواب شب پسر من دقیقا از ۷ روزگی تا به الان که ۴۰ ماهشه دقیقا برنامه ی خوابش اینه باز البته بهتر شده اما این که میگن بچه خوابید تا صبح بخدا من یک شب هم قسمتم نشده
تا قبل ۶ که کلا شاید ۲ ساعت هم نمیخوابیدم بخدا همه میگفتن نوزاد ۲۰ ساعت میخوابه میگفتم یعنی چی کلی دکتر می‌بردم همه میگفتن طبیعی البته خواب بودا با چشم بسته نق میزد کش و قوس میداد خودشو آخرم گریه شدید
چه جهنمی بود من سی نه هام خیلی بزرگ بود بعنی دو برابر بچه شبا که باید شیرش میدادم تا یک سالگی میشستم اگه چرتم می‌گرفت بچه خفه میشد همسرم مثل جغد بالا سرم می‌نشست تا خوابم نبره الان یادم میاد ی وقتایی خدا رحم کرد پسرم زنده موند حالا جالبترین بود که ی قطره شیرم نداشتم لامصب ۱ ساعت می‌نشستم شیر میدادم یک ربع آروغ بعد میزاشتم زمین خدا شاهده نیم ساعت بعد دباره چرخه از اول شیر خشکم نمیتونستم تو خواب بدم چون رفلاکس داشت شیرش رژیمی بود ولی خیلی رقیق اگه میدادم تا صبح دیگه بیچاره بودیم

وای خدا حتی از یاد آوری اون روزا کهیر میزنم چطور زنده موندم نمیدونم من حتی یک ساعتم کمکی نداشتم همسرم که بیشتر ازمن خودشو باخته بود فقط گریه میکرد حتی یک بار کسی در خونمون رو برای عیادت نزد چه برسه به کمک من اصلا تا نزدیکای سه سال پسرم رو دوست نداشتم همش خودمو لعنت میکردم چرا بچه دار شدم پسرم کلکسیون همه مشکلات بود رفلاکس آلرژی کولیک بد غذایی بد خوابی اوففففف

الان شاید ی کم دارم رنگ آرامش میبینم کمی برای خودم وقت دارم ورزش میکنم کتاب میخونم میتونه تلویزیون ببینه عقلش میرسه کارهای خطرناک رو وقتی انجام میده اخم میکنم دیگه انجام نمیده

راجع به ترس از دزدی من فقط ترس اینو دارم تو مدرسه یا جایی بهش ت ج ا وز بشه با این که بچم پسره و واسه خیلی ها خنده داره اما واقعا بعضی شبا به خاطر این موضوع گریه میکنم و از بچه دار شدن تا حد مرگ پشیمون میشم چون ی مدت خیلی خبر در این باره خوندم و با این که اذیت میشدم هی پیگیری کردم خوندم روانم بهم ریخت
جالب اینجاست همسر از دزدی از شکستگی دست پا از هزاران چیز بیشتر از من میترسه منو پسرم تا حالا دو تایی پامون رو از در خونه بیرون نداشتیم چون معتقده ی اتفاق بد میوفته تو خونه باشه هی به پسرم میگه ندو نرو رو پله همش نگرانه حتی میشینه لیست چیز هایی که در روز پسرم میخوره مینویسه میگه خوب اینقدر ویتامین سی اینقدر آهن اینقدر کوفت و مرض دیوونم کرده میگم خدایی چی میشد مثل مردای دیگه بیخیال بود کلافمون کرده

اما اگه الان به عقب برگردم با تمام این ها بازم برای یکبار بچه دار میشم ولی دوباره هرگززززززززز میخوام برم رحمم رو در بیارم تا ی روزی نشه که از غیب هم حتی بار دار بشم خخخخخ
من دوس نداشتم بمیرم اما ندونم شکل گرفتن ی موجود تو بدن چه شکلیه اول لگد زدناش حس لمس پوستش برای اولین بار شیر خوردنش در حالی که همه ی بارداریم به عذاب گذشت اما بازم به عقب برگردم انتخابش میکنم فقط ۱ بار
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • **ماهور**، B and I، liyane، Mari90، Rose
پاسخ
(۱۴۰۱/۸/۱۵، ۱۲:۳۱ عصر)Bonsai نوشته است: بچه ها شما تونستین به وزن و هیکل قبل از بارداریتون برگردین؟

من بله 

بچه ها پسر منم ديشب از سه نق زد تا ٦
دليلش چيه اخه؟
دارم ديوونه ميشم به خدا
اخه هر شب؟!
تا كي واقعا؟!
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Bonsai، خانم فسقلی
پاسخ
مونا جون من الان که بیست و پنج روز از زایمانم گذشته فقط
دو کیلو چهار صد مونده که برسم وزن قبل بارداری، فکر کنم ولی دیگه کم نشه و باید رژیم بگیرم یا ورزش کنم برای کم کردن این دو کیلو آخر

مامانیی که به بچه هاتون شیر خشک دادین میشه بگین حدود یکماهگی چند سی سی شیر میدادین به بچتون؟ ما همش از ترس اینکه دل درد بشه یا بالا بیاره هفتاد و پنج یا نهایت نود سی سی میدیم اما خیلی وقتا میبینم هنوز دهن بچم دنبال شیر هست. فاصله شیر خوردنش هم هر دوساعت یکباره...که تا اروغشو میگیرم و پوشک عوض میکنم نوبت شیر بعدی میشه...

[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Bonsai
پاسخ
من خیلی زود برگشتم به وزن قبل بارداری ، شلوار جینام یکماهگی پسرم‌میپوشیدم
ولی به اون فرم هیکل و سایز قبلی برنگشتم
پسر ۱۹ ماه ❤
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Bonsai، خانم فسقلی
پاسخ
مخاطبم ماهوره که توی این دوراهی هست:

همون‌طور که خودت هم معتقدی، ما به این دنیا نیومدیم که تو آسایش کامل زندگی کنیم. زندگی با چالش‌هاش قشنگه. به نظرم این استدلال منطقی نیست که چون بچه‌داری سخته پس بچه نیاریم. چون اگر بخوایم همینطوری برنامه‌های زندگیمون رو بچینیم به هیچ چیز جدیدتری نمی‌رسیم. درس خوندن سخته، ولی آیا کسی به آدمی که پشت کنکوره می‌گه که ولش کن زحمت نکش برای قبول شدن تو کنکور، چون بعدش خیلی سخته و باید شبا بیدار بمونی برای امتحانا بخونی و ... ؟ یا به کسی که می‌خواد جایی تازه استخدام بشه می‌گیم که ولش کن کار کردن خیلی سخته باید همه‌ش با آدم‌های دشوار بسازی و به بالادستی و پایین‌دستی‌ت جواب پس بدی یا جواب پس بگیری ازشون و صبح‌های زود بیدار شی؟ یا به کسی که تازه می‌خواد ازدواج کنه می‌گیم که زندگی مشترک سخته و باید متعهد باشی و در سختی‌ها برای حفظش بجنگی و مسئولیت‌هات رو همیشه به یاد داشته باشی پس ازدواج نکن؟

چالش‌های درس خوندن که خیلی قشنگ بودن و خیلی‌هامون هنوزم عاشق اینیم دوباره برگردیم دانشجو بشیم، چالش‌های کار هم به آدم حس بلوغ می‌دن، چالش‌های زندگی مشترک با کسی که دوستش داری و خوشحالیش برات مهمه هم که کاملاَ نمک زندگی‌ان، پس احتمالاَ چالش‌های بچه هم باید قشنگ باشن. هیچ لزومی نداره تا انتهای مسیر رو نگاه کنی بعد پا درش بذاری. می‌تونی همون قدم‌های اولش رو حساب‌شده برداری، ولی نگاه کردن به انتهاش عملی نیست. ممکنه بعضی‌ها در جواب این حرف بگن که «ولی بچه برگشت‌ناپذیره»! خب درس خوندن هم به نوعی برای اغلب آدم‌ها برگشت‌ناپذیره. کمتر کسی دلش میاد وسط لیسانسش دانشگاه رو ول کنه. آدم‌ها اصولاَ طوری هستن که تلاش می‌کنن وسط کار جا نزنن، مگر مسیر دیگه‌ای که برای خودشون ترسیم کردن مهم‌تر (از درس خوندن) باشه.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • **ماهور**، Celin، Mari90، nice، Seti69، Sufii، Targol، خانم فسقلی، نسیمه جااان
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 20 مهمان