امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کاش قبل از مادر شدن می دانستم
هر چی میگذره داره سخت تر میشه واقعا
همسر من که زیادم خونه نیست
رز جان هر چی بگم حق داری کمه
Sad
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Rose، Seti69، Targol
پاسخ
رز چون اون روانشناسا خودشون به تنهایی بچه بزرگ نکردن نمیدونن چه خبره
منم والا تئوری خوب بلد بودم اما در عمل سر غذا نخوردن یا نخوابیدن شده دعوا کردم هرچند پشیمان و‌شرمنده شدم ولی دیگه آدم فضایی نیستیم که
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Celin، liyane، Mari90، Rose، Seti69، Targol، مینو، پری سیما
پاسخ
رز جان در مورد استعفا از مادری یه پیجی هست تو اینستا در این باره حرف زده، اسمش هم گذاشته مرخصی مادرانه، تو تایم هایی که میره مرخصی همسر و پسرش با هم هستن. عموما اون دو تا میرن بیرون و خانم تنها بدون هیچ مسئولیت مادرانه و همسران. استراحت میکنه
به نظرم ایده خوبیه که نیاز به همکاری مرد خونه داره
و
در مورد شما مهد خیلی خوبه که شروع کردی یکم حجم کارهات سبک بشن، اثر عدم حضور بچه در خونه بیشتر مشخص میشه و میتونی استراحت کنی و حجم این فشار کمتر بشه.
در مورد خودم هم باید بگم: کل اگر طبیب بودی...
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Celin، Rose، Seti69، Targol
پاسخ
مرسی بچه ها... مرسی که هستید...
ندا جون ما هم همین وضعیت رو داریم... یعنی همسر هم زیاد سر کاره و هم روزهای زیاد بطوریکه ما تعطیلی آنچنانی نداریم...
قبل از مهد یکشنبه تعطیل بود که به کل می رفت برای انجام خرید و کار اداری... جمعه هم توی خونه بودیم اکثرا... از وقتی مهد شروع شده، فقط جمعه خونه اس...

آره نونا جون...
واقعا منم وقتی بخوام روانشناس انتخاب کنم، ترجیحم اینه خودش مادر باشه... حتی از کسایی بسته آموزشی میخرم که مادر باشه... حتی اگه با پرستار و اینها بچه بزرگ کرده باشه، باز احتمال میدم بیشتر از کسی که هیچ بچه ای نداشته من مادر رو درک میکنه... اینقدرم ملت تو اینستا برای بازدید بیشتر تیترای فضایی میزنن و تز میدن اینجور کنی بچه به فنا میره، اونجور نکنی بچه مغزش می پوکه و ال و بل، آدم خوف می کنه...

مرسی ماری جون
من اینجور زمانی رو روزی ۲-۳ ساعت قبل از مهد داشتم، کار خاصی هم نمی کردم... همسرم پسرمونو می برد شرکت یا پارک یا خرید و این چیزا... ولی اینا انگار مرخصی واقعی نیست... می دونی چیه، دلم کلا بی مسئولیتی قبل بچه رو میخواد که مثلا صبح پا میشدیم می گفتیم بریم شمال و می رفتیم و اینقدر توی آب می موندیم و موج سواری می کردیم که موقع بیرون اومدن از آب نمی تونستیم سرپا وایسیم... دلم برای دوتاییامون تنگ شده... برای زمان هایی که با دوستام بودم تنگ شده...
آره امیدم به اینه که دفاع کنم یکم حالم بهتر شه، به قول ترگل الان خودم حس می کنم حجم زبادی از استرس و فشارم بخاطر تزه...
نه ماری اینجور نگو، خیلی وقتا کسایی که دور و برآدم هستن، دقیق تر می تونن راهنمایی کنن چون از بیرون دارن ضعف و اون مشکل رو می بینن، مثل کسی که داره غرق میشه و اصلا نمی تونه تشخیص بده کدوم ور بره یا چی هست که بگیره ولی یکی که از توی قایق با یه حواس جمع داره او رو می بینه مثلا میگه دو متر شنا کنی طناب کنارته می تونی خودت رو نجات بدی.... اصلا برای همینه که اینقدر دنیای مربی و معلم و کوچ و منتورها داره بزرگ میشه... دستت درد نکنه که وقت گذاشتی برام عزیزم Smile

حالا یه کتاب دارم میخرم برای رفرش شدن و کنترل اوضاع برای زنان شاغل... ببینم چطور در میاد... اگه خوب بود معرفیش می کنم
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Mari90، Nedaa28، Seti69، Targol، youtab
پاسخ
چقدر با پوست و گوشتم میفهممتون... 
ما یه دیوار توی راروی بین اتاقامون رو از قبل از بچه کلی عکسای دوتاییمونو زدیم، مثل سفرامون و دوران دوستی و اینا
بعد مدتی نگاهم میوفته حس میکردم چقدر پیر شدم انگار!!! دیشب خ ش عکسای عروسی پریشب رو برام فرستاد دیدم وای خدا این منم؟؟؟!!!!!!
بعد ریز به خ ش ها گفتم چقدر من پیر و افتاده شدم اونام گفتن ما نمیخواستیم بگیم بهت اره خیلی تغییر کردی و باید به خودت و حالت برسی و...
گفتم خدا خیرتون بده بذارین بچه هاتون بیان میبینمتون... 
گفتم اگر یکی از شماها فقط قبل من بچه اورده بود و ابدا نمیاوردم... 
اخ رز گفتی... 
خدا میدونه که بچم جون و عمرمه، اصلا دلیل و دلخوشی زندگیمه اما حاظرم دو سوم باقی عمرمو بدم برگردم به قبل از بارداری...
منکه انقدر پیجای روانشناسی کودک چیکار کنیم چیکار نکنیم بذای بچه و مامانه اینو مامانه اون و انواع متخصص کودکان داشتم که دیروز طی یک حرکت انتحاری کلا اینستاگرام رو پاک کردم
فقط از پستای سوده اسکرین شات گرفتم که روش با گریه رو برای پسرم از هفته اینده احرا کنم برای خوابش
دیگه بریدم و از این بریدن هم حس خوبی ندارم
اون هفته قبل از دعوامون همسرم یهو بی مقدمه گفت جایی خوندم اگه بچه رو توی اتاق خودش عادت ندین بخوابه برای اون مشکلی نیست اما روی روابط زناشویی خیلی تاثیر مخربی میذاره... 
گفتم والا میدونم... 
مغزم واقعا پره... 
لیانه جان راهکار من برای خودم اینه که از روش آموزش خواب با گریه پسرمو اموزش بدم، توی پیج sleep_mama_sleepخوندم 
هفته اینده انجام میدم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، liyane، Mari90، Rose، Seti69
پاسخ
رز این جمله همه حرف دل منه:
"اینا انگار مرخصی واقعی نیست... می دونی چیه، دلم کلا بی مسئولیتی قبل بچه رو میخواد"
حالا من مثل یوتاب قرتی هم نبودم، اما قشنگ احساس میکنم پیر شدم. منم دخترهام رو دعوا میکنم. بعد که میخوابن به خودم لعن و نفرین میفرستم. اما باز وقتی غذا نمیخورن و هر کاری میکنم قبول نمیکنن دهن باز کنن دوباره کلافه میشم.. اوف تو بارداری برای خودم چه تصوراتی (توهم بهتره) داشتم. یه مادر مهربان و آروم و صبور بودم ارواح خیکم.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، liyane، Nedaa28، Rose، Seti69، youtab
پاسخ
(۱۴۰۱/۲/۲۹، ۱۰:۵۸ صبح)youtab نوشته است: چقدر با پوست و گوشتم میفهممتون... 
ما یه دیوار توی راروی بین اتاقامون رو از قبل از بچه کلی عکسای دوتاییمونو زدیم، مثل سفرامون و دوران دوستی و اینا
بعد مدتی نگاهم میوفته حس میکردم چقدر پیر شدم انگار!!! دیشب خ ش عکسای عروسی پریشب رو برام فرستاد دیدم وای خدا این منم؟؟؟!!!!!!
بعد ریز به خ ش ها گفتم چقدر من پیر و افتاده شدم اونام گفتن ما نمیخواستیم بگیم بهت اره خیلی تغییر کردی و باید به خودت و حالت برسی و...
گفتم خدا خیرتون بده بذارین بچه هاتون بیان میبینمتون... 
گفتم اگر یکی از شماها فقط قبل من بچه اورده بود و ابدا نمیاوردم... 
اخ رز گفتی... 
خدا میدونه که بچم جون و عمرمه، اصلا دلیل و دلخوشی زندگیمه اما حاظرم دو سوم باقی عمرمو بدم برگردم به قبل از بارداری...
منکه انقدر پیجای روانشناسی کودک چیکار کنیم چیکار نکنیم بذای بچه و مامانه اینو مامانه اون و انواع متخصص کودکان داشتم که دیروز طی یک حرکت انتحاری کلا اینستاگرام رو پاک کردم
فقط از پستای سوده اسکرین شات گرفتم که روش با گریه رو برای پسرم از هفته اینده احرا کنم برای خوابش
دیگه بریدم و از این بریدن هم حس خوبی ندارم
اون هفته قبل از دعوامون همسرم یهو بی مقدمه گفت جایی خوندم اگه بچه رو توی اتاق خودش عادت ندین بخوابه برای اون مشکلی نیست اما روی روابط زناشویی خیلی تاثیر مخربی میذاره... 
گفتم والا میدونم... 
مغزم واقعا پره... 
لیانه جان راهکار من برای خودم اینه که از روش آموزش خواب با گریه پسرمو اموزش بدم، توی پیج sleep_mama_sleepخوندم 
هفته اینده انجام میدم

یوتاب جون فربر روش مطالعه شده ای هست و برای آخرین راه وجود داره بهرحال به خود عذاب وجدان نده... شما باید حالت خوب باشه که مادر خوبی باشی... یکی از ارکانش هم خواب شب خوب هست که روز انرژی داشته باشی... یه چیز انکار ناپذیره و آدم رو لبریز می کنه (حتی اگه قدیم آدم شب بیدار بوده باشه و صبح بخوابه، بچه میاد این روش اصلا جوابگو نیست چون شب بچه نمیذاره بخوابی، روز هم که کامل بیدار و با یک دنیا نیازهای مختلف منتظره که بهش رسیدگی کنی...)
ما از آخر 4 تا اواسط 7 تلاش کردیم که خودم بخوابونمش (از روز دوم و سوم ما آموزش روز و شب و روتین و اینها رو شروع کرده بودیم... ولی بی فایده بود واقعا...) ولی واقعا هر یه ربع تا 20 دقیقه بیدار بود... تا اون 7 ماهگی کذایی و بعدش باباش دیگه از همون شب خودش همون فربر رو اجرا کرد بازم تا 10 ماهگی که داروهاش تموم شد، باز ما خواب شب نداشتیم با اینکه از فکر کنم 7-8 ماهگی دکترش ملاتونین هم داده بود ولی باز انگار نه انگار (همین الان هم صبح 7 بیدار میشه، 4 میریم دنبالش، بارها پیش اومده که مهد میگه نخوابیده... فوق العاده کم خوابه)... منم با هندزفری توی گوشم اشک می ریختم فقط... روش سنگین و سختیه، خودت و کمکیت باید آمادگی بالایی داشته باشید و کاملا به روش آ...

فقط یه نکته که به ذهنم میرسه، الان دیگه اضطراب جدایی شما شروع شده، شاید فربر آسیبش براتون بیشتر از یک زمان بدون اضطراب جدایی باشه و طولانی تر بشه... نمی دونم از کی می تونی بپرسی ولی حتما قبلش تحقیق کن که کمترین آسیب رو داشته باشه...

آره این فرسودگی رو هم با تک تک سلولام می فهممت... چه ظاهری چه جسمی... که پر شدم از انواع ایرادات، کلی توان بدنم کم شده... روحیه م ضعیف شده وووو...

آره، بدخوابی بچه، طولانی بودن مشکلات خواب بچه، سخت بودن بچه، هم خوابی با بچه، خسته بودن دائمی والدین و بخصوص مادر، تاثیر واضح و مستقیم روی رابطه داره... به شدت کیفیت رو و کمیت رو کم می کنه...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Seti69، youtab
پاسخ
(۱۴۰۱/۲/۲۹، ۱۱:۴۶ صبح)Targol نوشته است: رز این جمله همه حرف دل منه:
"اینا انگار مرخصی واقعی نیست... می دونی چیه، دلم کلا بی مسئولیتی قبل بچه رو میخواد"
حالا من مثل یوتاب قرتی هم نبودم، اما قشنگ احساس میکنم پیر شدم. منم دخترهام رو دعوا میکنم. بعد که میخوابن به خودم لعن و نفرین میفرستم. اما باز وقتی غذا نمیخورن و هر کاری میکنم قبول نمیکنن دهن باز کنن دوباره کلافه میشم.. اوف تو بارداری برای خودم چه تصوراتی (توهم بهتره) داشتم. یه مادر مهربان و آروم و صبور بودم ارواح خیکم.

بیا بغلم ترگل Heart
خودت رو بلیم نکن، واقعا من شخصا با یه دونه بچه کلی ناکامی و ناراحتی و خشم داشتم و دارم، شما که با دوتا من واقعا مغزم هنگ می کنه که چطوری می رسی واقعا... خدا قوت عزیزم Heart
قبلش تصورات فانتزی از مادرانگی زیاده...
نمی دونی بعدش تویی و یه چرخه ی باطل از پوشک، شیر، خواب یه ربع یه ربع.... خستگی و فرسودگی و درد... واقعا فشار مادری زیاده... رسما یه بدن قوی می خواد... و متاسفانه رسمه میگن زنی که زایمان می کنه یهو بعدش قوی میشه وووو... خدا توانش رو میده ووو... نه اصلا اینطور نیست... بدن یهو تحت فشاری قرار می گیره که احتمالا در کل عمر بی سابقه اس، بعد هی از خودش مایه میذاره، بعد از یه مدت می بینی چروک افتاده به صورتت، موهات سفید شده، بدنت از نظر جسمی مشکل دار شده، مهره هات زده بیرون... و همه ش خیلی آروم و آهسته اتفاق افتاده... 

بچه ها فقط بعنوان یکی که یکی دو سال ازتون جلوتره، پیشنهاد می کنم حداقل سلامت جسمیتون رو در اولویت اصلی قرار بدید... که بره دیگه بر نمیگرده... بهترین ها و با کیفیت ترین ها رو بخورید، یه تایمی برای ورزش زیر نظر مربی داشته باشید، سرخود نه چیزی کم و زیاد بخورید نه حتی پیاده روی کنید... همه ش آسیب زا می تونه باشه... یکم هزینه کنید بهتر از اینه که بدنتون توی جوونی خالی کنه... چکاپ ها رو هم جدی بگیرید.... تا بچه هاتون راه نیفتادن و توی بغل می مونن، آزمایش و دکتر و اینها رو برید، یکم راه بیفتن دیگه نمی تونید جای خاصی برید... تا مگه یکم بزرگ شن و حرف بفهمن... (من احتمال میدم این زمان حدود 5 سالگی باشه) یا بذارید مهد...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Seti69، Targol، youtab
پاسخ
بچه ها منم بگم یکم راحت بشم
دو یه روز پیش پسرمو دعوا کردم
انقد عذاب وجدان دارم...
آخه اومده بود رو سر و کولم، هر چقدر هم میگفتم بسه عزیزم
دیگه کافیه
مامان خسته شدم
این بازی کافیه
یه بازی دیگه بکنیم
اصلاااااااا گوش نمی‌داد
هیجانی شده بود هی می‌خندید دوباره می اومد رو سر و گردنم
منم اعصابم خورد شد انداختمش پایین
در حالت نشسته بودم اصلا دردش نیومد ولی خیلی گریه کرد
نمی دونم این دیگه چه بازیه ایه یاد گرفته؟! هی میاد می‌چسبه به آدم، کلافه میشه آدم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، liyane، Nedaa28، Rose، Seti69، youtab
پاسخ
يادمه خواهرشوهرم زايمان كرده بود وقتي رفتيم ديدنش كف پاهاشو بهم نشون داد ، ديدم يه پوست زخيم با كلي ترك و خشكي كف پاهاشه! گفت چكار كنم اينا از بين بره ؟! يه سري راهكار بهش دادم مثل اينكه رفتي حمام پاهاتو بذار توي اب نيمه داغ و سوهان بكش و ..
يه كم نگاهم كرد گفت وقت ندارم..
يادمه توي دلم گفتم واا وقت ندارم چيه؟! يه ربع بيشتر طول نميكشه ، يعني تو يه ربع هم براي خودت وقت نداري..
غافل ازينكه منع پشت در خونه ي آدمه
الان ميفهمم اون طفلك چي ميگه
حالا من نه اينكه وقت نداشته باشم ، چون مامان يا همسرم توي تايمي كه من حمامم مراقب بچه هستن ولي من توان ندارم
توان يه ربع بيشتر توي حمام موندن و با پاهام ور رفتن رو ندارم
اگه اين پديكور سالني ه ماهي يه بار يا دو ماه يه بار نبود الان كف پاي منم مثل پوست كرگردن بود
هميشه ته ذهنم از قضاوت بيجاي اون روزم شرمنده ام

يا بعد از زايمان بدنم خيلي زود خالي ميكنه
چون من بدون اينكه استراحت كنم دو روز بعد از زايمان پسرمو براي زردي و عفونت بستري كرديم و من با شكم پاره و روزي ٤ تا شياف ديكلوفناك كنارش بودم
واسه همين فقط كافيه از در خونه بريم بيرون هم زود خسته ميشم هم ضعف ميگيرتم و به شدت گرسنه ميشم
اعصابم ضعيف شده
پرخاشگر شدم
تازه كلي هم خودمو كنترل ميكنم ولي بازم گاهي در ميره از دستم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Mari90، Nedaa28، Rose، Seti69، Targol، youtab، مینو
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان