(۱۴۰۰/۴/۱۳، ۱۰:۰۹ عصر)Sh96.shamim نوشته است: Rose عزیز یکمم در مورد مرحله واکسن زدن هم تجربتو بگو..و در مورد شروع غذای کمکی چون خوندم رفرنس ها تغییر کرده میخوام بدونم چه اطلاعاتی داری و تحربتو بگی. حالا میخوای اینجا نگی تو تاپیک مربوط به خودش بنویس..پست قبلیتم تو تاپیک مربوطش کپی کنی خوبه.بچه ها الان زیاد دقت نمیکنن یادشون میره تو شرایط که قرار میگیرن دوباره باید بخونن.
عزیزم واکسن زدن برای ما کلا مشکل خاصی پیش نیاورد و طبق توصیه ی دکترش گذاشتیم اگه علامت داد بهش استا بدیم که خب واکسن اول که چون یادمون نمیموند و دستمون می خورد روش (1-2 بار اتفاق افتاد)، برامون سخت بود، 2 ماهگی خیلی برامون سخت بود که خواهر همسرم بود و گریه هاش رو کمک کرد که کمتر اعصابمون خرد شه چون من خودم روحیه م خراب بود و نهایتا جرات میکردم گریه کنم و جرات بغل کردنشم نداشتم چون می ترسیدم دستم بخوره و آزارش بدم... و اینجا استا دادیم... خوب هم اثر میکرد و با کمک استا و خواهر همسرم، تونستم بعد 2 ماه 2 ساعت بخوابم

و رفت تا 8-9 ماهگیش
دیگه بقیه کاملا بدون مشکل بود تااا 18 ماهگی که حدود ساعت 11.30 واکسن زدیم، یهو ساعت 5-6 عصر پاش گرفت و نتونست دیگه حرکت کنه و گریه و بی قراری شروع شد و تا صبح طول کشید و تب هم کلا نداشتیم ولی استا رو دادیم... حالا دلیلش چی بوده نمی دونم واقعا... ولی 18 ماهگی واقعا از همه شون سنگین تر بود، 2 ماهگی هم بخاطر افسردگی و کم خوابی و بی تجربگی هامون سخت بود...
++++++++++++
غذا هم بله خیلیییی تغییر کرده...
من تا آخر 1 سال اصلا و ابدا شکر و نمک و عسل ندادم... محصولات لبنی هم بخاطر ریفلاکسش ممنوع بود... تا 10 ماهگی کره و پنیر و بقیه لبنیات هم ندادم...
تا 18 ماهگی هم شکر و نمک رو نسبتا رعایت کردم... از 18 ماهگی بعضی وقتا مثلا برای توی ماشین اگه گرسنه بود کیک یا کلوچه یا چند باری چیپس بهش دادم چون حواسم نبوده غذا براش ببرم مجبور شدم و دادم بهش... قبلتر اصلا اینقدر بیرون نمی رفتم و بیرون نمی موندم که بخواد به وعده ی غذا بکشه، نهایتا همون شیر بود بهش می دادم... ولی الان هم که 2 سالشه بااااز در حالت اجبار یا موقع گرفتنش از شیر یکم چیزمیزای سوپرمارکتی گرفتم مثل دنت و اینها چون شیر صبحش خییییلییییی سخت بود گرفتنش، برای اینکه یه چیزی دم دست باشه که سریع حواسش رو پرت کنم، گرفته بودم براش... ولی تا حالا بستنی و پفک و اینها اصلا براش نخریدم و شاید یکی دوبار لیس زده

اصلا و ابدا تمایلی به بستنی و... نداره و واقعا عاششششق میوه اس... غذاشم تا 1 سالگی حجمش زیاد بود 1 تا 2 کم شد، بعد از حذف شیر همه چی خیلی بهتر شد از نظر خواب و خوراک (توی 1 سال اول 2 تا 3 برابر وزن تولدشون (200 تا 300%) میشن ولی سال دوم کلا 2-3 کیلو معادل 20-30% وزن یک سالگیشون وزن اضافه می کنن)...
اما درباره ی شروع غذای کمکی، بحث فرنی و حریره و اینها که منتفیه...
اصلا هیچچچچ خاصیتی ندارن... شیر که برای اکثر بچه ها مشکل سازه حالا یا نشون میده یا نه، نشاسته ی سفید هم که خاصیتی نداره، شکر اضافه هم دارن که طبع بچه رو تغییر میده... درباره ی حریره هم به نظرم اونهمه وقت گذاشتن برای مثلا 1 ق غ شیر بادوم توی یه لیوان حریره، فایده ای نداره و ترجیحم این بود که مغزها رو توی غذاش رنده کنم...
من واقعا از آخر 4 ماه که بخاطر ریفلاکس غذای کمکی رو شروع کردیم تا نزدیک 1 سالگی، داشتم همش مواد غذایی جدید تست می کردم... هر 3 روز یه ماده ی جدید معرفی کردم...
و اولش هم با پوره های پخته شده توی شیشه (مثل کنسرو گوشت) مثل پوره ی موز، آووکادو، کدوحلوایی (اینو چون می ترسیدم بعدش تفت هم می دادم)، سیب زمینی، سیب زمینی شیرین، هویج وووو... شروع کردم... بعد با مخلوط کردنشون ادامه دادم و چیزی شبیه سوپ هایی که به بچه ها توی ایران میدن شد... دیگه وقتی که تست اولیه ی مواد پایه ای تموم شد (با توجه به رژیم خونه ی خودمون)، از 7 ماهگیش بود که فینگر فود شروع کردم... قاشق هم در اختیارش بود... ولی واقعا دست رو خیلی بیشتر دوست داشت... الان هم خودش با دست و هم کمتر با قاشق یا چنگال میخوره (تمیز نمی خوره اما واقعا نسبت به خیلی بچه ها که تا 3-4 سالگی باید غذا دهنشون بذاری واقعا بهتره)...
به واقع تا حالا اصلا بهش فرنی یا حریره ندادم (شیر مغزیجات زیاد دادم ولی حریره نکردم... میریختم توی لیوانش یا شیشه شیرش و می خورد)... دیگه خودم سویق درست می کردم و به غذاهاش تا 1 سالگی میزدم، بعدش وقت و حوصله ش رو نداشتم و بیشتر غذای خودمون رو می خورد (من به غذای خودمون مدتهاست نمک نمی زنم و اگه لازم باشه سر سفره به مال خودمون می زنیم ولی به مال پسرم همون بدون نمک میدم)... آب میوه هم براش زیاد میگرفتم، ولی سهم عمده ی غذاهامون همون نون و برنج و گوشت ها و میوه ها بوده... تا یک سالگیش صیفیجات هم خیلی خوب می خورد اما بعدش دیگه زیاد استقبال نکرد... ولی میوه بیشتر و روزی چند مدل میخواد و میخوره... (البته من توی بارداری هم تا آخرین روز نمی تونستم انواع گوشت و برنج بخورم و اکثرررا میوه و سبزی خوردم... حتی چند تا سونوی آخری، دکتر میگفت چی خوردی اینقدر پسرت پر موئه

نکنه سبزی و کاهو زیاد خوردی؟ منم شاخ درمیاوردم

آخرشم اینقدر موهاش زیاد بود و سخت شسته میشد که توی بیمارستان هم نتونسته بودن کف سرش رو خوب بشورن، ما که بماند، آخرم از ته زدیم موهاشو... خلاصه که اگه میخواید نی نی پرموشه، حتما سبزی و میوه زیاد مصرف کنید

)
درباره ی اثر تجربه م هم واقعا راضی ام... اصلا اعصاب خردی ندارم... زیر صندلی غذاش یه پارچه پهن کردم، نسبت به اون اولا خیلیییی بهتره و تلفات خوردنش عالیه، ما هم به غذای خودمون می رسیم...
دقیقا مثل صندلی ماشین که واقعا راضی ام... اصلا امنیتش که 100% مهمه و بخاطر اون خریدیم... ولی از نظر راحتی خودمون هم واقعا حائز اهمیته... راحت میرم جلو میشینم و لذت زندگی رو می بریم... فکر اینکه یه بچه آویزونم باشه و کمربندم نداشته باشه یا موقع غذا یه بچه آویزونم باشه اصلا عصبیم می کنه...
واقعا هر چی زودتر بچه مستقل بشه هم به نفع خودمونه هم بچه...