امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای 1401
هلیا وقتی مریضه نباید واکسن بزنی حواست باشه
هرچه در فهم تو آید 
آن شود مفهوم تو !
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، خانم فسقلی
پاسخ
خدا نکنه لیانه ی عزیزم.خوبم آ فقط سرفه م بند نمیاد.امیدوارم بچه ها نگیرن.
هلیا جان
من تو یه شهر دور از خونواده هامون زندگی می کنم وگرنه کمک داشتم.الانم می تونم به دوستام یا دخترخاله هام بگم نگه دارن ولی می ترسم بچه هام ناقل باشن بقیه رو درگیر کنیم(حدس میزنم که کرونا گرفته باشم).
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، آیسان ۹۶، خانم فسقلی
پاسخ
(۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۰۸ عصر)پری نوشته است: هلیا وقتی مریضه  نباید واکسن بزنی حواست باشه

نه میذارم هفته بعدی
چون دوشنبه ها میزنن
سه شنبه فقط میبرمش هماهنگ کنم برای هفته بعدش بعد اونم مستقیم دکتر میبرمش صارم چکاپم بشه

مینو خیلی دست تنها سخت هست
مادر مریض بشه خونه فلج انگار
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، مینو
پاسخ
(۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۵:۴۸ عصر)هلیا نوشته است: کتایون جان از چیزی نترسیده؟ شاید اضطراب داره؟ چون معمولا این سنی خوششون نمیاد از بغل دوست دارن آزادانه همه جارو بترکونن

نمیدونم یعنی نه از چیزی نترسیده، احتمالا همون اضطراب جداییه

(۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۵:۴۸ عصر)mahtakhanoum نوشته است: باید این باشه بدیش بغل من گازش بگیرم مرسی

مهتا اون بیشتر گاز میگیره Big Grin ، امروز انقدر گازم گرفته همه جام کبوده، نمیدونم این دندون کوفتی کی درمیاد

مینو جون نمیگم استراحت کن چون میدونم با دوتا بچه نمیتونی، فقط ایشاله هرچه زودتر دوره مریضیت تموم میشه عزیزم

مینو نگو بیان پیشت، ازشون بخواه غذا ( چند مدل خخخ) درست کنن بفرستن که اینجوری ارتباط مستقیم نداشته باشی
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • mahtakhanoum، Rose، خانم فسقلی، مینو
پاسخ
(۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۶:۰۱ عصر)هلیا نوشته است: یکی از دوستام هست
علاوه بر خانواده خودش که همه جوره ساپورتش میکنن
خواهرشوهرهاش
مادرشوهرش
و خود شوهرش
انقدر کمکش هستن
مثلا از صبح تا شب اینور اونور بچه رو میذاره هر روز یکی نگه داره بعد خودش میره نوبت ارایشگاه و کلاس و باشگاه و لیزر و رنگ و…
یا مثلا خواهرشوهرش تکست میده بهار جان غذا نداری من فلان غذارو درست کردم بیا ببر بعد میگه نه مامان داده (مادرشوهرش)
خدایا چرا اینجور ادم های مهربونی دور ماها نیست؟ واقعا چرا؟
من خودم این مدل آدم رو از نزدیک دیدم... 2 تا بچه با فاصله 4 سال اورد... سر کار می رفت... بچه هاش رو مادرش و م.ش بزرگ می کردن، دور و برشون هم پر از خ.ش و برادرشوهر بود که مجرد بودن یا بچه همسن داشتن و عاشق بچه... بالای خونه ی م.ش هم زندگی می کرد... هر روز هم غذاش اماده... کلا انگار آشپزی هم بلد نیست!!!! یعنی بخواد مثلا عدس پلو درست کنه، بعد 20 سال ازدواج، یه تغار شفته تحویلت میده، گوشت قلقلیا رو هم می سوزونه و خالی خالی میده دستت  Rolleyes 
بچه دومی 2 سالش بود تازه رفت ارشد خوند Huh Huh هر روزم شاکی بود که منو انداختن بیرون شهر، من باید نزدیک باشم و ال و بل  Dodgy Dodgy با اینکه ارشد و کارشناسیش مرتبط هم نبودن باهم و هر دو هم نامرتبط با پایه ای که تدریس می کرد... بعد خانم پایان نامه رو که داد براش نوشتن، اونی که نوشت 2 تا کتاب هم ازش در اورد، یکی اسم این خانم اول باشه یکی اسم اون خانم که بدین صورت وی مولف هم شد و براحتی توی اینستاش هم گذاشته خخخخخخخخخ  Big Grin Big Grin Big Grin Big Grin بعد همییییشششششه شاکی که بچه ها منو داغون کردن و ال و بل... بعد بچه ال شدم و بل شدم ولی خب 40 روزگی به قول خودش با شکم پااااااره برگشته سر کار قراردادیش که حقوقم نمی دادن و سابقه هم نمیشد براش وووو... (سیستم همیشه شاکی که یه وقت مثلا لابد چشم نخوره)!!!!!!!!!!! 
و الان که بچه هاش 16-12 ساله هستن، شیفت کارش رو بعد از ظهر برداشته که صبح بچه ها میرن او تنها باشه و بعد از ظهر هم یه وقت خدای نکرده با بچه ها رو در رو نشه و بازم بچه ها حیرون و ویرون آواره ی خونه ی بقیه ان!!!! شوهرش می فرمود ما توی یه هفته ی اخیر یه جمعه بود که یه عدس پلو خوردیم کلا و کل هفته خبری از غذا نبود!!!!!!! بعد تا از سختی بچه کوچیک بگی، میگه وااااااااییییییییییی صبر کن بزرگ بشن اون موقع می بینی سختی چیه (و برای همین هم هست که فرار کرده و شیفت مخالف بچه ها گرفته...) و اصلا به خودش نگاه نمی کنه که چقدر برای تربیت درست زحمت کشیده که انتظار داره محصولات عالی برداشت کنه!!!!!!!! بچه هایی که با این سن واقعا سلام کردن هم بلد نیستن!!!!!! انتظار داره که مثلا یه دوران نوجوونی طلایی می داشتن!!!!!!!!!!!

یه بار اتفاقی جلوش از دهنم پرید که من اون اوایل می خواستم خودمو خلاص کنم، یهو زد زیر خنده!!! با اینکه اون ارشدی که اونجوری گرفته، روانشناسیه خیر سرش... بعد که دید شوکه شدم، گفت اره دیگه افسردگی بعد از زایمان همینجوریه منم همینجور بودم!!!!!!!!!! یعنی از بدبختیت بگی، او جلوتر از تو می خواد که بهت ثابت کنه که بدبخت تره... و الانم توی این جریانات شده معاون اداره ی آ و پ شهرستان Confused Confused Confused

این ادم هم میگه من تنها بچه مو بزرگ کردم (چون تک دختره، فکر می کنه که تنهایی هم بچه بزرگ کرده و اونهمه زحمت مادرش رو نمی بینه که با 60-70 سال سن بچه های او رو بزرگ کرد................ واقعا اینهمه کمک رو ندیدن ادم رو متعجب می کنه که حتی الان هم باباش میره دنبال کلاس و مدرسه ی بچه هاش!!!!!!) و ایشون واسه خودش میره کلاس نقاشی، میره کلاس نقاشی خط، میره کلاس های ضمن خدمت ووووو......... یعنی بچه بودن هم که مدرسه نمی رفتن، صبح که میرفت سر کار، ظهر میومد بچه ها رو از خونه ی مامانش با نهار می گرفت، می رفتن میخوابیدن، عصر مجدد میومد میذاشتشون خونه ی مامانش و میرفت کلاس و شب با شوهرش میومدن بچه ها رو بر میداشتن و می رفتن... شبای جمعه هم از همون اوووول کار (بچه ی اول که دنیا اومد) کلا بچه ها خونه ی مامان بزرگا هستن!!!!!!!!!!!!!!!! هر سفری هم که رفته، کمکی با خودش برده.............
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Gitii، Mari90، youtab، آیسان ۹۶، خانم فسقلی، دخترانه
پاسخ
(۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۵:۴۹ عصر)Targol نوشته است: کتایون جان یکم دیگه تحمل کن اضطراب جداییش تموم میشه. فعلا بغلش کن عزیزم.
رز جان الهی بگردم. نمیشد بری خونشون واقعا؟ Sad

نه اونقدر صمیمی نیستیم... و زن عموم برای بچه هاش اینجوره نه برای ما Big Grin Big Grin Big Grin
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Targol، خانم فسقلی
پاسخ
مینو امیدوارم زود خوب شی
نمی تونی ویزیت انلاین بگیری؟
چون ما مثل بچه ها نیستیم، یه گزارش درست اگه بتونیم بدیم، دکتر مشکل رو میفهمه...

و اینکه منم موافقم، اگه می تونی بگو که برات غذای گرم و آب میوه تازه ی طبیعی بگیرن و بیارن... شما که امکانش رو داری حیفه استفاده نکنی... یه روز اونها هم کمک نیاز داشتن شما براشون باش...

کتایون جان طبیعیه، اوایل و اواخر اضطراب جدایی این چسبندگی زیاد میشه... حتی شاید تا 2 سالگی هم ادامه داشته باشه... ولی شما کم نکن از بغلت... بذار نهایت استفاده رو ببر... من خودم توی 2 سالگی پسرم دستم انگار دچار مشکل دائمی شده بود!!!! یعنی می گفتم امممکان نداره که این درد از بدنم بره... ولی خب رفت... و الان باید التماسش کنم که یه ذره بیشتر توی بغلم بمونه و فقط توی بیماریه که زیاد بغلمو می خواد و خب دیگه وزنش اونقدر زیاد شده که دست گرفتنش واقعا برای مدت طولانی خیلی سخت شده و تا چند ساعت دستم می لرزه بعدش... از این اخرین هفته های بغلی بودن استفاده کن Smile
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Mari90، youtab، آیسان ۹۶، مینو، کتایون خانم ۲
پاسخ
دقیقا پسر منم دیگه تو بغل نمیمونه
همش فرار می‌کنه باید به زور گرفتش و یه بوس کرد
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، youtab، آیسان ۹۶، کتایون خانم ۲
پاسخ
بچه ها من فردا از ممیشی وقت گرفتم که واکسن پرونار پسرمو بزنه، کار خاصی لازم نیست قبلش بکنم؟ بعد چقدر معطلی داره؟
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • youtab
پاسخ
صوفی جان بستگی داره ساعت چند وقت گرفته باشی
من همیشه اول وقتشو میگیرم همون 2 اینا تا میاد کارمونو انجام میده و سریع تموم میشه
نه کار خاصی نمیخواد پرونار سبکه 
خودشم میگه بهت باز
Heart  پسر دو ساله من  Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Sufii
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 18 مهمان