مرسی بچه ها... مرسی که هستید...
ندا جون ما هم همین وضعیت رو داریم... یعنی همسر هم زیاد سر کاره و هم روزهای زیاد بطوریکه ما تعطیلی آنچنانی نداریم...
قبل از مهد یکشنبه تعطیل بود که به کل می رفت برای انجام خرید و کار اداری... جمعه هم توی خونه بودیم اکثرا... از وقتی مهد شروع شده، فقط جمعه خونه اس...
آره نونا جون...
واقعا منم وقتی بخوام روانشناس انتخاب کنم، ترجیحم اینه خودش مادر باشه... حتی از کسایی بسته آموزشی میخرم که مادر باشه... حتی اگه با پرستار و اینها بچه بزرگ کرده باشه، باز احتمال میدم بیشتر از کسی که هیچ بچه ای نداشته من مادر رو درک میکنه... اینقدرم ملت تو اینستا برای بازدید بیشتر تیترای فضایی میزنن و تز میدن اینجور کنی بچه به فنا میره، اونجور نکنی بچه مغزش می پوکه و ال و بل، آدم خوف می کنه...
مرسی ماری جون
من اینجور زمانی رو روزی ۲-۳ ساعت قبل از مهد داشتم، کار خاصی هم نمی کردم... همسرم پسرمونو می برد شرکت یا پارک یا خرید و این چیزا... ولی اینا انگار مرخصی واقعی نیست... می دونی چیه، دلم کلا بی مسئولیتی قبل بچه رو میخواد که مثلا صبح پا میشدیم می گفتیم بریم شمال و می رفتیم و اینقدر توی آب می موندیم و موج سواری می کردیم که موقع بیرون اومدن از آب نمی تونستیم سرپا وایسیم... دلم برای دوتاییامون تنگ شده... برای زمان هایی که با دوستام بودم تنگ شده...
آره امیدم به اینه که دفاع کنم یکم حالم بهتر شه، به قول ترگل الان خودم حس می کنم حجم زبادی از استرس و فشارم بخاطر تزه...
نه ماری اینجور نگو، خیلی وقتا کسایی که دور و برآدم هستن، دقیق تر می تونن راهنمایی کنن چون از بیرون دارن ضعف و اون مشکل رو می بینن، مثل کسی که داره غرق میشه و اصلا نمی تونه تشخیص بده کدوم ور بره یا چی هست که بگیره ولی یکی که از توی قایق با یه حواس جمع داره او رو می بینه مثلا میگه دو متر شنا کنی طناب کنارته می تونی خودت رو نجات بدی.... اصلا برای همینه که اینقدر دنیای مربی و معلم و کوچ و منتورها داره بزرگ میشه... دستت درد نکنه که وقت گذاشتی برام عزیزم
حالا یه کتاب دارم میخرم برای رفرش شدن و کنترل اوضاع برای زنان شاغل... ببینم چطور در میاد... اگه خوب بود معرفیش می کنم