Nedaa28 نوشته است:یوتاب جان اینروزا هم میگذره
من صبح داشتم تلفنی با مامانم حرف میزدم یهو پستتو خوندم واسش تعریف کردم
از صبح تا حالا چند بار مامانمو و مادربزرگم زنگ میزنن حالتو میپرسن میگن واسش ختم قرآن برداشتیم
منم هی گزارش لحظه ای میدم بهشون
ایشالا همه چی عالی پیش میره
ندا جانم مرسی از مهربونی و انرژی خوبت
از ماپر و ماپربزرگ عزیزت از طرف من بینهایت تشکر کن و بگو انشالا جواب این لطفتونو خود خدای مهربون تو زمان فارغ شدن تو بده و به بهترین و راحتترین شکل و سروقتش زایمان کنی قشنگم
Bonsay نوشته است:یوتاب خودت خوبی؟
از حال خودتم بگو
عزیزم خداروشکر خودم خوبم
دردم خیلی کمه پر حد اینکه انگار دارم پ میشم
کلی هم راه رفتم و سرحالم خداروشکر
قندمم که نرماله
(کژال) نوشته است:یوتاب جان از صبح که پیام گذاشتی هر ده دقیقه دارم سایتو چک میکنم که از حالت بگی
انشالله قدم گل پسرت مبارک باشه
خودت سلامت باشی و خدا به مالتون برکت بده
مارو از حال خودت و پسرت بی خبر نزار
مرسی کژال جانم
ممنونم
خدای مهربون نگهدار خودتو نی نی قشنگت باشه الهی
liyane نوشته است:خيلي به فكرتم يوتاب اصلا خوابم نميبره امشب
كاش امكان اين بود كه كنارت باشم
الان در چه حالي دختر؟
سزارينت چطور پيش رفت، اصلا از خودت نميگي
دلم ميخواد بدونم چي شد كيسه آب پاره شد
هر وقت حوصله داشتي تعريف كن اون روز رو
ای وای چرا بیداری دخمر جان

ببین من نشسته بودم عین دخترای خوب و داشتم کتاب میخوندم
یهو حس کردم حالت تهوع دارم
البته تهوع خیلی یواش یعنی سهمگین نبود که بدوام برم دستشویی
بع اروم رفتم دستشویی یکم بالا اوردم اصلا هم به شدت قبلیا نبود
بعد یه چیزی مثل ادرار بود اومد فکر کردم خب فشار اوردم پیگه
بعد دیدم نه بند نمیاد اصلا!
اومدم بیرون زدم تو گوگل که دیدم میگه مثل ابه و بی رنگ و بی بو
زن زدم بلوک زایمان بهمن گفت پاشو بیا
نیم ساعت بعپش ما رسیدیم
بعد انگار شیر اب بازه
خلاصه کارای پذیرشو کرد همسرم
به دکترم ز زدن و نوار قلب بچه رو فرستادن که گفت امادش کنین الان میام
ساعت۳۰ :۲رفتم اتاق عمل و و چند دقیقه بعد پسرم به دنیا ااومد ۳-۴ ثانیه کمار صورتم چسبوندنش و بردنش منم رفتم ذیکاوری و بخش الانم در خدمت شمام

حال خودم خداذوشکر خوبه و سر پام
با خدا خیلی حرف زدم و دعا خوندم
گفتم خودت دادیش خودتم سالمه سالمه بهم بدش و حافظش باش