ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received:
22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
۱۴۰۰/۴/۹، ۰۷:۵۱ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۴/۹، ۰۷:۵۵ عصر، توسط Rose.)
(۱۴۰۰/۴/۹، ۰۷:۲۲ عصر)Nedaa28 نوشته است: بچه ها هفته چند واکسن کزاز زدین؟ من ۳۲ میخوام برم دیر نیست؟
من قبل از بارداری همه رو آزمایش تیتر داده بودم و هر چی لازم بود خوردم یا زدم، ولی فکر کنم یکیش جا مونده بود و گفتن حدودای 28 هفتگی بزنم... من کلا می خواستم نزنم اما هم دکتر خودم هم دکتر بیمارستان و هم مسئول بهداشت منطقه مون گفتن چون با خون سر و کار خواهی داشت، حتما بزن... واقعیتش یادم نیست کزاز بود یا چیز دیگه...
شما هم حتما از دکترت بپرس ببین چی میگه
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received:
22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
درباره ی تشک گارد دار هم به نظر من واجب نیست... هم جاگیره، هم زود کوچیک میشه، هم شستنش سخته، هم به درد خاصی نمی خوره و کلا با کریر میشه به هدف رسید بصورت کاملا استاندارد و بدون خطر...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 306
موضوعها: 0
تشکر Received:
1,323 in 293 posts
تشکر Given: 1,165
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
1,325
کژال جان بعد واکسن دو ماهگی دیگه بچه خودش دوست داره بره بیرون.کم کم بیرون رفتنو شروع میکنی یاد میگیری چی ببری چی نبری چی کار کنی...بعد مسافرت میشه رفت
ارسالها: 2,744
موضوعها: 2
تشکر Received:
9,079 in 2,141 posts
تشکر Given: 5,129
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
11,097
كژال جان اين احساس افسردگي و حالت روحيه ناخوشايندي كه داري خيلي توي هفته هاي تو طبيعيه ، منم داشتم بقيه ي بچه ها هم همگي اين احساساتو تجربه كردن ، من يادمه دو سه بار به همسرم گفتم اشتباه بود حامله شدنم، ولي گذشت و البته من مشاوره گرفتم سريع خوب شدم، وقتي هفته هات مياد بالا ، شوق زايمان روحيه تو عوض ميكنه
پس احساساتت طبيعيه دكتر خودمم بهم گفت خيلي طبيعيه فقط چيزي كه غير طبيعيه اينه كه نبايد به افكار بدمون دامن بزنيم
يه كمم به خودمون كمك كنيم ميتونيم از اين حال دربيايم
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received:
22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
(۱۴۰۰/۴/۱۰، ۰۱:۳۶ صبح)(کژال) نوشته است: رز عزیز خیلی ممنونم از توضیحات کاملت
شمیم جون ممنونم از دلگرمیت
من قبل از بارداری خیلی سرچ میکردم که کسایی که میخوان اقدام کنن چه کارایی باید انجام بدن. و همش جسمی بود. فولیک اسید بخورید. سیاهدونه و عسل بخورید مولتی ویتامین بخورید
هیچ جا ننوشته بود که روحتونم اندازه جسمتون مهمه و باید تو شرایط روحی خوبی باشید قبل از اقدام.
واقعا دلم میخواست یکی اینو بهم بگه
رز عزیز یادم باشه تاپیک درست کردی برای توصیه های قبل از بارداری بیام اینو بنویسم که شرایط ایده ال روحی از فولیک اسید و ارده شیره و عسل و پسته خیلی مهم تره قبل از بارداری
الان که فکرشو میکنم بعد از یک سال خونه نشینی به خاطر کرونا اصلا از نظر روحی امادگی بارداری رو نداشتم.
آفرین دقیقا
منم معتقدم حاشیه ها رو زیاد برامونپررنگ کردن ولی اصل قضیه که ممکنه نظر مادر رو درباره ی باردار شدن یا نشدن عوض کنه هیچی نمیگن...
من خودم درباره ی دکتر و اطلاعات دوره ی بارداری هم فوق العاده تحقیق کردا بودم، اما اومدنش نشون داد اصلا آماده ی این حجم از فداکاری و مسئولیت نبودم... من توی بارداری ویلیامز رو خوندم ولی کاش به جاش قبل بارداری، چند هفته یه تازه مادر رو پیدا می کردم و کمکش کرده بودم...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 1,733
موضوعها: 0
تشکر Received:
5,714 in 1,177 posts
تشکر Given: 1,195
تاریخ عضویت: تير ۱۴۰۰
اعتبار:
6,046
توضیحاتتون خیلی کامل بود
مرسی
دقیقا از نظر روحی باید اماده بود
من چندین ماه بود ک اقدام بودم و ترسیده بودم راستش
الان وقتی میبینم نمیتونم درس بخونم ک جایی استخدام بشم دنیا رو تیره و تار میبینم چون من پارسال خیلی خونده بودم و تو ی قدمیش رد شدم
از طرفی همه دوستام دارم میخونن یا قبول شدن
اما یادم ک میاد چقد ترس داشتم ک نکنه مادر نشم خداروشکر میکنم و خجالت میکشم از خدا ک بخاطر کار دارم حسرت میخورم
کاش یادمون میدادن ک نترسیم
ارسالها: 627
موضوعها: 0
تشکر Received:
2,709 in 516 posts
تشکر Given: 3,776
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
2,787
بچه ها من هفته ها و روزهای اولی که فهمیدم باردارم خیلی برام سخت بود اصلا نمیتونستم قبول کنم قراره همه چیم بهم بخوره، از بدنم گرفته تا خواب و تفریح با دوستا و مسافرت و ....،خیلی شبا گریه کردم، مخصوصا اینکه کسی از اطرافیانم باردار نبود و همش میگفتم خوش به حالشون میرن میان بدون دغدغه فکری،به خودم میگفتم حتی اتاق جدا نداره بارداریت چی بود این وسط حالا وقت داشتی و .... تا اینکه ان تی رفتم و دیدمش، نمیدونم چی شد ولی جونم شد، اصلا مهم نیست برام میخواد چی بشه یا اینکه بعد زایمان میخواد اذیتم کنه و نخوابم و ... ، وقتی وول خوردناشو دیدم فقط اشکریختم و اشک ریختم ، انگار تازه فهمیدم بچه س واقعا تو دلم
معجزه بود دیدنش
ارسالها: 308
موضوعها: 0
تشکر Received:
1,583 in 285 posts
تشکر Given: 2,919
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
1,599
ستی جان همینطوره واقعا یه معجزه هست من واقعا آرزوی بچه دار شدن داشتم الان فقط دلم میسوزه نیمتونم صد در صد فکر و انرژیم رو صرف برنامه ریزی واسه بچم کنم میدونم خیلی سختی هم الان هم پیش رو دارم اما همش فدای یه تار موش! بلاخره این سختیا هم میگذره خداروشکر الان کروناست کسی دیدن سیسمونی و اینا هم نمیاد! تا اون وقت هم خدابزرگه