[/quote]
دیروز بیردن بودیم تو مسیر برگشت شهر کتاب تو مسیرمون بود گفت کتاب میخوام دوتا کتاب انتخاب کردیم یهو با ناراحتی گفت مامان کمرم درد میکنه بغلم کن منم اصرار که نه مامان نمیتونه بغل کنه و ..یهو با ناراحتی گفت اگر بغلم نکنی پی پیم میاد
فهمیدم دل پیچه گرفته (قبل رفتن ۳ تا کیوی خورده بود)
اصرار هم داشت کتاباشو حتما بخره
تا برسیم به ماشین همش نگران بود حالا لباسم کثیف میشه چه کار کنم کجا بشوریم و....(من تا حالا به خاطر کثیف کردن لباس چیزی بهش نگفتم که انقدر نگران بود،تا الان هم تو لباسش پی پی نکرده)
یه کوچولو شورتش کثیف شده بود
تا پوشک رو بستم انگار منفجر شد
فقط شانس آوردم خودش رو تونست نگه داره
کل مسیر بغلم بود دستم هنوز درد میکنه
[/quote]
عجب!!!!!
بچه ها بندگان خدا چه بلایی داره سرشون میاد!!!!
منم تا دو ساعت که اومدیم خونه، دستام داشت می لرزید هم از فشار حادثه و شوک روحی روانیش، هم وزنش که بخاطر لباس و اینا 20 کیلو میشد و برای یه دستشویی عین هاجر از اینور به اونور می دویدم!!!!