هلیا وقتی مریضه نباید واکسن بزنی حواست باشه
هرچه در فهم تو آید
آن شود مفهوم تو !
آن شود مفهوم تو !
گپ و گفت مامانهای 1401
|
هلیا وقتی مریضه نباید واکسن بزنی حواست باشه
هرچه در فهم تو آید
آن شود مفهوم تو !
۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۰۹ عصر
خدا نکنه لیانه ی عزیزم.خوبم آ فقط سرفه م بند نمیاد.امیدوارم بچه ها نگیرن.
هلیا جان من تو یه شهر دور از خونواده هامون زندگی می کنم وگرنه کمک داشتم.الانم می تونم به دوستام یا دخترخاله هام بگم نگه دارن ولی می ترسم بچه هام ناقل باشن بقیه رو درگیر کنیم(حدس میزنم که کرونا گرفته باشم).
۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۱۱ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۱۲ عصر، توسط خانم فسقلی.)
۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۲۷ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۳۱ عصر، توسط کتایون خانم ۲.)
(۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۵:۴۸ عصر)هلیا نوشته است: کتایون جان از چیزی نترسیده؟ شاید اضطراب داره؟ چون معمولا این سنی خوششون نمیاد از بغل دوست دارن آزادانه همه جارو بترکونن نمیدونم یعنی نه از چیزی نترسیده، احتمالا همون اضطراب جداییه (۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۵:۴۸ عصر)mahtakhanoum نوشته است: باید این باشه بدیش بغل من گازش بگیرم مرسی مهتا اون بیشتر گاز میگیره ![]() مینو جون نمیگم استراحت کن چون میدونم با دوتا بچه نمیتونی، فقط ایشاله هرچه زودتر دوره مریضیت تموم میشه عزیزم مینو نگو بیان پیشت، ازشون بخواه غذا ( چند مدل خخخ) درست کنن بفرستن که اینجوری ارتباط مستقیم نداشته باشی (۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۰۱ عصر)هلیا نوشته است: یکی از دوستام هستمن خودم این مدل آدم رو از نزدیک دیدم... 2 تا بچه با فاصله 4 سال اورد... سر کار می رفت... بچه هاش رو مادرش و م.ش بزرگ می کردن، دور و برشون هم پر از خ.ش و برادرشوهر بود که مجرد بودن یا بچه همسن داشتن و عاشق بچه... بالای خونه ی م.ش هم زندگی می کرد... هر روز هم غذاش اماده... کلا انگار آشپزی هم بلد نیست!!!! یعنی بخواد مثلا عدس پلو درست کنه، بعد 20 سال ازدواج، یه تغار شفته تحویلت میده، گوشت قلقلیا رو هم می سوزونه و خالی خالی میده دستت ![]() بچه دومی 2 سالش بود تازه رفت ارشد خوند ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() و الان که بچه هاش 16-12 ساله هستن، شیفت کارش رو بعد از ظهر برداشته که صبح بچه ها میرن او تنها باشه و بعد از ظهر هم یه وقت خدای نکرده با بچه ها رو در رو نشه و بازم بچه ها حیرون و ویرون آواره ی خونه ی بقیه ان!!!! شوهرش می فرمود ما توی یه هفته ی اخیر یه جمعه بود که یه عدس پلو خوردیم کلا و کل هفته خبری از غذا نبود!!!!!!! بعد تا از سختی بچه کوچیک بگی، میگه وااااااااییییییییییی صبر کن بزرگ بشن اون موقع می بینی سختی چیه (و برای همین هم هست که فرار کرده و شیفت مخالف بچه ها گرفته...) و اصلا به خودش نگاه نمی کنه که چقدر برای تربیت درست زحمت کشیده که انتظار داره محصولات عالی برداشت کنه!!!!!!!! بچه هایی که با این سن واقعا سلام کردن هم بلد نیستن!!!!!! انتظار داره که مثلا یه دوران نوجوونی طلایی می داشتن!!!!!!!!!!! یه بار اتفاقی جلوش از دهنم پرید که من اون اوایل می خواستم خودمو خلاص کنم، یهو زد زیر خنده!!! با اینکه اون ارشدی که اونجوری گرفته، روانشناسیه خیر سرش... بعد که دید شوکه شدم، گفت اره دیگه افسردگی بعد از زایمان همینجوریه منم همینجور بودم!!!!!!!!!! یعنی از بدبختیت بگی، او جلوتر از تو می خواد که بهت ثابت کنه که بدبخت تره... و الانم توی این جریانات شده معاون اداره ی آ و پ شهرستان ![]() ![]() ![]() این ادم هم میگه من تنها بچه مو بزرگ کردم (چون تک دختره، فکر می کنه که تنهایی هم بچه بزرگ کرده و اونهمه زحمت مادرش رو نمی بینه که با 60-70 سال سن بچه های او رو بزرگ کرد................ واقعا اینهمه کمک رو ندیدن ادم رو متعجب می کنه که حتی الان هم باباش میره دنبال کلاس و مدرسه ی بچه هاش!!!!!!) و ایشون واسه خودش میره کلاس نقاشی، میره کلاس نقاشی خط، میره کلاس های ضمن خدمت ووووو......... یعنی بچه بودن هم که مدرسه نمی رفتن، صبح که میرفت سر کار، ظهر میومد بچه ها رو از خونه ی مامانش با نهار می گرفت، می رفتن میخوابیدن، عصر مجدد میومد میذاشتشون خونه ی مامانش و میرفت کلاس و شب با شوهرش میومدن بچه ها رو بر میداشتن و می رفتن... شبای جمعه هم از همون اوووول کار (بچه ی اول که دنیا اومد) کلا بچه ها خونه ی مامان بزرگا هستن!!!!!!!!!!!!!!!! هر سفری هم که رفته، کمکی با خودش برده.............
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۳۶ عصر
(۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۵:۴۹ عصر)Targol نوشته است: کتایون جان یکم دیگه تحمل کن اضطراب جداییش تموم میشه. فعلا بغلش کن عزیزم. نه اونقدر صمیمی نیستیم... و زن عموم برای بچه هاش اینجوره نه برای ما ![]() ![]() ![]()
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۴۳ عصر
مینو امیدوارم زود خوب شی
نمی تونی ویزیت انلاین بگیری؟ چون ما مثل بچه ها نیستیم، یه گزارش درست اگه بتونیم بدیم، دکتر مشکل رو میفهمه... و اینکه منم موافقم، اگه می تونی بگو که برات غذای گرم و آب میوه تازه ی طبیعی بگیرن و بیارن... شما که امکانش رو داری حیفه استفاده نکنی... یه روز اونها هم کمک نیاز داشتن شما براشون باش... کتایون جان طبیعیه، اوایل و اواخر اضطراب جدایی این چسبندگی زیاد میشه... حتی شاید تا 2 سالگی هم ادامه داشته باشه... ولی شما کم نکن از بغلت... بذار نهایت استفاده رو ببر... من خودم توی 2 سالگی پسرم دستم انگار دچار مشکل دائمی شده بود!!!! یعنی می گفتم امممکان نداره که این درد از بدنم بره... ولی خب رفت... و الان باید التماسش کنم که یه ذره بیشتر توی بغلم بمونه و فقط توی بیماریه که زیاد بغلمو می خواد و خب دیگه وزنش اونقدر زیاد شده که دست گرفتنش واقعا برای مدت طولانی خیلی سخت شده و تا چند ساعت دستم می لرزه بعدش... از این اخرین هفته های بغلی بودن استفاده کن ![]()
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۵۴ عصر
دقیقا پسر منم دیگه تو بغل نمیمونه
همش فرار میکنه باید به زور گرفتش و یه بوس کرد
۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۹:۵۶ عصر
بچه ها من فردا از ممیشی وقت گرفتم که واکسن پرونار پسرمو بزنه، کار خاصی لازم نیست قبلش بکنم؟ بعد چقدر معطلی داره؟
|